شهری است نزدیک قرطبه. ابن اصیبعه آرد: آنگاه منصور ابوالولیدبن رشد را مورد کینه توزی قرار داد و امر کرد در یسانه که شهری نزدیک قرطبه است اقامت گزیند و از آنجا بیرون نرود و شهر مزبور از آن یهودیان بوده است. (از عیون الانباء ج 2 ص 76)
شهری است نزدیک قرطبه. ابن اصیبعه آرد: آنگاه منصور ابوالولیدبن رشد را مورد کینه توزی قرار داد و امر کرد در یسانه که شهری نزدیک قرطبه است اقامت گزیند و از آنجا بیرون نرود و شهر مزبور از آن یهودیان بوده است. (از عیون الانباء ج 2 ص 76)
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم می رساند مانند رادیو، تلویزیون و روزنامه حسرت، افسوس، اندوه، برای مثال تو پنجاه سال از پس عمر ایشان / فسانه شنودی و خوردی رسانه (ناصرخسرو - ۴۱)
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم می رساند مانند رادیو، تلویزیون و روزنامه حسرت، افسوس، اندوه، برای مِثال تو پنجاه سال از پس عمر ایشان / فسانه شنودی و خوردی رسانه (ناصرخسرو - ۴۱)
واحد. فرد. یکتا، بی نظیر. ممتاز. بی مانند: بود مرا خانه نخست و دوم خوب نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است. خاقانی. - یگانه روزگار (روی زمین) ، بی نظیر. بی همتا. که در جهان مانند ندارد: این مرد در همه انواع هنر یگانه روزگار بود خصوص در مجلس ذکر و فصاحت. (تاریخ بیهقی). امیر گفت دریغ احمد یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی). این امیر ناصر درجملۀ خصال بی قرین بود و یگانه روی زمین. (تاریخ بیهقی). - یگانه کردن، یکتا و بی نظیر کردن: نیک و بد وجود و عدم جمله پاک برد جان را یگانه کرد که تنها دراوفتاد. عطار. ، صمیمی. یکرنگ. یک رو. مخلص. بااخلاص: گر دهر دوروی و بخت ده رنگ است باری دل تو یگانه بایستی. خاقانی. یا لاف رستمش نزنید ای یگانگان یا بیژن دوم را از چه برآورید. خاقانی. نه فلک در ثنای او بگریخت که فلک بندۀ یگانه اوست. خاقانی
واحد. فرد. یکتا، بی نظیر. ممتاز. بی مانند: بود مرا خانه نخست و دوم خوب نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است. خاقانی. - یگانه روزگار (روی زمین) ، بی نظیر. بی همتا. که در جهان مانند ندارد: این مرد در همه انواع هنر یگانه روزگار بود خصوص در مجلس ذکر و فصاحت. (تاریخ بیهقی). امیر گفت دریغ احمد یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی). این امیر ناصر درجملۀ خصال بی قرین بود و یگانه روی زمین. (تاریخ بیهقی). - یگانه کردن، یکتا و بی نظیر کردن: نیک و بد وجود و عدم جمله پاک برد جان را یگانه کرد که تنها دراوفتاد. عطار. ، صمیمی. یکرنگ. یک رو. مخلص. بااخلاص: گر دهر دوروی و بخت ده رنگ است باری دل تو یگانه بایستی. خاقانی. یا لاف رستمش نزنید ای یگانگان یا بیژن دوم را از چه برآورید. خاقانی. نُه فلک در ثنای او بگریخت که فلک بندۀ یگانه اوست. خاقانی
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 12000گزی خاور همدان و 3000گزی شمال شوسۀ همدان به ملایر. سکنۀ آن 332 تن، آب آن از چشمه و رود خانه سیمین و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 12000گزی خاور همدان و 3000گزی شمال شوسۀ همدان به ملایر. سکنۀ آن 332 تن، آب آن از چشمه و رود خانه سیمین و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافچه) بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری اهواز. سکنۀ آن 250 تن و آب آن از رود خانه کارون با موتور. راه آن اتومبیل رو و ساکنان آن از طایفۀ لویمی هستند. این آبادی از دو قسمت به نام بزرگ و کوچک تشکیل شده که به فاصله سه هزار گز دور از هم قرار گرفته اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافچه) بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری اهواز. سکنۀ آن 250 تن و آب آن از رود خانه کارون با موتور. راه آن اتومبیل رو و ساکنان آن از طایفۀ لویمی هستند. این آبادی از دو قسمت به نام بزرگ و کوچک تشکیل شده که به فاصله سه هزار گز دور از هم قرار گرفته اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
حسرت و افسوس و تأسف. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از برهان). افسوس و تحسر و حسرت. (از شعوری ج 2 ص 10). حسرت و افسوس. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری). اندوه و غم. تحسر. (یادداشت مؤلف) : پدرت و برادرت و فرزند و مادر شدستند ناچیز و گشته فسانه تو پنجاه سال از پس مرگ ایشان فسانه شنیدی و خوردی رسانه. ناصرخسرو. ای رس بجزاز بهر تو نگردد این خانه رنگین پررسانه. ناصرخسرو. ، ناله و زاری. (ناظم الاطباء) وسیلۀ رساندن. - رسانه های گروهی، وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون و مطبوعات
حسرت و افسوس و تأسف. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از برهان). افسوس و تحسر و حسرت. (از شعوری ج 2 ص 10). حسرت و افسوس. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری). اندوه و غم. تحسر. (یادداشت مؤلف) : پدرت و برادرت و فرزند و مادر شدستند ناچیز و گشته فسانه تو پنجاه سال از پس مرگ ایشان فسانه شنیدی و خوردی رسانه. ناصرخسرو. ای رس بجزاز بهر تو نگردد این خانه رنگین پررسانه. ناصرخسرو. ، ناله و زاری. (ناظم الاطباء) وسیلۀ رساندن. - رسانه های گروهی، وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون و مطبوعات
دیگری. دیگران. غیر. آنکه خودی نیست. اجنبی. (یادداشت مؤلف) : بیدار و هشیوار مرد ننهد دل بر وطن و خانه کسانه. ناصرخسرو. آمدنی اندرین سرای کسانند خیره برون شو از این سرای کسانه. ناصرخسرو. نبینی همه خویشتن را نشسته غریب و سپنجی ب خانه کسانه. ناصرخسرو. ، آدمی و انسانی و مانند انسان، انسانیت و مروت. (ناظم الاطباء)
دیگری. دیگران. غیر. آنکه خودی نیست. اجنبی. (یادداشت مؤلف) : بیدار و هشیوار مرد ننهد دل بر وطن و خانه کسانه. ناصرخسرو. آمدنی اندرین سرای کسانند خیره برون شو از این سرای کسانه. ناصرخسرو. نبینی همه خویشتن را نشسته غریب و سپنجی ب خانه کسانه. ناصرخسرو. ، آدمی و انسانی و مانند انسان، انسانیت و مروت. (ناظم الاطباء)