مأخوذ از مصدر ’یغرماق’ ترکی به معنی خمیر کردن، یا یوغن ترکی به معنی سطبر و کلفت و درشت و گنده و بی اندام و ناهموار. در تداول عامه، ناتراشیده و ناخراشیده. سخت خشن. کت وکلفت. ستنبه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یغور شود، خشن در خلق و خوی. (از یادداشت مؤلف)
مأخوذ از مصدر ’یُغُرماق’ ترکی به معنی خمیر کردن، یا یوغن ترکی به معنی سطبر و کلفت و درشت و گنده و بی اندام و ناهموار. در تداول عامه، ناتراشیده و ناخراشیده. سخت خشن. کت وکلفت. سِتَنْبه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یغور شود، خشن در خلق و خوی. (از یادداشت مؤلف)
پوست پینه بسته، چغل، شغر، ویژگی هر چیز سفت و سخت مانند گوشت نپخته که زیر دندان جویده نشود، در علم زیست شناسی گیاهی سفید و بوته مانند شبیه جارو چغر شدن: سفت و سخت شدن چغر گشتن: سفت و سخت شدن، چغر شدن، برای مثال چون چغر گشت بناگوش چو سیسنبر تو / چند نازی پس این پیرزن زشت چغاز (ناصرخسرو - ۱۱۱)
پوست پینه بسته، چَغَل، شَغَر، ویژگی هر چیز سفت و سخت مانند گوشت نپخته که زیر دندان جویده نشود، در علم زیست شناسی گیاهی سفید و بوته مانند شبیه جارو چغر شدن: سفت و سخت شدن چغر گشتن: سفت و سخت شدن، چغر شدن، برای مِثال چون چغر گشت بناگوشِ چو سیسنبر تو / چند نازی پسِ این پیرزن زشت چغاز (ناصرخسرو - ۱۱۱)
محبوب، معشوق، دوست، رفیق، همدم در ورزش هر یک از بازیکنان یک تیم همکار کنایه از همراه، مددکار، پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً هوشیار، یاری رساننده، پسوند متصل به واژه به معنای کمک کننده مثلاً استادیار، در تصوف کنایه از خداوند، مرید مانند، نظیر، جاری، برای مثال چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خسر ذل و خواری (رودکی - ۵۳۰) از عهده برآمدن، توانستن، یارایی داشتن، یارستن یاور، برای مثال ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری - مجمع الفرس - یار) یار غار: کنایه از یار و دوست موافق و وفادار، در اصل لقب ابوبکر، خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود
محبوب، معشوق، دوست، رفیق، همدم در ورزش هر یک از بازیکنان یک تیم همکار کنایه از همراه، مددکار، پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً هوشیار، یاری رساننده، پسوند متصل به واژه به معنای کمک کننده مثلاً استادیار، در تصوف کنایه از خداوند، مرید مانند، نظیر، جاری، برای مِثال چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری (رودکی - ۵۳۰) از عهده برآمدن، توانستن، یارایی داشتن، یارِستَن یاور، برای مِثال ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری - مجمع الفرس - یار) یارِ غار: کنایه از یار و دوست موافق و وفادار، در اصل لقب ابوبکر، خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود
از ’وغ ر’، میقات و هنگام کار. (ناظم الاطباء). میقات. میعاد. (اقرب الموارد). وعده جای و وعده گاه. (ناظم الاطباء). میغره، جای کار. (ناظم الاطباء). میغره. رجوع به میغره شود
از ’وغ ر’، میقات و هنگام کار. (ناظم الاطباء). میقات. میعاد. (اقرب الموارد). وعده جای و وعده گاه. (ناظم الاطباء). میغره، جای کار. (ناظم الاطباء). میغره. رجوع به میغره شود
اسب. (آنندراج). فحل و نر و گشن. (ناظم الاطباء) : هر کس ره قرب لی مع اﷲ برد اول پی این عروس دلخواه برد آن ایغر تیز کند گردد ناگاه کز شوق بپای مادیان راه برد. رکنای مسیح (از آنندراج). آن دو ملعون دو اسب ایغرتند پیش آوردند. (دستورالوزراء ص 198) ، خوش آمدگویی. (ناظم الاطباء). رجوع به ایفاغ و ذیل آن شود
اسب. (آنندراج). فحل و نر و گشن. (ناظم الاطباء) : هر کس ره قرب لی مع اﷲ برد اول پی این عروس دلخواه برد آن ایغر تیز کند گردد ناگاه کز شوق بپای مادیان راه برد. رکنای مسیح (از آنندراج). آن دو ملعون دو اسب ایغرتند پیش آوردند. (دستورالوزراء ص 198) ، خوش آمدگویی. (ناظم الاطباء). رجوع به ایفاغ و ذیل آن شود
خواری، بیداد ستم خردی کمسالی کوچکی خرد گردیدن، خوار شدن، خردی کوچکی، کمسالی کم سنی مقابل کبر. یا صغر سن. خردی عمر خردسالی. یا صغر سن گرفتن، گرفتن حکم از مراجع رسمی قضائی است مبتنی بر این که شخص را از میزانی که در شناسنامه او قید گردیده به فلان مقدار کمتر است. سپس اداره آمار حکم محکمه را در شناسنامه و سوابق متقاضی ثبت کند. یا صغر نبض. ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی
خواری، بیداد ستم خردی کمسالی کوچکی خرد گردیدن، خوار شدن، خردی کوچکی، کمسالی کم سنی مقابل کبر. یا صغر سن. خردی عمر خردسالی. یا صغر سن گرفتن، گرفتن حکم از مراجع رسمی قضائی است مبتنی بر این که شخص را از میزانی که در شناسنامه او قید گردیده به فلان مقدار کمتر است. سپس اداره آمار حکم محکمه را در شناسنامه و سوابق متقاضی ثبت کند. یا صغر نبض. ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی