جدول جو
جدول جو

معنی یعر - جستجوی لغت در جدول جو

یعر(یَ)
بزغاله که آن را جهت شکار در مغاک شیر و دیگر سباع بندند یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بزغاله که بر دام بندند برای صید. (مهذب الاسماء). پایدام، نام درختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سعر
تصویر سعر
نرخ هر چیز که فروخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعر
تصویر شعر
موی انسان یا حیوان، مو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعر
تصویر شعر
سخنی که دارای وزن و قافیه باشد، سخن منظوم، کلام موزون، سرواد، کنایه از سخن زیبایی که کاربرد عملی ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یار
تصویر یار
محبوب، معشوق، دوست، رفیق، همدم
در ورزش هر یک از بازیکنان یک تیم
همکار
کنایه از همراه، مددکار،
پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً هوشیار، یاری رساننده،
پسوند متصل به واژه به معنای کمک کننده مثلاً استادیار،
در تصوف کنایه از خداوند، مرید
مانند، نظیر، جاری، برای مثال چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خسر ذل و خواری (رودکی - ۵۳۰)
از عهده برآمدن، توانستن، یارایی داشتن، یارستن
یاور، برای مثال ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری - مجمع الفرس - یار)
یار غار: کنایه از یار و دوست موافق و وفادار، در اصل لقب ابوبکر، خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسر
تصویر یسر
سهولت، آسانی
توانگری، فراخ دستی
درختی با دانه های سیاه و سخت و خوش بو که از آن تسبیح درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قعر
تصویر قعر
ته، تک، گودی و ته چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ رَ)
بزغاله که آن را بر مغاک شیر و دیگر دده بندند جهت شکار یا عام است. یعر. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
ابن عمرو بن حیدان. از قبیلۀ قضاعه است
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
شیربچۀ فربه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
قبیله ای است به یمن از قضاعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
کسی که از بیخ حلق سخن گوید. (از اقرب الموارد) ، مرد لب پیچنده وقت سخن. (منتهی الارب). مرد پیچنده لب در وقت سخن گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
از ’زع ر’، مرد کم مال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ رُ)
ابن قحطان، پدر قبایل یمن. گویند اول کسی است که به زبان عربی سخن گفته. (از منتهی الارب). نام پسر قحطان، پدر قبایل یمن. (ناظم الاطباء). مردی که زبان تازی او بیرون آورد. (آنندراج). جد اعلای مردم یمن، و در اساطیر نام پدر عرب و واضع زبان تازی است. (یادداشت مؤلف). پدر عرب و بدر فلک ادب بود و اول کسی بود که به خط عرب کتابت کرد و بر دقایق لغت سریانی و عبرانی وقوفی تمام داشت و خاطر او به مواسات ابیات و اشعار پیوسته انقیاد می نمود و نوحۀ حضرت آدم را بر پسرش هابیل که به زبان سریانی و به نثر بود به زبان عربی به نظم درآورد تا حفظ آن آسان باشد و از آن نوحه است:
تغیرت البلاد و من علیها
و وجه الارض مغبر قبیح
تغیر کل ّ ذی طعم و لون
و قل ّ بشاشه الوجه الصبیح.
ترجمه: سرزمینها و کسانی که در آنها بودند دگرگون شدندو روی زمین خاک آلود و زشت است. هر مزه و رنگی تغییریافت. و کم است خندانی و بشاشت روی زیبا. (از لباب الالباب ج 1 ص 18). و در تاریخ اسلام آمده است: پدرش در هنگام تفرق فرزندان نوح به یمن آمد و پادشاه شد. پس از پدر به سلطنت رسید و زبان عربی را در آنجا آموخت ودر حیات خود نواحی را به برادران خود داد، از جمله عمان را به عمان بن قحطان و حضرموت را به حضرموت بن قحطان. گویند پس از یعرب پسرش یشجب به سلطنت رسید. (ازتاریخ اسلام ص 19).
- یعرب زبان، عربی زبان. تازی زبان. که به زبان عرب سخن گوید:
ادیب و دبیر و مفسر نبود
نه سحبان یعرب زبان عنصری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بعر
تصویر بعر
پشگل انداختن شتر وگوسفند، بشک افکندن، بشک او کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعر
تصویر قعر
تک و پایان هر چیزی، ته، بن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسر
تصویر یسر
توانگری، فراخی سهل و آسان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعد
تصویر یعد
از وعید: نوید بد می دهد از وعد: نوید نیک می دهد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شغره گورکن از جانوران بنگرید به یغور از یوغور ماق: ترکی زمخت نا هنجار ستبر گنده ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یار
تصویر یار
مددکار، یاور، دستگیر، طرفدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرر
تصویر یرر
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرع
تصویر یرع
بز کوهی آفریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعر
تصویر وعر
جای ترسناک، سخت و دشوار زمین سخت: (چوسهلی بریدم رسیدم بو عری چو و عری بریدم رسیدم بسهلی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعر
تصویر طعر
گادن، وادار کردن به انجام دستور دادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعر
تصویر فعر
زنبک آفریکایی پیلغوش
فرهنگ لغت هوشیار
خر، گور خر، تیزی دماغه، کنج چشم، پلک، مردمک، نگاه به گوشه چشم، کوه، پیشوا مهتر مردم، به گوشه ای رفتن، دهل، میخ، کوهک گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعر
تصویر ذعر
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعر
تصویر صعر
کج گشتگی در رخسار و گردن از بیماری ها، خود فروشی خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعر
تصویر شعر
سخن منظوم که دارای وزن و قافیه باشد موی انسان یا حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعر
تصویر سعر
نرخ هر چیز که فروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
کم شدن پر پرنده، تنک مویی، تنک موی، کم گیاهی، بدخویی کم موی تک موی، کم گیاه تنک گیاه دژمک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعر
تصویر بعر
((بَ))
پشک، پشکل، سرگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زعر
تصویر زعر
((زَ عْ))
پراکنده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعر
تصویر سعر
((س))
نرخ، جمع اسعار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعر
تصویر شعر
چامه، سروده
فرهنگ واژه فارسی سره