جدول جو
جدول جو

معنی یزکداری - جستجوی لغت در جدول جو

یزکداری
(یَ زَ)
شغل و صفت یزکدار. (یادداشت مؤلف). پیشقراولی سپاه کردن:
یزکداری از دیده نگذاشتند
یتاقی که رسمی است می داشتند.
نظامی.
در یزکداری ولایت جود
دولت تست پاسدار وجود.
نظامی.
و رجوع به یزک و یزکدار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
عزادار بودن، سوگواری در مرگ کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یزدادی
تصویر یزدادی
گوشت سرخ شده که تخم مرغ روی آن بشکنند، کوفته که میان آن تخم مرغ پخته گذاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ فُ)
سردار پیشقراولان و رئیس پاسبانان. (ناظم الاطباء). سالار و رئیس فوج. (آنندراج). سردار فوج. طلیعه. (غیاث) :
یزکداری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید.
نظامی.
کمین سازان محنت برنشستند
یزکداران طاقت را شکستند.
نظامی.
برون شد یزکداردشمن شناس
یتاقی کمر بست بر جای پاس.
نظامی.
و رجوع به یزک شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قزدار. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قزدار شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
میرزا عبدالوهاب کوچکترین فرزند وصال شیرازی از شعرا و فضلای قرن چهاردهم ه. ق. بود و در معانی و بیان و بدیع و ریاضیات و موسیقی و اسطرلاب و هیأت قدیم و خط و ربط و نقاشی و کارهای دستی و نظم و نثر عربی استادی ماهر بود. قسمتی از کتیبۀ رواق مطهر حضرت امام رضا (ع) به خط و قلم اوست. و نیز به امر ناصرالدین شاه، خسرو و شیرین نظامی را با نقش و نگار شگفت انگیزی نوشت. بیش از هزار و پانصد بیت از اشعارش بجا نمانده است از آن جمله است:
ترک چشم تو به کین با دل هر مسکین است
یا همین با دل مسکین من اندر کین است
روزگار من و زلف و خط و خال تو سیاه
این سیاهی همه از بخت من مسکین است
من ز دشنام تو حاشا که برنجم لیکن
سخن تلخ دریغ از دهن شیرین است
گر دو صد بار زنی تیغ جفا بر سر من
همچنان در دل من مهر تو صد چندین است
نقش زلف تو مگر خامۀ یزدانی بست
کز سر کلک همه خامۀ او مشکین است.
مصراع زیر ماده تاریخ وفات یزدانی است: خواست یزدانی وصال حی وهاب ودود = 1328 هجری قمری (از ریحانه الادب ج 4 ص 332). آنچه از اشعار او در دست است 7 قصیده و 14 غزل می باشد و ضمناً کتیبه های دوحرم شاه چراغ و سیدمحمد در شیراز به خط اوست و چند نسخه از کلیات سعدی و دیوان حافظ نوشته و از موسیقی نیز بهرۀ کافی داشته و رباب خوب می نواخته است
از قدمای شعرای زبان فارسی بوده و رادویانی در ترجمان البلاغه اشعار زیر را از او آورده است. (یادداشت مؤلف) :
از جود به سائل دهد اقلیم ز دشمن
همواره به نوک قلم اقلیم ستانی.
#
آن شاه با کفایت و آن میر بی کفو
ارزاق را از ایزد کافی کفش کفیل
شاهی که پیش سائل و زائر فرستد او
پرسش به شست منزل (و) مالش به شست میل.
#
ای آنکه ریاست را بنیادی و اصلی
چونانکه سیاست را کانی و مکانی.
#
شهی وقف کرده بر آمال مال
چن او نی به مردی کسی ز آل زال.
#
دو چیز بود برزم تو ماتم و سور
هم ماتم دشمنان و هم سور نسور.
#
دو زلفگانش چلیپا شد و لبان عیسی
رخش زبور ملاحت شد و میان زنار
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب است به یزداد که انتساب اجدادی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
علی بن محمد بن احمد... ابن یزداد رازی یزدادی، او پسر ابوعبدالله خازن است و در بخارا سکنی گزید و بعد به سمرقند رفت و در آنجا درگذشت. یزدادی از ابوعبیدالقاسم و ابوعبدالله حسین محاملی و جز آن دو روایت کرد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نوعی از قلیه و یا قیمه که پس از پخته شدن بر بالای آن تخم مرغ گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) :
خورد مخالفان تو خون دل و جگر
قوت موافقان تو یزدادی و عسل.
طیان.
خاک مالیده به لب می گذرد مست و ملنگ
خورده یزدادی چغز و زده فرخواک جعل.
مشفقی بخاری.
، کوفته ای که در میان آن تخم مرغ گذارند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تندی، تندخویی: برادر کیخسرو، فرود، کشته شد از تیزکاری طوس، (مجمل التواریخ و القصص ص 47)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سوکواری. زاری. عزاپرستی. اشتغال به سوک. مصیبت. تعزیت. (ناظم الاطباء). اقامۀ مراسم عزا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
شیدابازی، و آن کسی است که با زنان متفرقه سر و کار داشته باشد. دزکشی. (از لغت محلی شوشتر - خطی)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
آهنگری:
بدو گفت طوس ای یل شوربخت
چگوئی سخنهای بی مغز و سخت
نه خسرونژادی نه والاسری
پدرت ازسپاهان بد آهنگری
چو بر ما کمربست سالار گشت
پس از پتکداری سپهدار گشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ابومحمد عبدالله بن شیخ حسن کانقری. وی در مائۀ سیزدهم هجری میزیست. او راست: حاشیه بر حاشیۀ خیالی بر شرح سعد بر عقاید نسفیه (توحید) ، و در بولاق بسال 1254 هجری قمری بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات) ، غلاف زیرین چشم. (منتهی الارب). پلک زیرین چشم. (مهذب الاسماء)
محمد امین. او راست: حاشیه بر شرح العصام ملا جامی بر کافیۀ ابن حاجب (در نحو) ، این کتاب در آستانه بطبع رسیده است. و نیز شرح علی جمله فی المبادی العامه (منطق) که در آستانه بسال 1271 هجری قمری بطبع رسیده. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
تمول، توانگری، مالداری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از کجا داری، ریشه کلمه اسکداری. الأسکدار لفظه فارسیه و تفسیره ((از کو داری)) ، ای من این تمسک و هو مدرج یکتب فیه عدد الخرائط و الکتب الوارده و النافذه و اسامی اربابها. (مفاتیح خوارزمی ص 41).
، جمع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث). فراهم آوردن، واجب شدن
لغت نامه دهخدا
(کُ ری ی)
ابر تنک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابر رقیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سیهویه بن اسماعیل بن داود بن ابوداود واحدی، مکنی به ابوداود. از محدثانی است که در مکه مجاور گشت واز ابوالقاسم علی بن محمد بن عبدالله بن یحیی بن طاهر حسینی و ابوالفتح رجأ بن عبدالواحد اصفهانی و جز این دوروایت شنید، و از او ابوالفتیان عمر بن ابوالحسن رواسی حافظ روایت کند. وی بسال چهارصد و شصت و اندی و یا پس از آن وفات یافت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کداری
تصویر کداری
ابر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
قلیه وقیمه راگویندکه بعد از پخته شدن تخم مرغ بربالای آن ریزند، کوفته که درآن تخم مرغ پخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتکداری
تصویر پتکداری
آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به یزدان، فنی است ازفنون کشتی: چه شود گردبمخالف رسی ازیزدان پاش بر داری وبرگردسرت گردانی. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
((یَ))
قلیه و قیمه را گویند که بعد از پخته شدن تخم مرغ بر بالای آن ریزند، کوفته که در آن تخم مرغ پخته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکداری
تصویر باکداری
اکتراث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
سوگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
پرسه، پرسه نشینی، تعزیت، تعزیه، روضه، سوگواری، ماتم، مصیبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الهی، ایزدی، ربانی، صمدانی
متضاد: شیطانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محل رویش درختان آزاد به صورت انبوه، مرتعی جنگلی در نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بخش تحتانی چارچوب
فرهنگ گویش مازندرانی