جدول جو
جدول جو

معنی یساقی - جستجوی لغت در جدول جو

یساقی
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان واقع در 15 هزارگزی کردکوی و کنار راه شوسۀ گرگان به بندرشاه با 950 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
یساقی
(یَ)
کارمندان دربار. مأموران دیوانی و کسانی که تهیّۀ وسایل حرکت قشون و حفاظت راه را بر عهده داشتند. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 59) : در ذکر خلاصه مداخل و مخارج ولایات ایران، مداخل... بابت مرد یساقی: پانصد نفر سرکار دیوانی... بابت مرد یساقی: پانصد نفر (ب). (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 89). عراق، سرکار اوارجۀ عراق... عن مرد یساقی پانصد نفر. (تذکره الملوک ص 89). ارقام و احکام سیورغالات و... یساقیان و چریک به مهراو می رسید. (تذکره الملوک ص 41). خرج - سایر عن مرد یساقی کلهر: پانصد نفر. (تذکره الملوک ص 91). تیول و مواجب همه ساله - سایر: عن مرد یساقی ایل کلهر: پانصد نفر. (تذکره الملوک ص 92). و رجوع به یساق شود، سپاهی. (میرزا مهدی خان، سنگلاخ ص ب 331)
لغت نامه دهخدا
یساقی
روستایی در سدن رستاق شرقی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساقی
تصویر ساقی
(دخترانه)
آنکه شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
کسی که آب یا شراب به دیگری می دهد، آب دهنده، آنکه در مجلس باده گساری باده در ساغر بریزد و به دست باده نوشان بدهد، در تصوف مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
ساقی کوثر: از القاب علی ابن ابی طالب، برای مثال گر تشنۀ فیض حق به صدقی حافظ / سرچشمۀ آن ز ساقی کوثر پرس (حافظ - ۱۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یتاقی
تصویر یتاقی
پاسبان، نگهبان، کشیک چی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یساق
تصویر یساق
قاعده و قانون، نظام، سیاست، سزا، قصاص
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
ابومصعب ’مطرف بن’ عبدالله بن سلیمان بن یسار یساری، از راویان بود و از مالک بن انس خبر شنید و محمد بن یحیی ذهلی از او روایت کرد. (از لباب الانساب). یکی از ویژگی های برجسته روات در تاریخ اسلام این است که آنان تنها نقل کنندگان ساده احادیث نبوده اند، بلکه مسئولیت سنگینی در ارزیابی صحت روایات و نقل دقیق آن ها بر عهده داشته اند. محدثان به بررسی دقیق اسناد و شرایط راویان پرداخته اند تا بتوانند احادیث صحیح را از آنچه ممکن است تغییر یا تحریف شده باشد، تمییز دهند.
سلیمان بن محمد یساری حجازی، وی از عبدالله بن عمران بن ابی فروه حدیث شنید وزبیر بن بکار از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
سلیمان بن محمد بن عبدالله بن یسار اسلمی یساری مدنی جاری، در جار سکنی گزید و از عبدالله بن زید بن اسلم و مالک بن انس و ابی ذئب و جز آنان روایت دارد. او راستگو بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
سوختگی و داغ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جنگ. (غیاث) (از آنندراج) :
خفتان و زره ز تیغ و تیرش
دل کسب نکرد در یساقت.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
، سیاست، فسق. (سنگلاخ) ، دیوان و دربار. (آنندراج) (غیاث) :
برند دست به دست اهل عشرتم همه روز
چو قحبه ای که به زورش برند شب به یساق.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).
، ترتیب و ساختگی، یاساق. یاسا. (آنندراج) (یادداشت مؤلف) : و کان تنکیر الف کتاباً فی احکامه یسمی عندهم الیساق. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
ملا ساقی از شاعران اواخر قرن نهم و معاصر امیرعلیشیر نوایی است و سلطان محمد فخری هراتی مترجم مجالس النفائس در فصلی که بعنوان مجلس نهم بر ترجمه آن کتاب افزوده ذکر اورا چنین آورده است: در گذر خیابان هرات میبود، مردی است طالب علم و گاهی از او نظمی سرمیزد، او راست:
آن پری در خانه نگذارد من دیوانه را
آیم از درماندگی بینم ز دور آن خانه را،
(لطائف نامه، ترجمه فخری امیری ص 162)
بالتازار کسا، پاپ مسیحی. وی در سال 1410 میلادی به مقام پاپی رسید و در 1415 میلادی از آن مقام خلع شد و بسال 1419 درگذشت
قراجه ساقی از امرای سلجوقی در اواخر قرن پنجم بود، رجوع به تاریخ سلاجقۀ عماد کاتب ص 123 و کتاب النقض ص 515 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 36 هزارگزی شمال باختری بیرجند، دره ای هوایش معتدل، آبش از قنات، محصولش غله و عناب و میوه است، 511 تن سکنه دارد که بزراعت میگذرانند و راه آن مالرو است، مزارع: آواز، اسپوچاه، رومنج بالا، کلاته لز، مرغزار چهکند، رزی، چهکند زیر، بقوز، کلاتۀ اکبر، علی آباد، آویگان، پدینگی، قیسار، قیچگی، کرمانی، مهدباقر، تیدر، خونیک ساقی، ماداد، سیاونج، حسن آباد، ده آغل در، زنوک گربه، تیرخی، اسپوجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
آب ده. (مهذب الاسماء) (دهار) . آب دهنده. ج، سقات. (منتهی الارب) . آنکه سیراب کند. آنکه تشنگی فرونشاند. آبدار: و سیدالشهداء حمزه و ساقی حجاج عباس، اعمام (حضرت علی) ، بودند، . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 10) ، چمانی. (برهان) . جمانی. (برهان) . شرابدار. (لمعات عراقی) . جعفّی. (منتهی الارب) . بچه خور. پیاله گردان. پسر رز. (مجموعۀ مترادفات) . باده ده، شراب ده. میگسار. آنکه شراب بحریفان پیماید. آنکه می در ساغر حریفان درافکند. غلامان خوبروی که در بزمها می بحریفان می پیمودند. در قاموس کتاب مقدس آمده: یکی از کارهای مهم و معتبر درگاه سلاطین این بود که پیاله بدست پادشاه دهند این مطلب بر حسب رسوم اهالی مشرق زمین است که پیاله بر سفره نمی گذاردند بلکه بدست گرفته میگردانیدند و ساقیان را در خانه پادشاه رئیسی بود -انتهی:
ای بلبل خوش آوا آوا ده
ای ساقی آن قدح را با ما ده.
رودکی.
بپیمود ساقی و می داد زود
تهمتن شد از دادنش شاد زود.
فردوسی.
بده ساقی نوش لب جام می
بنوشم بیاد شه نیک پی.
فردوسی.
بده ساقیا جام گیتی نما
که او عیب ما را نماید بما.
فردوسی.
نوآیین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعدساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه.
منوچهری.
و این ساقیان ماهرویان عالم بنوبت دوگان دوگان می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253) . سلطان این طغرل را بپسندید و در جملۀ هفت و هشت غلام که ساقیان وی بودند پس از ایاز بداشت. (ایضاً ص 253) .
هر کجا ماهی است یا ساقی است یا دربان ترا
هر کجا شاهی است یا بندی است یا مهمان ترا.
قطران تبریزی.
ساقیان ماهروی و چیره بر مردان ترا
مطربان چربدست و چیره بر دستان ترا.
قطران تبریزی.
ز آب خرد خشک نگشتی لبت
گرت یکی مشفق ساقیستی.
ناصرخسرو.
و کسانی که که از خواص معروف باشند گرداگرد تخت هریک ایستند چون سلاحداران و ساقیان ومانند این. (سیاستنامه) .
عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا
تا ساقی من آن بت حوری لقا کند.
مسعودسعد (دیوان ص 639) .
مرد میخوار نماینده بدستی مه نو
دست دیگر سوی ساقی که می کهنه کجاست ؟
ازرقی.
دلبران ماهرخ گیسو کشان اندر زمین
ساقیان شهدلب با طرۀ عنبر نثار.
ازرقی.
مطرب و ساقی همی مست و خوش اندرهم شده
در ببسته، کرده بیرون هر که بوده هوشیار.
ازرقی.
درد صافی درده ای ساقی درین مجلس همی
تا زمانی می خوریم آسوده دل در میکده.
سنائی.
ساقیامی ده که جز می عشق را بدنام نیست
وین دلم را طاقت اندیشۀ ایام نیست.
سنائی.
به مجلس اندر ساقیش چون کنم که مرا
بلند گوید سیکی بگیر و سیل بیار.
قوامی رازی.
نه ساقی و نه مطرب و نه یار و نه حریف
او بود و انوری و می لعل والسلام.
انوری.
ساقی اندر خواب شد خیز ای غلام
باده اندر جام جان ریز ای غلام.
انوری.
می و معشوق و ساقیی، زین پس
زحمت دیگران نمی خواهم.
انوری.
بر کف ساقیان بزم اجل
ساتگینی گران نبایستی.
مجیر بیلقانی.
از بادۀ درد، ناز ساقی بترست
وز صبر گریز پای، عاقی بترست.
مجیر بیلقانی.
ای ساقی الغیاث که بس ناشتا لبیم
زان می بده که دی به صبوحی چشیده ایم.
خاقانی.
ساقیان نیز از پی یک بوس خشک
با زر تر نقد جان درخواستند.
خاقانی.
ساقی بیاددار که چون جام می دهی
بحری دهی که کوه غم از جا برافکند.
خاقانی.
بیا ساقی آن می نشان ده مرا
از آن داروی بیهشان ده مرا
بیا ساقی از خود رهاییم ده
ز رخشنده می روشناییم ده.
نظامی.
پیاپی شد غزلهای فراقی
برآمد بانگ نوشانوش ساقی.
نظامی (خسرو و شیرین) .
به مجلس گرمی و ساقی نماند
چو باقی ماند، او باقی نماند.
نظامی (خسرو و شیرین) .
در ده می عشق یک دم ای ساقی
تا عقل کند گزاف در باقی
این عقل گزاف گوی پر دعوی
بگذار که شب گذشت ای ساقی.
عطار.
ای ساقی اهل درد، درین حلقه حاضرند
می ده که کار می ز مهمات میکنم.
عطار.
ساقیا خون جگر در جام ریز
تا شود پرخون دلی کز سنگ نیست.
عطار.
این مرتبه یارب چه حد مشتاقی است
کامروز هم او حریف و هم او ساقی است
هان ای ساقی باده مرا افزون کن
کز هستی ما هنوز چیزی باقی است.
نجم الدین رازی.
ای ساقی خوش بادۀ ناب اندر ده
مستان شده ایم هین شراب اندر ده.
نجم الدین رازی.
ساقی بیا که موسم عید است و ماه دی
پروانه ای فرست به روح از چراغ می.
سیف اسفرنگ.
ساقیا این می از انگور کدامین پشته است
که دل و جان حریفان ز خمار آغشته ست.
مولوی.
ساقی بیار باده که ایام بس خوش است
امروز روز باده و خرگاه و آتش است
ساقی ظریف و باده لطیف و زمان شریف
مجلس چو چرخ روشن و دلدار مهوش است.
مولوی.
ساقیا پای دار تا ز کفت
می سرجوش پایدار خوریم.
مولوی.
دریغا! روزگار نوش بگذشت
ندیمم بخت بود و یارساقی
دلم را شاد کن ساقی که نگذاشت
جدایی برمن از غم هیچ باقی.
عراقی.
ننهاده هنوز چون پیاله
لب برلب دلگشای ساقی
ترسم که کند خرابیی باز
چشم خوش دلربای ساقی.
عراقی.
چه دلها بردی ای ساقی به ساق شهوت انگیزت
دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت.
سعدی.
ساقی اگر باده ازین خم دهد
خرقۀ صوفی ببرد میفروش.
سعدی (طیبات) .
ساقیان لاابالی در طواف
هوش میخواران مجلس برده اند.
سعدی (طیبات) .
ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را
وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را.
همام تبریزی.
شب است و خلوت و مهتاب و ساغر ای بت ساقی
بریز خون صراحی بیار بادۀ باقی
تو خضر وقت و شب ظلمت است در قدح آویز
که باده آب حیات است خاصه از لب ساقی.
خواجوی کرمانی.
گهی که ساقی حزمش کند هوای صبوح
می یقین به دهان گمان فرو ریزد.
خواجوی کرمانی.
حریفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از می
من از بادام ساقی مست و مستان مست خواب ازمی.
خواجوی کرمانی.
ساقی بیار می که چنان سوخت دل ز عشق
کز سوز این کباب همه خانه بوگرفت.
امیرخسرودهلوی.
سودای زهد خشکم بر باد داده حاصل
مطرب بزن ترانه، ساقی بیار باده.
سلمان ساوجی.
هر که این آب خورد باقی ماند
چشم اوبر جمال ساقی ماند.
اوحدی (جام جم) .
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم.
حافظ.
ساقیا عشرت امروز بفردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی بمن آر.
حافظ.
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلک شان بگذارد که قراری گیرند.
حافظ.
به مطرب شب چه خوش میگفت چنگش
خوشا می کز لب ساقی است رنگش.
کمال خجندی.
به آن لب ساقیا گویی برابر داشتی می را
که میهای سبو از ذوق در ساغر نمی گنجد.
کمال خجندی.
بیا ساقی که بیخ غم بدور گل براندازیم
می گلگون طلب داریم و گل در ساغر اندازیم.
کمال خجندی.
بیاور ساقی آن جام صفا را
دمی از ما رهایی بخش ما را.
شمس الدین محمد مغربی.
بی دف و ساقی و مطرب همه در رقص و سماع
بی می و جام و صراحی همه در نوشانوش.
عصمت بخارایی.
ساقی بده آن باده که اکسیر وجود است
شویندۀ آلایش هر بود و نبود است.
وحشی بافقی.
ساقی بشو دو رنگی امید و بیم را
بنما بماحقیقت عهد قدیم را.
نظیری نیشابوری.
ساقی به قدح ریزمی توبه شکن را
تا از سخن توبه بشوئیم دهن را.
وحید قزوینی.
ای که میگویی چرا جامی بجانی میخری
این سخن با ساقی ما گو که ارزان کرده است.
بابا فغانی.
ساقی مدام باده باندازه میدهد
این بیخودی گناه دل زود مست ماست.
بابافغانی.
می مخور بسیار اگر چه باشدت ساقی خضر
کانچه امشب آب حیوان است فردا آتش است.
بابا فغانی.
آرزوی ساقی و پیر مغان دارم بسی
آن جوان خوبرو وان مرشد کامل کجاست ؟
هلالی استرآبادی.
رسید موسم گشت چمن بیا ساقی
که تازه شد هوس باده و هوای قدح.
هلالی استرآبادی.
ساقیا میخانه دریایی است پر ز آب حیات
جهد کن تاکشتی خود را در آن دریا کشیم.
هلالی استرآبادی.
ز ماه عید بی ابروی ساقی هیچ نگشاید
به یک ناخن گره نتوان ز کار عیش واکردن.
کلیم کاشانی.
تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی
ز دست من بگیر این جام را کز خویشتن رفتم.
صائب تبریزی.
دو صبح صادقند از یک گریبان سر برآورده
ید بیضای ساقی تا بیاض گردن مینا.
صائب تبریزی.
طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را
بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را.
صائب تبریزی.
- امثال:
ساقی که غلط کند خود نوشد.
، نزد صوفیه، فیض رسانندگان و ترغیب کنندگان را گویند که به کشف رموز و بیان حقایق دلهای عارفان را معمور دارند. کذا فی بعض الرسائل. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد سالکان پیر کامل و مرشد مکمل. (کشاف اصطلاحات الفنون از کشف اللغات) ، صور جمالیه که از دیدن آن سالک را خماری و مستی حق پیدا شود، نیز حق تعالی ساقی صفت گشته شراب عشق و محبت به عاشقان خود میدهد، و ایشان را محو و فانی میگویند. و این معنی را جز ارباب ذوق و شهود دیگری در نمی یابد. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در تداول امروزی زن یا مردی از خدمۀ شیره خانه که تریاک یا شیره را بوسیلۀ چراغ یا نگاری یا ابزار دیگر برای دود کردن بدهان معتادان می نهد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یُ)
پاسبان و نگهدارنده و محافظت کننده. (برهان). پاسبان و نگهدارنده. (آنندراج). پاسبان و چوکیدار. (رشیدی). پاسبان و نگاهبان و محافظ ونگاهدارنده. یتاقدار. (از ناظم الاطباء) :
برون شد یزک دار دشمن شناس
یتاقی کمر بست بر جای پاس.
نظامی.
به خواب نازشه با ترک نوشاد
ز هندوی یتاقی کی کند یاد.
خسروانی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(یَ ری ی)
منسوب است به یسار و آن نام قومی از عرب بوده در سرزمین سماوه که آنان را آل یسار می نامیدند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یساقی. (یادداشت مؤلف). رجوع به یساقی شود.
- یساقچی باشی، رئیس یساقیان
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسقاه. محل آبیاری. مجاری. مسیرهای آب. مواضع ریزش آب: مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساقی سیم ساق ازشراب طافح نرگس مست چون معشوق از آن بازی خفته است. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). و رجوع به مسقاه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را شراب دادن. (زوزنی). یکدیگر را آب و جز آن دادن. (مجمل اللغه). یکدیگررا آب خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سقاء، بمعنی سبو یا مشکی که در آن شراب و آب نگاه دارند. خیکها
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 7 هزارگزی راه شوسۀ مشهد به زاهدان با 373 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
آب دهنده، آنکه سیراب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یساق
تصویر یساق
قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساقی
تصویر تساقی
آب نوشاندن، می نوشاندن می گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساقی
تصویر اساقی
سبو یا مشکی که در آن آب نگه دارند، خیکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
کسی که آب یا شراب به دیگران دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یساق
تصویر یساق
((یَ))
سیاست، فسق (سنگلاخ)، ترتیب و ساختگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یتاقی
تصویر یتاقی
((یَ))
پاسبان، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح پیما، سبوکش، نوشگر
متضاد: میگسار، شرابخوار، محبوب، معشوق، پیر، مراد، خدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متنی، زمینه
دیکشنری اردو به فارسی