عبیدالله بن سعید بن یحیی بن برد سرخسی یشکری، از راویان بود و از یحیی بن سعید روایت کرد. ابن خزیمه و محمد بن اسحاق ثقفی و جز آن دو از او روایت دارند. یشکری به سال 241 هجری قمری در سرخس درگذشت. (از لباب الانساب). در علم حدیث شناسی، روات به عنوان کسانی شناخته می شوند که احادیث را از پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نقل کرده اند. این افراد به طور ویژه در زمینه نقل صحیح و دقیق روایات فعالیت کرده اند و به دلیل دقت و امانت داری خود در نقل، در تاریخ علم حدیث جایگاه ویژه ای دارند. تلاش های روات در حفظ سنت نبوی، یکی از ارکان اصلی دقت در انتقال علم حدیث است. ورقأبن عمر بن کلیب یشکری و گفته اند شیبانی، اصل او از خوارزم و یا از مرو و یا از کوفه بود. در مدائن سکنی گزید و در آنجا از عمرو بن دینار و جز وی روایت کرد و شعبه و ابن المبارک و دیگران از او روایت دارند. وی در حدیث ضعیف بود. (از لباب الانساب)
عبیدالله بن سعید بن یحیی بن برد سرخسی یشکری، از راویان بود و از یحیی بن سعید روایت کرد. ابن خزیمه و محمد بن اسحاق ثقفی و جز آن دو از او روایت دارند. یشکری به سال 241 هجری قمری در سرخس درگذشت. (از لباب الانساب). در علم حدیث شناسی، روات به عنوان کسانی شناخته می شوند که احادیث را از پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نقل کرده اند. این افراد به طور ویژه در زمینه نقل صحیح و دقیق روایات فعالیت کرده اند و به دلیل دقت و امانت داری خود در نقل، در تاریخ علم حدیث جایگاه ویژه ای دارند. تلاش های روات در حفظ سنت نبوی، یکی از ارکان اصلی دقت در انتقال علم حدیث است. ورقأبن عمر بن کلیب یشکری و گفته اند شیبانی، اصل او از خوارزم و یا از مرو و یا از کوفه بود. در مدائن سکنی گزید و در آنجا از عمرو بن دینار و جز وی روایت کرد و شعبه و ابن المبارک و دیگران از او روایت دارند. وی در حدیث ضعیف بود. (از لباب الانساب)
یشکری معروف به شوذب (101 هجری قمری / 720 میلادی) وی در روزگار عمر بن عبدالعزیز در محلی نزدیک کوفه خروج کرد. نامش جوخابود و هشتاد تن همراه داشت. عمر بن عبدالعزیز در جنگ با وی مسامحه کرد تا درگذشت و پس از وی یزید بن عبدالملک با وی به جنگ پرداخت و مردم کوفه را به جنگ با وی گسیل کرد اما هزیمت شدند و شوذب آنان را تا کوفه دنبال کرد سپس یزید بن عبدالملک سه گروه مرکب از شش هزار تن به جنگ با او فرستاد و همه آنان شکست خوردندو سرانجام کار بسطام بالا گرفت و مردم از وی بیمناک شدند تا سلمه بن عبدالملک لشکری مرکب از ده هزار جنگاور بسرداری سعید بن عمرو حرشی تجهیز کرد و شوذب را محاصره کردند و وی را به قتل رساندند.. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 جزء 2 ص 173 شود
یشکری معروف به شوذب (101 هجری قمری / 720 میلادی) وی در روزگار عمر بن عبدالعزیز در محلی نزدیک کوفه خروج کرد. نامش جوخابود و هشتاد تن همراه داشت. عمر بن عبدالعزیز در جنگ با وی مسامحه کرد تا درگذشت و پس از وی یزید بن عبدالملک با وی به جنگ پرداخت و مردم کوفه را به جنگ با وی گسیل کرد اما هزیمت شدند و شوذب آنان را تا کوفه دنبال کرد سپس یزید بن عبدالملک سه گروه مرکب از شش هزار تن به جنگ با او فرستاد و همه آنان شکست خوردندو سرانجام کار بسطام بالا گرفت و مردم از وی بیمناک شدند تا سلمه بن عبدالملک لشکری مرکب از ده هزار جنگاور بسرداری سعید بن عمرو حرشی تجهیز کرد و شوذب را محاصره کردند و وی را به قتل رساندند.. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 جزء 2 ص 173 شود
ابن مسلم یشکری. صاحب روضات گوید: شیخ فرج الله حویزی وی را نام برده است. او از شعبی و او از علی (ع) روایت کند. (روضات الجنات ص 330). ابن حجر گوید: او را صاعد بن محمد و مکنی به ابی العلاء خوانده اند و ابوزرعه وی را تضعیف و ابن حبان توثیق کند. او مولای شعبی است و عیسی بن یونس و احمد بن بشر ازوی روایت کنند. (لسان المیزان ج 3 صص 163- 164)
ابن مسلم یشکری. صاحب روضات گوید: شیخ فرج الله حویزی وی را نام برده است. او از شعبی و او از علی (ع) روایت کند. (روضات الجنات ص 330). ابن حجر گوید: او را صاعد بن محمد و مکنی به ابی العلاء خوانده اند و ابوزرعه وی را تضعیف و ابن حبان توثیق کند. او مولای شعبی است و عیسی بن یونس و احمد بن بشر ازوی روایت کنند. (لسان المیزان ج 3 صص 163- 164)
ابن عبدالعزیز الیشکری الحروری (متوفی 134 هجری قمری / 751 میلادی). از سران و دلیران حروریه که بسال 128 هجری قمری به امارت بر حروریه رسید و در کفرتوثا (از اعمال ماردین) با چهل هزار تن به جنگ با مروان بن محمد قیام نمود و ازآنجا به موصل رفت و مردم آن دیار بدو پیوستند و مروان بن محمد به تعقیب او پرداخت و با او جنگ کرده درنتیجه حروریه به بصره عقب نشینی کردند و سرانجام شیبان در عمان بقتل رسید. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 263). رجوع به حروریه و تاریخ سیستان ص 133 و 314 و مجمل التواریخ و القصص ص 266 و فهرست اعلام حبیب السیر شود
ابن عبدالعزیز الیشکری الحروری (متوفی 134 هجری قمری / 751 میلادی). از سران و دلیران حروریه که بسال 128 هجری قمری به امارت بر حروریه رسید و در کفرتوثا (از اعمال ماردین) با چهل هزار تن به جنگ با مروان بن محمد قیام نمود و ازآنجا به موصل رفت و مردم آن دیار بدو پیوستند و مروان بن محمد به تعقیب او پرداخت و با او جنگ کرده درنتیجه حروریه به بصره عقب نشینی کردند و سرانجام شیبان در عمان بقتل رسید. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 263). رجوع به حروریه و تاریخ سیستان ص 133 و 314 و مجمل التواریخ و القصص ص 266 و فهرست اعلام حبیب السیر شود
ابن محمود بن حسن بن نبان یشکری ربعی. وی فلکی بود و در سال 595 هجری قمری در بصره متولد شد واصل او از بغداد است و در سال 680 هجری قمری در دمشق درگذشت. او را اشعار لطیفی است. (از الاعلام زرکلی)
ابن محمود بن حسن بن نبان یشکری ربعی. وی فلکی بود و در سال 595 هجری قمری در بصره متولد شد واصل او از بغداد است و در سال 680 هجری قمری در دمشق درگذشت. او را اشعار لطیفی است. (از الاعلام زرکلی)
ابن جبله بن باعث بن صریم یشکری. شاعر عهد جاهلیت. وی در زمان جنگ ’ذی قار’ میزیست و او را اشعاری است در تحریض قومش بر جنگ. (از الاعلام زرکلی از مرزبانی ص 225)
ابن جبله بن باعث بن صریم یشکری. شاعر عهد جاهلیت. وی در زمان جنگ ’ذی قار’ میزیست و او را اشعاری است در تحریض قومش بر جنگ. (از الاعلام زرکلی از مرزبانی ص 225)
ابن معمر الیشکری. امیری شجاع و از والیان عصر مروانی است. و آخرین ولایت او قهستان و نواحی آن بود که از جانب یزید بن مهلب بدان شغل گماشته شد. مردم آن سامان بر وی شوریدند و او را به سال 98 هجری قمری بکشتند و لشکریانش را متفرق کردند. (از الاعلام زرکلی)
ابن معمر الیشکری. امیری شجاع و از والیان عصر مروانی است. و آخرین ولایت او قهستان و نواحی آن بود که از جانب یزید بن مهلب بدان شغل گماشته شد. مردم آن سامان بر وی شوریدند و او را به سال 98 هجری قمری بکشتند و لشکریانش را متفرق کردند. (از الاعلام زرکلی)
مرجأ بن رجاء الیشکری. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
مرجأ بن رجاء الیشکری. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
عبدالله بن عبدالرحمن الیشکری. محدث است و از او ابن فضیل و سفیان ثوری روایت کنند. نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
عبدالله بن عبدالرحمن الیشکری. محدث است و از او ابن فضیل و سفیان ثوری روایت کنند. نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
ابن حلّزه الیشکری الوائلی. شاعری جاهلی، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است. ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند، عمرو بن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفه بن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که بدو مثل زنند و ’افخر من حارث بن حلزه’ گویند. اصمعی گوید حارث معلقۀ خود را که عادهً آن را قصیدۀ ششم از معلقات میشمارند و بمطلع: آذنتنا ببینها اسماء رب ثاو یمل منه الثواء. است، در 135 سالگی در پیشگاه عمرو بن هند به کمان و یا نیزۀ خود تکیه کرده، ارتجالاً، بگفته است و چنان گرم گفتار خود بوده که سنان نیزه به تن او فرو شده و وی درد آن درنیافته است و گویند مبروصین را پیش عمرو راه نمی دادند و چون حارث ابرص بود اجازۀ رفتن نزد عمرو نداشت روزی در پس قبۀ عمرو قصیدۀ خود را بخواند و عمرو بشنید وحارث را نزد خود طلبید ابو عمرو شیبانی به ارتجال این قصیده در یک موقف پیوسته در شگفت بود و می گفت اگرآن را در یک سال نیز می گفت بأسی بر او نبود. صولی گوید: تأهّب سفر و جمع وسائل آن را بهتر از این گفتۀ حارث وصف نتوان کرد: اجمعوا امرهم عشاءً فلما اصبحوا اصبحت لهم ضوضاء من مناد و من مجیب و من تص هال خیل خلال ذاک رغاء. گویند بکر بن وائل و تمیم بن مر نزد ملکی از ملوک عرب حضور یافتند و میان آن دو مفاخره و منازعه در گرفت و تخم بغضاء و عداوت بین بکرو تمیم از آن روز کشته شد تا آنجا که با بهانه ای جزئی جنگ بیست چهارساله ای میان آنان برپا شدو حارث در این معنی گوید: قرّ بی یا خلی ّ ویحک درعی لقحت حربنا و حرب تمیم اخوه قرّ شوا الذنوب علینا فی حدیث من دهرهم و قدیم طلبوا صلحنا ولات اوان ان ما یطلبون فوق النجوم. و او راست: لمن الدیار عفون بالحبس آیا تهاکمهارق الفرس لا شی ٔ فیها غیر اصوره سفع الخدود یلحن فی الشمس و غیر آثار الجیاد باع راض الجماد و آیه الدعس فحبست فیها الرکب احدس فی کل الأمور و کنت ذاحدس. # لا أعرفنّک ان ارسلت قافیه تلقی المعاذیر ان لم تنفع العذر ان السعید له فی غیره عظه و فی التجارب تحکیم و معتبر. # واذکروا حلف ذی المجاز و ماق دّم فیه العهود والکفلاء حذر الخون والتعدی وهل تن قض ما فی المهارق الاهواء. # و نیز او راست: یا ایها المزمع ثم انثنی لا یثنک الحازی ولا الشاحج و لا قعید اعضب قرنه هاج له من مرتع هائج بینا الفتی یسعی و یسعی له تاح له من امره خالج یترک ما رفّح من عیشه یعبث فیه همج هامج قلت لعمر و حین ارسلته و قد حبا من دوننا عالج لا تکسع الشول باغبارها انک لا تدری من الناثج و اصبب لأضیافک البانها فأن ّ شرّاللبن الوالج. و جاحظ آرد که ابوعبیده گفته است قسمتی از این اشعار مصنوع است. و هم از اوست: و هم زباب حائر لا تسمع الاّذان رعدا. و از اشعار اوست که بدان مثل زنند: عش بجد لایضرک النوک ما او تیت جدا والنوک خیر فی ظلال العیش ممن عاش کدا. وفات حارث در حدود سنۀ 50 پیش از هجرت (مطابق سال 570 میلادی) بوده است. رجوع به الشعر والشعراء ابن قتیبه چ مصر سنۀ 1932 میلادی ص 53 و عیون الاخبار ابن قتیبه ج 2ص 95 و 96 البیان والتبیین ج 2 ص 31 و 86 و ج 3 ص 6و 184 و رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 151 و ج 3 ص 309 و ج 6 ص 120 و قاموس الاعلام ترکی ورجوع به الموشح ص 77 و ص 233 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 201 شود
ابن حِلَّزَه الیشکری الوائلی. شاعری جاهلی، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است. ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند، عمرو بن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفه بن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که بدو مثل زنند و ’افخر من حارث بن حلزه’ گویند. اصمعی گوید حارث معلقۀ خود را که عادهً آن را قصیدۀ ششم از معلقات میشمارند و بمطلع: آذنتنا ببینها اسماء رب ثاو یمل منه الثواء. است، در 135 سالگی در پیشگاه عمرو بن هند به کمان و یا نیزۀ خود تکیه کرده، ارتجالاً، بگفته است و چنان گرم گفتار خود بوده که سنان نیزه به تن او فرو شده و وی درد آن درنیافته است و گویند مبروصین را پیش عمرو راه نمی دادند و چون حارث ابرص بود اجازۀ رفتن نزد عمرو نداشت روزی در پس قبۀ عمرو قصیدۀ خود را بخواند و عمرو بشنید وحارث را نزد خود طلبید ابو عمرو شیبانی به ارتجال این قصیده در یک موقف پیوسته در شگفت بود و می گفت اگرآن را در یک سال نیز می گفت بأسی بر او نبود. صولی گوید: تأهّب سفر و جمع وسائل آن را بهتر از این گفتۀ حارث وصف نتوان کرد: اجمعوا امرهم عشاءً فلما اصبحوا اصبحت لهم ضوضاءُ من منادِ و من مجیب و من تصَ هال ِ خیل ِ خلال ذاک رُغاءُ. گویند بکر بن وائل و تمیم بن مر نزد ملکی از ملوک عرب حضور یافتند و میان آن دو مفاخره و منازعه در گرفت و تخم بغضاء و عداوت بین بکرو تمیم از آن روز کشته شد تا آنجا که با بهانه ای جزئی جنگ بیست چهارساله ای میان آنان برپا شدو حارث در این معنی گوید: قرّ بی یا خَلَی ّ ویحک درعی لقحت حربنا و حرب تمیم اخوه قَرّ شوا الذنوب علینا فی حدیث من دهرهم و قدیم طلبوا صلحنا ولات اوان ِ ان ما یطلبون فوق النجوم. و او راست: لمن الدیار عفون بالحبس آیا تهاکمهارق الفرس لا شی ٔ فیها غیر اصوره سفع الخدود یلحن فی الشمس و غیر آثار الجیاد باعَ راض الجماد و آیه الدعس فحبست فیها الرکب احدس فی کل الأمور و کنت ذاحدس. # لا أعرفنّک ان ارسلت قافیه تلقی المعاذیر ان لم تنفع العذر ان السعید له فی غیره عظه و فی التجارب تحکیم و معتبر. # واذکروا حلف ذی المجاز و ماقَُ دّم َ فیه العهود والکفلاء حذر الخون والتعدی وهل تنَ قض ما فی المهارق الاهواء. # و نیز او راست: یا ایها المزمع ثم انثنی لا یثنک الحازی ولا الشاحج و لا قعید اعضب قرنه هاج له من مرتع هائج بینا الفتی یسعی و یُسعی له تاح له من امره خالج یترک ما رَفَّح َ من عیشه یعبث فیه همج هامج قلت لعمر و حین ارسلته و قد حبا من دوننا عالج لا تکسع الشول باغبارها انک لا تدری من الناثُج و اصبب لأُِضیافک البانها فأن ّ شرّاللبن الوالج. و جاحظ آرد که ابوعبیده گفته است قسمتی از این اشعار مصنوع است. و هم از اوست: و هم زباب حائر لا تسمع الاَّذان رعدا. و از اشعار اوست که بدان مثل زنند: عش بجد لایضرک النوک ما او تیت جدا والنوک خیر فی ظلال العیش ممن عاش کدا. وفات حارث در حدود سنۀ 50 پیش از هجرت (مطابق سال 570 میلادی) بوده است. رجوع به الشعر والشعراء ابن قتیبه چ مصر سنۀ 1932 میلادی ص 53 و عیون الاخبار ابن قتیبه ج 2ص 95 و 96 البیان والتبیین ج 2 ص 31 و 86 و ج 3 ص 6و 184 و رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 151 و ج 3 ص 309 و ج 6 ص 120 و قاموس الاعلام ترکی ورجوع به الموشح ص 77 و ص 233 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 201 شود
متوفای 101 هجری قمری، بسطام الیشکری، معروف به شوذب ثائر جبار. در عهد عمر بن عبدالعزیزدر جائی نزدیک کوفه بنام جوخا خروج کرد و بدست سعید بن عمرو بن الحرسی فرمانده سلمه بن عبدالملک بقتل رسید. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 24). مردی خارجی که در نواحی کوفه در خلافت عمر عبدالعزیز خروج نمود. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 258، 299) (العقد الفرید ج 2 ص 231، 332) نام غلامی سیاه که به کربلاء با امام حسین (ع) شهادت یافت. (یادداشت مؤلف) ، ذوالشوذب، لقب پادشاهی. (ناظم الاطباء)
متوفای 101 هجری قمری، بسطام الیشکری، معروف به شوذب ثائر جبار. در عهد عمر بن عبدالعزیزدر جائی نزدیک کوفه بنام جوخا خروج کرد و بدست سعید بن عمرو بن الحرسی فرمانده سلمه بن عبدالملک بقتل رسید. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 24). مردی خارجی که در نواحی کوفه در خلافت عمر عبدالعزیز خروج نمود. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 258، 299) (العقد الفرید ج 2 ص 231، 332) نام غلامی سیاه که به کربلاء با امام حسین (ع) شهادت یافت. (یادداشت مؤلف) ، ذوالشوذب، لقب پادشاهی. (ناظم الاطباء)
ابن صریم الیشکری. ابن عبدربه گوید: وائل بن صریم یشکری از یمامه بیرون آمد. پس بنواسیدبن عمرو بن تمیم با او مصادف شدند و وی را اسیر گرفتند واو را در گودال آب فروبردند و این شعر میخواندند: یا ایها الماتح دلوی دونکا و بدین وسیله او را کشتند. پس برادرش باعث بن صریم به خونخواهی برادر برخاست و جنگ یوم حاجر پدید آمد. در این جنگ ثمامه بن باعث بن صریم مردی از بنی اسید را که در میان ایشان مورد توجه بود بکشت و صد تن دیگرنیز از ایشان کشته شدند. باعث بن صریم درباره این جنگ گوید: سائل اسیداً هل ثأرث بوائل ام هل شفیت النفس من بلبالها؟ اذ ارسلونی ماتحاً لدلائهم فملأتها علقاً الی اسبالها انی و من سمک السماء مکانها والبدر لیلهنصفها و هلالها آلیت أثقف منهم ذا لحیه أبداً فتنظر عینه فی مالها. و نیز گوید: سائل أسیداً هل ثأرت بوائل ام هل أتیتهم بامر مبرم اذ ارسلونی ماتحاً لدلائهم فملأتهن الی العراق بالدم ! رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 68 و 69 چ محمد سعیدالعریان شود خزاعی. یکی از مشاهیر شعرای عرب به زمان هارون الرشید و مأمون. وی دیوان اشعاری دارد که بخش عمده آن قول و غزل های متعدد در باب سلمی معشوقه است نام پدر قبیله ای است از عرب. مؤلف تاج العروس آرد: وائل، اسم رجل غلب علی حی ابن زید بن قیس بن عماره. یکی از بزرگان طایفۀ عماره است. رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 327 چ محمد سعیدالعریان شود
ابن صریم الیشکری. ابن عبدربه گوید: وائل بن صریم یشکری از یمامه بیرون آمد. پس بنواسیدبن عمرو بن تمیم با او مصادف شدند و وی را اسیر گرفتند واو را در گودال آب فروبردند و این شعر میخواندند: یا ایها الماتح دلوی دونکا و بدین وسیله او را کشتند. پس برادرش باعث بن صریم به خونخواهی برادر برخاست و جنگ یوم حاجر پدید آمد. در این جنگ ثمامه بن باعث بن صریم مردی از بنی اسید را که در میان ایشان مورد توجه بود بکشت و صد تن دیگرنیز از ایشان کشته شدند. باعث بن صریم درباره این جنگ گوید: سائل اسیداً هل ثأرث بوائل ام هل شفیت النفس من بلبالها؟ اذ ارسلونی ماتحاً لدلائهم فملأتها علقاً الی اسبالها انی و من سمک السماء مکانها والبدر لیلهنصفها و هلالها آلیت أثقف منهم ذا لحیه أبداً فتنظر عینه فی مالها. و نیز گوید: سائل أسیداً هل ثأرت بوائل ام هل أتیتهم بامر مبرم اذ ارسلونی ماتحاً لدلائهم فملأتهن الی العراق بالدم ! رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 68 و 69 چ محمد سعیدالعریان شود خزاعی. یکی از مشاهیر شعرای عرب به زمان هارون الرشید و مأمون. وی دیوان اشعاری دارد که بخش عمده آن قول و غزل های متعدد در باب سلمی معشوقه است نام پدر قبیله ای است از عرب. مؤلف تاج العروس آرد: وائل، اسم رجل غلب علی حی ابن زید بن قیس بن عماره. یکی از بزرگان طایفۀ عماره است. رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 327 چ محمد سعیدالعریان شود
منسوب به شکر: رنگ شکری (رنگی بین کرم و زرد). سفید مایل به زردی. به رنگ شکر. (از یادداشت مؤلف). رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ. (از ناظم الاطباء). نام رنگ سرخ، و بعضی گویند رنگی که زردی اش بسیار باشد و قدری مایل به سرخی بود و برخی بر آنند که نوعی است از رنگها و آن سفید مایل به زردی کم است. (آنندراج) : که بافت آن قصب شکّری به قامت نی که دوخت آن عسلی خرقه بر قد زنبور؟ سلمان ساوجی (از آنندراج). تنگ کرده ست بسی حوصله زآن تنگ شکر از لب پستۀ آن مهوش رنگ شکری. محسن تأثیر (از آنندراج). - رنگ شکری، رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ. (ناظم الاطباء). - لب شکری، رجوع به مادۀ شکرلب و لب شکری در جای خود شود. ، نوعی میوه. (یادداشت مؤلف) : رازقی و ملاحی و خزری بوزری و گلابی و شکری. نظامی. ، به لغت بلوچی، نوعی خرما. (یادداشت مؤلف)
منسوب به شکر: رنگ شکری (رنگی بین کرم و زرد). سفید مایل به زردی. به رنگ شکر. (از یادداشت مؤلف). رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ. (از ناظم الاطباء). نام رنگ سرخ، و بعضی گویند رنگی که زردی اش بسیار باشد و قدری مایل به سرخی بود و برخی بر آنند که نوعی است از رنگها و آن سفید مایل به زردی کم است. (آنندراج) : که بافت آن قصب شکّری به قامت نی که دوخت آن عسلی خرقه بر قد زنبور؟ سلمان ساوجی (از آنندراج). تنگ کرده ست بسی حوصله زآن تنگ شکر از لب پستۀ آن مهوش رنگ شکری. محسن تأثیر (از آنندراج). - رنگ شکری، رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ. (ناظم الاطباء). - لب شکری، رجوع به مادۀ شکرلب و لب شکری در جای خود شود. ، نوعی میوه. (یادداشت مؤلف) : رازقی و ملاحی و خزری بوزری و گلابی و شکری. نظامی. ، به لغت بلوچی، نوعی خرما. (یادداشت مؤلف)
عبدالرحمان. از مؤلفان است و او راست: 1- الاعترافات چ اسکندریه 1916م. 2- دیوان (شکری) که هفت جلد است به نام های گوناگون. و در جلد پنجم، مقدمه ای درباره شعر و سبکهای شعری دارد. (از معجم المطبوعات مصر) یا شکری بیک. از سرکردگان اکراد و از فرماندهان سلطان سلیم خان قانونی بود. او راست: الفتوحات السلیمیه فی التاریخ (به نظم). (از اسماءالمؤلفین ج 1 ص 419)
عبدالرحمان. از مؤلفان است و او راست: 1- الاعترافات چ اسکندریه 1916م. 2- دیوان (شکری) که هفت جلد است به نام های گوناگون. و در جلد پنجم، مقدمه ای درباره شعر و سبکهای شعری دارد. (از معجم المطبوعات مصر) یا شکری بیک. از سرکردگان اکراد و از فرماندهان سلطان سلیم خان قانونی بود. او راست: الفتوحات السلیمیه فی التاریخ (به نظم). (از اسماءالمؤلفین ج 1 ص 419)
نام یکی از سرداران دیلم که با سپاهیان خود به اصفهان حمله برد و همانجا به دست کیغلغ کشته شد. در ترجمه محاسن اصفهان آمده: لشکری رئیس دیلمان در سال 319 هجری قمری با غلبۀ لشکریان روی به قصد اصفهان نهاد و ایشان را بقسمت اموال و ضیاعات و اباحت اطفال و عورات امیدهای بسیار و وعده بیشمار میداد اصفهانیان بر تمسک به عروه الوثقاء دعاآغاز کردند و زبان بزاری و خشوع برگشودند. چون بجانب قلعۀ ماربین رسید احمد بن کیغلغ بیرون آمد و او رابه قتل آورده سرش را به شهر روانه کرد: جاء اللعین اللشکری بعصبه مخذوله مثل الدبا متبدّدا فرموا بسهم کیغلغی صائب مازال ینفذفی الطغاه مسدداً فتوا کلوا و تخاذلوا و تقطروا جرحی و قتلی فی الفیافی همدا لولا الامیر و حفظه لبلادنا کنا عناه او وحوشاً ابّدا لما رأیت باصفهان و قطرها زرعاً و لاضرعاً و لامستوقدا فرّالکماه و ذب ّ عنا وحده واللیث یحمی خیسه متفردا. (ترجمه محاسن اصفهان ص 84) ابن عیسی بن سلیمان بن محمد درم کوب. چهارمین سلطان از سلاطین هرموز. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 225 شود
نام یکی از سرداران دیلم که با سپاهیان خود به اصفهان حمله برد و همانجا به دست کیغلغ کشته شد. در ترجمه محاسن اصفهان آمده: لشکری رئیس دیلمان در سال 319 هجری قمری با غلبۀ لشکریان روی به قصد اصفهان نهاد و ایشان را بقسمت اموال و ضیاعات و اباحت اطفال و عورات امیدهای بسیار و وعده بیشمار میداد اصفهانیان بر تمسک به عروه الوثقاء دعاآغاز کردند و زبان بزاری و خشوع برگشودند. چون بجانب قلعۀ ماربین رسید احمد بن کیغلغ بیرون آمد و او رابه قتل آورده سرش را به شهر روانه کرد: جاء اللعین اللشکری بعصبه مخذوله مثل الدبا متبدّدا فرموا بسهم کیغلغی صائب مازال ینفذفی الطغاه مسدداً فتوا کلوا و تخاذلوا و تقطروا جرحی و قتلی فی الفیافی همدا لولا الامیر و حفظه لبلادنا کنا عناه او وحوشاً اُبَّدا لما رأیت باصفهان و قطرها زرعاً و لاضرعاً و لامستوقدا فرّالکماه و ذب ّ عنا وحده واللیث یحمی خیسه متفردا. (ترجمه محاسن اصفهان ص 84) ابن عیسی بن سلیمان بن محمد درم کوب. چهارمین سلطان از سلاطین هرموز. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 225 شود
منسوب به لشکر، سپاهی. مرد سپاهی. (غیاث). مقابل کشوری. مقابل شهری. جندی. یک تن از افراد سپاه. عسکر. مرد جنگ. یکی از افراد لشکر. ج، لشکریان: و مردمان وی (دیلمان خاصه) همه لشکریانند یا برزیگر. (حدودالعالم). مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشند. (حدود العالم). گزین کرد هشتاد تن نوذری همه گرزدار و همه لشکری. فردوسی. که از شاه و دستور و ازلشکری بر آن گونه نشنید کس داوری. فردوسی. مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر و لشکری. فردوسی. پس پشت بدشارسان هری به پیش اندرون تیغزن لشکری. فردوسی. چنین داد پاسخ که گر مهتری بیابی، مکن جنگ با لشکری. فردوسی. بدانست شهری و هم لشکری کزان کار شور آید و داوری. فردوسی. پراکنده شهری و هم لشکری همی جست هر کس ره مهتری. فردوسی. یاری گزیدم از همه گیتی پری نژاد زان شد به پیش چشم من امروز چون پری لشکر برفت و آن بت لشکرشکن برفت هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری. فرخی. آلتونتاش... گفت بنده را خوشتر آن بود که چون پیر شده است از لشکری دست بکشیدی. (تاریخ بیهقی). وی پیر شده است و از وی کاری نمی آیدمراد وی آن است که از لشکری توبه کند و به تربت امیرماضی بنشیند. (تاریخ بیهقی). پس از فرمان های ما بر مثال تو کار باید کرد لشکری و رعیت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 398). کار از درجۀ سخن به درجۀ شمشیر کشید و رعیت و لشکری میل سوی عیسی کردند. (تاریخ بیهقی ص 341). چوچاره نبد شهری و لشکری گرفتند زنهار و خواهشگری. اسدی (گرشاسب نامه ص 310). ز شاهانی ار پیشه ور گوهری پدر ورزگر داری ار لشکری. اسدی (گرشاسب نامه ص 19). ترا خط قید علوم است و خاطر چوزنجیر مرکب لشکری را. ناصرخسرو. آنکه تنها سپاهی است آن مردم حشری هزیمت کرد و لشکری چون هزیمت دید نیز براندن گرفت. (تاریخ سیستان). غریق منت و احسان بیشمار تواند ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی. سوزنی. در عراق و کهستان قحطسالی عظیم بود لشکری به رنجی تمام به بغداد رسید. (راحهالصدور راوندی). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدّم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود. (کلیله و دمنه). و لشکری ورعیت بر طاعت و عبودیت بیارامید. (کلیله و دمنه). یار چون لشکری شود من نیز بر پیش لشکری توانم شد. خاقانی. لشکریان را از برای دفع شر و اطفاء آن نایره برنشاند. (سندبادنامه ص 202). در تقوی تا بحدی بود که در ابتدا مادرش مرغی بریان کرده بود گفت بخور که در خانه خود پرورده ام و در هیچ شبهت نیست. احمد گفت روزی به بام همسایه برشد و از آن بام دانه ای چند بخورد و آن همسایه لشکری بود، حلق مرا نشاید. (تذکره الاولیاء عطار). نقل است که ابراهیم روزی به صحرا رفته بود، لشکریی پیش آمد گفت تو چه کسی، گفت بنده ای. گفت آبادانی از کدام طرف است اشارت به گورستان کرد. آن مرد گفت بر من استخفاف میکنی و تازیانه ای چند بر سر او زد. (تذکره الاولیاء عطار). مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دور افتاده... (گلستان). وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری. سعدی. ای کودک لشکری که لشکرشکنی تا کی دل ما چو قلب لشکر شکنی. سعدی. عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا هرکه سفر نمیکند دل ندهد به لشکری. سعدی. چون دست رس نماند مرا لشکری شدم دنیا به دست نامد و دین رفت برسری. سعدی. جان بدهم و بندهم خاک درت ز دست هر چند باددست بود مرد لشکری. مکی طولانی. صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم. حافظ. عسکره، لشکری گردیدن. (منتهی الارب)
منسوب به لشکر، سپاهی. مرد سپاهی. (غیاث). مقابل کشوری. مقابل شهری. جندی. یک تن از افراد سپاه. عسکر. مرد جنگ. یکی از افراد لشکر. ج، لشکریان: و مردمان وی (دیلمان خاصه) همه لشکریانند یا برزیگر. (حدودالعالم). مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشند. (حدود العالم). گزین کرد هشتاد تن نوذری همه گرزدار و همه لشکری. فردوسی. که از شاه و دستور و ازلشکری بر آن گونه نشنید کس داوری. فردوسی. مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر و لشکری. فردوسی. پس پشت بدشارسان هری به پیش اندرون تیغزن لشکری. فردوسی. چنین داد پاسخ که گر مهتری بیابی، مکن جنگ با لشکری. فردوسی. بدانست شهری و هم لشکری کزان کار شور آید و داوری. فردوسی. پراکنده شهری و هم لشکری همی جست هر کس ره مهتری. فردوسی. یاری گزیدم از همه گیتی پری نژاد زان شد به پیش چشم من امروز چون پری لشکر برفت و آن بت لشکرشکن برفت هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری. فرخی. آلتونتاش... گفت بنده را خوشتر آن بود که چون پیر شده است از لشکری دست بکشیدی. (تاریخ بیهقی). وی پیر شده است و از وی کاری نمی آیدمراد وی آن است که از لشکری توبه کند و به تربت امیرماضی بنشیند. (تاریخ بیهقی). پس از فرمان های ما بر مثال تو کار باید کرد لشکری و رعیت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 398). کار از درجۀ سخن به درجۀ شمشیر کشید و رعیت و لشکری میل سوی عیسی کردند. (تاریخ بیهقی ص 341). چوچاره نبد شهری و لشکری گرفتند زنهار و خواهشگری. اسدی (گرشاسب نامه ص 310). ز شاهانی ار پیشه ور گوهری پدر ورزگر داری ار لشکری. اسدی (گرشاسب نامه ص 19). ترا خط قید علوم است و خاطر چوزنجیر مرکب لشکری را. ناصرخسرو. آنکه تنها سپاهی است آن مردم حشری هزیمت کرد و لشکری چون هزیمت دید نیز براندن گرفت. (تاریخ سیستان). غریق منت و احسان بیشمار تواند ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی. سوزنی. در عراق و کهستان قحطسالی عظیم بود لشکری به رنجی تمام به بغداد رسید. (راحهالصدور راوندی). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدّم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود. (کلیله و دمنه). و لشکری ورعیت بر طاعت و عبودیت بیارامید. (کلیله و دمنه). یار چون لشکری شود من نیز بر پیش لشکری توانم شد. خاقانی. لشکریان را از برای دفع شر و اطفاء آن نایره برنشاند. (سندبادنامه ص 202). در تقوی تا بحدی بود که در ابتدا مادرش مرغی بریان کرده بود گفت بخور که در خانه خود پرورده ام و در هیچ شبهت نیست. احمد گفت روزی به بام همسایه برشد و از آن بام دانه ای چند بخورد و آن همسایه لشکری بود، حلق مرا نشاید. (تذکره الاولیاء عطار). نقل است که ابراهیم روزی به صحرا رفته بود، لشکریی پیش آمد گفت تو چه کسی، گفت بنده ای. گفت آبادانی از کدام طرف است اشارت به گورستان کرد. آن مرد گفت بر من استخفاف میکنی و تازیانه ای چند بر سر او زد. (تذکره الاولیاء عطار). مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دور افتاده... (گلستان). وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری. سعدی. ای کودک لشکری که لشکرشکنی تا کی دل ما چو قلب لشکر شکنی. سعدی. عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا هرکه سفر نمیکند دل ندهد به لشکری. سعدی. چون دست رس نماند مرا لشکری شدم دنیا به دست نامد و دین رفت برسری. سعدی. جان بدهم و بندهم خاک درت ز دست هر چند باددست بود مرد لشکری. مکی طولانی. صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم. حافظ. عسکره، لشکری گردیدن. (منتهی الارب)