جدول جو
جدول جو

معنی یعاقیب - جستجوی لغت در جدول جو

یعاقیب
(یَ)
جمع واژۀ یعقوب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ یعقوب، به معنی کبک نر. (آنندراج). و رجوع به یعقوب شود
لغت نامه دهخدا
یعاقیب
جمع یعقوب، کبک های نر
تصویری از یعاقیب
تصویر یعاقیب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یواقیت
تصویر یواقیت
یاقوت ها، نوعی سنگهای معدنی گران بها، یاکندها، کنایه از لبان سرخ معشوق، جمع واژۀ یاقوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعاجیب
تصویر اعاجیب
اعجوبه ها، اشخاص عجیب، شگفت آورها، جمع واژۀ اعجوبه
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
جمع واژۀ یعفور. (از ناظم الاطباء) (دهار). رمۀ تکه از آهو. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به یعفور شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رعبوب. (از اقرب الموارد). رجوع به رعبوب شود، جمع واژۀ رعبوبه. (از اقرب الموارد). رجوع به رعبوبه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اعجوبه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). شگفتها. کاءنّه جمع واژۀ اعجوبه کاحدوثه و احادیث. (منتهی الارب). عجبها. شگفتیها، نفقه و قوت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نفقۀ عیال دادن. (از متن اللغه). اعالۀ عیال خود، کفایت کردن و قوت دادن به ایشان. (از اقرب الموارد). عیالداری کردن و کافی گشتن آنها را. (منتهی الارب) ، حریص گشتن. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). در منتهی الارب این معنی در ذیل یایی آمده است. بسیارعیال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) ، خداوند عیال شدن. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، درویش شدن. فقیر شدن. (منتهی الارب). در جستجوی شکار بودن. (از متن اللغه) ، جستجو کردن گرگ و پلنگ و شیر، شکاررا. (از متن اللغه). و رجوع به اعوال و اعیال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبه الیه اعرابی و هو واحده. (منتهی الارب). و رجوع به اعرابی شود. جمع واژۀ اعراب. (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب. (مهذب الاسماء). اهل بادیه. بادیه نشین. و صاحب اقرب الموارد ذیل اعراب آرد: ساکنان بادیه از عرب بخصوص واحدی ندارد و گویند واحد آن اعرابی است و در شعر فصیح اعاریب آمده چون:
اعاریب ذوو فخر بافک.
و در صحاح آمده است: نسبت به اعراب اعرابی است، واحدی ندارد و اعراب جمع عرب نیست مانند انباط که جمع واژۀ نبط است بلکه عرب اسم جنس است - انتهی. و در تعریفات آمده است که: اعراب، جاهل از عرب. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه آمده است: اعراب بادیه نشینان اند و مفردی ندارد و نسبت بدان اعرابی است یا هر بادیه نشینی که در طلب گیاه و جستجوی جایگاه بارانی باشد خواه عربی و خواه از موالی را اعرابی خوانند. جمع واژۀ اعراب. و رجوع به اعراب و اعرابی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شگفتی ها، و آن را واحد از لفظ خود نباشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زعقوقه. (ناظم الاطباء) زقاقیع قلب این کلمه است. (منتهی الارب). رجوع به زعقوقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قی یَ)
معدنی است و دهی است بزرگ نزدیک حمای ضربه مرضباب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رشته مانندی از شهد و لعاب خطمی و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صعبوب است. (منتهی الارب). رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جمع ذعلوب. کناره جامه های پاره و خرقه ها یا آنچه از جامه های پاره شده بدان آویزان باشد. جامه های کهنه. جامه های خلق:
لقد اکون علی الحاجات ذا لبث
و احوذیّاً اذا انضم ّ الذعالیب.
و سیوطی در المزهر گوید. ذعالیب جمعی است بی واحد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاره های متفرق زمین گیاهناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال: ارض فیها تعاشیب، ای عشب. و آن جمعی است بی واحد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مثقوب. مرواریدهای سوراخ شده. لآلی سفته: و اذا ثقبت اللآلی قیل لهامثاقیب علی وزن مملوک و ممالیک. (الجماهر ص 132)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
ابن ابی فاطمه الدوسی (متوفی به سال 40 هجری قمری) صحابی و از مهاجرین حبشه و از شرکت کنندگان در غزوۀ بدر بود. سمت مهرداری حضرت رسول را داشت و در زمان خلافت ابوبکر و عمر در بیت المال بود. از وی در صحیحین احادیثی نقل شده است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1059). و رجوع به الاصابه ج 6ص 130 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ گزیده ص 215 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معشاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معشاب به معنی زمین گیاه ناک. (آنندراج). و رجوع به معشاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منقب، به معنی نشتر بیطار. (آنندراج). جمع واژۀ منقب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ یعلول. (منتهی الارب). جمع واژۀ یعلول، به معنی حباب آب. (آنندراج) ، ابرهای برهم نشسته. ابرسخت سفید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یعلول شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ یعسوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج). رجوع به یعسوب شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
گویند، فوه یجری ثعابیب، یعنی از دهن او لعاب صافی مانند رشته های دراز بر می آید
لغت نامه دهخدا
تصویری از یواقیت
تصویر یواقیت
جمع یاقوت، جمع یاقوت، : از ریشه پارسی یاغوت ها یاکند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یواقیخ
تصویر یواقیخ
جمع یافوخ، جاندانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعافیر
تصویر یعافیر
جمع یعفور، آهوان گوسالگان
فرهنگ لغت هوشیار
یعاقبه در فارسی: ژاکوپیان (یعقوبیان) پیروان یقعوب براذعی که سه بنی را باور ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعالیل
تصویر یعالیل
جمع یعلول، سیاب ها گنبدک ها شتران دو کوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعامیر
تصویر یعامیر
جمع یعمر، بزغالگان میشزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب. عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب
فرهنگ لغت هوشیار
به صیغه جمع رشته انگبین، رشته گلیزانجل (لعاب خطمی)، روان شدن گلیز (لعاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاجیب
تصویر تعاجیب
جمع ندارد، شگفتی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشیب
تصویر تعاشیب
قطعه های متفرق زمین گیاهدار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اعجوبه، شگفتی زای ها داستان های شگفت جمع اعجوبه آنچه مردم را در تعجب اندازد، جمع عجیب چیزهای شگفت آور و غریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاجیب
تصویر اعاجیب
جمع اعجوبه، چیزهای شگفت آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یواقیت
تصویر یواقیت
((یَ))
جمع یاقوت
فرهنگ فارسی معین