بزغاله که آن را جهت شکار در مغاک شیر و دیگر سباع بندند یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بزغاله که بر دام بندند برای صید. (مهذب الاسماء). پایدام، نام درختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بزغاله که آن را جهت شکار در مغاک شیر و دیگر سباع بندند یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بزغاله که بر دام بندند برای صید. (مهذب الاسماء). پایدام، نام درختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
محبوب، معشوق، دوست، رفیق، همدم در ورزش هر یک از بازیکنان یک تیم همکار کنایه از همراه، مددکار، پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً هوشیار، یاری رساننده، پسوند متصل به واژه به معنای کمک کننده مثلاً استادیار، در تصوف کنایه از خداوند، مرید مانند، نظیر، جاری، برای مثال چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خسر ذل و خواری (رودکی - ۵۳۰) از عهده برآمدن، توانستن، یارایی داشتن، یارستن یاور، برای مثال ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری - مجمع الفرس - یار) یار غار: کنایه از یار و دوست موافق و وفادار، در اصل لقب ابوبکر، خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود
محبوب، معشوق، دوست، رفیق، همدم در ورزش هر یک از بازیکنان یک تیم همکار کنایه از همراه، مددکار، پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً هوشیار، یاری رساننده، پسوند متصل به واژه به معنای کمک کننده مثلاً استادیار، در تصوف کنایه از خداوند، مرید مانند، نظیر، جاری، برای مِثال چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری (رودکی - ۵۳۰) از عهده برآمدن، توانستن، یارایی داشتن، یارِستَن یاور، برای مِثال ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری - مجمع الفرس - یار) یارِ غار: کنایه از یار و دوست موافق و وفادار، در اصل لقب ابوبکر، خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود
ابن قحطان، پدر قبایل یمن. گویند اول کسی است که به زبان عربی سخن گفته. (از منتهی الارب). نام پسر قحطان، پدر قبایل یمن. (ناظم الاطباء). مردی که زبان تازی او بیرون آورد. (آنندراج). جد اعلای مردم یمن، و در اساطیر نام پدر عرب و واضع زبان تازی است. (یادداشت مؤلف). پدر عرب و بدر فلک ادب بود و اول کسی بود که به خط عرب کتابت کرد و بر دقایق لغت سریانی و عبرانی وقوفی تمام داشت و خاطر او به مواسات ابیات و اشعار پیوسته انقیاد می نمود و نوحۀ حضرت آدم را بر پسرش هابیل که به زبان سریانی و به نثر بود به زبان عربی به نظم درآورد تا حفظ آن آسان باشد و از آن نوحه است: تغیرت البلاد و من علیها و وجه الارض مغبر قبیح تغیر کل ّ ذی طعم و لون و قل ّ بشاشه الوجه الصبیح. ترجمه: سرزمینها و کسانی که در آنها بودند دگرگون شدندو روی زمین خاک آلود و زشت است. هر مزه و رنگی تغییریافت. و کم است خندانی و بشاشت روی زیبا. (از لباب الالباب ج 1 ص 18). و در تاریخ اسلام آمده است: پدرش در هنگام تفرق فرزندان نوح به یمن آمد و پادشاه شد. پس از پدر به سلطنت رسید و زبان عربی را در آنجا آموخت ودر حیات خود نواحی را به برادران خود داد، از جمله عمان را به عمان بن قحطان و حضرموت را به حضرموت بن قحطان. گویند پس از یعرب پسرش یشجب به سلطنت رسید. (ازتاریخ اسلام ص 19). - یعرب زبان، عربی زبان. تازی زبان. که به زبان عرب سخن گوید: ادیب و دبیر و مفسر نبود نه سحبان یعرب زبان عنصری. خاقانی
ابن قحطان، پدر قبایل یمن. گویند اول کسی است که به زبان عربی سخن گفته. (از منتهی الارب). نام پسر قحطان، پدر قبایل یمن. (ناظم الاطباء). مردی که زبان تازی او بیرون آورد. (آنندراج). جد اعلای مردم یمن، و در اساطیر نام پدر عرب و واضع زبان تازی است. (یادداشت مؤلف). پدر عرب و بدر فلک ادب بود و اول کسی بود که به خط عرب کتابت کرد و بر دقایق لغت سریانی و عبرانی وقوفی تمام داشت و خاطر او به مواسات ابیات و اشعار پیوسته انقیاد می نمود و نوحۀ حضرت آدم را بر پسرش هابیل که به زبان سریانی و به نثر بود به زبان عربی به نظم درآورد تا حفظ آن آسان باشد و از آن نوحه است: تغیرت البلاد و من علیها و وجه الارض مغبر قبیح تغیر کل ُّ ذی طعم و لون و قَل َّ بشاشه الوجه الصبیح. ترجمه: سرزمینها و کسانی که در آنها بودند دگرگون شدندو روی زمین خاک آلود و زشت است. هر مزه و رنگی تغییریافت. و کم است خندانی و بشاشت روی زیبا. (از لباب الالباب ج 1 ص 18). و در تاریخ اسلام آمده است: پدرش در هنگام تفرق فرزندان نوح به یمن آمد و پادشاه شد. پس از پدر به سلطنت رسید و زبان عربی را در آنجا آموخت ودر حیات خود نواحی را به برادران خود داد، از جمله عمان را به عمان بن قحطان و حضرموت را به حضرموت بن قحطان. گویند پس از یعرب پسرش یشجب به سلطنت رسید. (ازتاریخ اسلام ص 19). - یعرب زبان، عربی زبان. تازی زبان. که به زبان عرب سخن گوید: ادیب و دبیر و مفسر نبود نه سحبان یعرب زبان عنصری. خاقانی