جدول جو
جدول جو

معنی یسیره - جستجوی لغت در جدول جو

یسیره
(یَ رَ)
تأنیث یسیر. اندک. قلیل. کم. (یادداشت مؤلف) ، تأنیث یسیر. آسان. سهل. خوار. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یسیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یسیر
تصویر یسیر
سهل، آسان، قلیل، اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیره
تصویر سیره
سهره، پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد و سبز
فرهنگ فارسی عمید
(یَهَْ یَرْ رَ)
شترماده ای که شیرش روان باشد از بسیاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
سوی دست چپ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (دهار). سوی چپ، خلاف یمنه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یسر و یسار شود
لغت نامه دهخدا
(یَ سَ رَ)
خطهای از هم گشادۀ کف دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فقه اللغه فراء ص 39) ، داغ دو ران. ج، ایسار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خطهای داغ در رانها. ج، ایسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یُ رَ)
آسانی و بهره مندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
اسیر. یتیم. این کلمه در جملۀ اتباعی یتیم یسیر متداول است و شاید اصل کلمه اسیر نیز همین کلمه باشد و در ترجمه تفسیر طبری کلمه یسیر مکرر به معنی اسیر آمده است. (یادداشت مؤلف). این کلمه هم اکنون در آذربایجان به صورت اتباع هم با کلمه اسیرآید (به صورت اسیر یسیر) و هم با کلمه یتیم (به صورت یتیم یسیر البته به کسر یاء اول) : و گفت هیچکس را با این یسیران و این خواسته ها کاری نیست. (ترجمه تفسیر طبری). و رجوع به یسر و یسیری شود.
- یسیر گرفتن، اسیرگرفتن: و نگذاشت که یک نفر آدمی یسیر گیرند چنانکه لشکریان یک چهارپای از آن شهر بیرون نیاوردند. (تاریخ غازانی ص 44)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث) (مهذب الاسماء). سهل. هین. آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف).
- یسیر کردن، آسان کردن. سهل گردانیدن:
بر تو یسیر کرد خداوند کار تو
ایزد کناد کار همه بندگان یسیر.
منوچهری.
گروهی بی حساب اندرشوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی رابه شفاعت تو ببخشند. (کشف المحجوب هجویری ص 296).
، اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث). کم. قلیل. بکی. نزر. نزیر. نذر. منزور. مقابل کثیر. (یادداشت مؤلف) : طبع بهیمی را که داعیۀ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. (سندبادنامه ص 54) ، قمارباز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یُ سَ)
ابن عمرو، مخضرم است یعنی جاهلیت و اسلام را دریافته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
پرنده ای است از جنس گنجشک و مانند جل و بلبل خوش آواز. (برهان) (انجمن آرای ناصری). مرغکی است خوش رنگ و خوش آواز. (آنندراج). اطراغولیدیطس. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(سُ یَ رَ)
بسیارسیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
اسیری. اسارت: گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی به یسیری بردی. (ترجمه تفسیر طبری). و رجوع به یسیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث مسیر. مدت سیر: بینهما مسیره یوم، أی مسافه سیر یوم، یعنی میان آن دو به اندازۀ سیر کردن روزی است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه: مسیره یوم و لیله، رفتن یک شباروزه. (دهار). در حدیث است: نصرت بالرعب مسیره شهر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بقول جغرافی نویسان عرب نام کوهی است در ماوراءالنهر درخطۀ شاشی. اصطخری گوید در این کوه معادن طلا، نقره، قلع، فیروزه و کانهای دیگر و نیز یک نوع سنگ سیاه (شاید زغال سنگ باشد) یافت شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ سَ رَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن عمرو انصاری مکنی به ابوسلیط بدری. صحابی است. واژه ی صحابی به عنوان یک اصطلاح تخصصی در علم رجال، برای افرادی به کار می رود که با پیامبر دیدار داشته اند، به اسلام گرویده و تا پایان عمر خود، ایمانشان را حفظ کرده اند. این افراد در گسترش اسلام و ایجاد تمدن اسلامی سهم به سزایی داشته اند. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کسیر. (اقرب الموارد).
- شاهکسیره، گوسپندی که یکی از دست و پای آن شکسته شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به کسیر شود.
- ناقه کسیره، ناقهکسیر. (اقرب الموارد). رجوع به کسیر شود
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ رَ)
یوم العسیره، یوم العشیره است به شین معجم که آن را یوم العسیره به سین مهمل نیز ضبط کرده اند ولی با شین اصح است. (از مجمع الامثال میدانی). رجوع به عشیره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ رَ)
تأنیث مسیر. عقاب مسیره، عقاب مخطط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سیر. مسیر. سیروره. تسیار. رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسیر و سیر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
فراوانی و بسیاری. (ناظم الاطباء) ، آسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توانگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). فراخی عیش. یسار. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یسر. (ناظم الاطباء). رجوع به یسر شود، اندک شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیره
تصویر سیره
روش، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
اندک، آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یساره
تصویر یساره
توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
((یَ))
کم، اندک، سهل، آسان، قمارباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیره
تصویر سیره
((رِ))
سهره، سیره، پرنده ای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل با پرهای زرد و سبز
فرهنگ فارسی معین
رفتار، روش، سنت، سیرت، هنجار، سهره
فرهنگ واژه مترادف متضاد