جدول جو
جدول جو

معنی یزدجردی - جستجوی لغت در جدول جو

یزدجردی
(یَ جِ)
منسوب به یزدجرد که نام چند تن از سلاطین ساسانی است. (از یادداشت مؤلف).
- تاریخ یزدجردی، تاریخی که از جلوس یزدجرد سوم بر تخت پادشاهی آغاز شود. رجوع به یزدگردی شود
لغت نامه دهخدا
یزدجردی
پارسی تازی گشته یزدگردی یا تاریخ یزدجردی. تاریخ یزدگردی
تصویری از یزدجردی
تصویر یزدجردی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یزدگرد
تصویر یزدگرد
(پسرانه)
خدای زمین، نام چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام آخرین پادشاه ساسانی (نگارش کردی: یهزدگورد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یزدجرد
تصویر یزدجرد
(پسرانه)
یزدگرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یزدادی
تصویر یزدادی
گوشت سرخ شده که تخم مرغ روی آن بشکنند، کوفته که میان آن تخم مرغ پخته گذاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
نوعی از قلیه و یا قیمه که پس از پخته شدن بر بالای آن تخم مرغ گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) :
خورد مخالفان تو خون دل و جگر
قوت موافقان تو یزدادی و عسل.
طیان.
خاک مالیده به لب می گذرد مست و ملنگ
خورده یزدادی چغز و زده فرخواک جعل.
مشفقی بخاری.
، کوفته ای که در میان آن تخم مرغ گذارند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
علی بن محمد بن احمد... ابن یزداد رازی یزدادی، او پسر ابوعبدالله خازن است و در بخارا سکنی گزید و بعد به سمرقند رفت و در آنجا درگذشت. یزدادی از ابوعبیدالقاسم و ابوعبدالله حسین محاملی و جز آن دو روایت کرد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب است به یزداد که انتساب اجدادی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ گِ)
نام چندتن از سلاطین ساسانی است. (از یادداشت مؤلف). نام چندتن از پادشاهان ایران بوده هریک لقبی داشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ یَ جِ)
یا حسن بیگ شاعر است. و شعر وی در صبح گلشن ص 132 آمده است. (ذریعه ج 9 ص 246)
لغت نامه دهخدا
(یَ جِ)
نام چند نفر از پادشاهان ساسانی. (ناظم الاطباء). معرب یزدگرد است. (از برهان) (یادداشت مؤلف). از آن جمله است یزدجرد پسر شهریار آخرین پادشاه سلسلۀ ساسانی:
سرآمد کنون قصۀ یزدجرد
به ماه سفندارمذ روز ارد.
فردوسی.
تا به خرمن خار یابی بر کلاه یزدجرد
تا به دامن خاک بینی بر سر نوشیروان.
نظامی.
نوشیروان کجا شد و دارا و یزدجرد
گردان شاهنامه و خانان و قیصران.
سعدی.
و رجوع به یزدگرد شود
ابن مهبذان الکسروی، کاتب در ایام معتضد خلیفه و ازکتب اوست: 1- کتاب فضائل بغداد و صفتها. 2- کتاب الدلائل علی التوحید من کلام الفلاسفه. (ابن ندیم ص 185)
لغت نامه دهخدا
(یَ خوا / خا)
دهی است از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد در 48 هزارگزی خاور دورود. سکنۀ آن 140 تن و آب آن از قنات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ گِ)
منسوب به یزدگرد که نام چندتن از پادشاهان ساسانی بود. (یادداشت مؤلف) ، یزدجردی: ماههای یزدگردی. (یادداشت مؤلف).
- تاریخ یزدگردی، ایرانیان پیش از اسلام، جلوس هر پادشاه را مبداء تاریخ قرار می دادند و چون دیگری به جای او می نشست باز مبداء تغییر میکرد و چون یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی است جلوس او را (632 میلادی / 11 هجری قمری) مبداء تاریخ گرفته اند که یازده سال در آغاز با سال هجری فرق داشته است ولی چون سال یزدگردی شمسی و سال هجری قمری بوده است هر سال یازده روز و هر سی و سه سال یک سال این دو مبداء از هم بیشتر فاصله می گیرند. چنانکه در تاریخ زیرین از کتاب ظفرنامه می بینیم:
ز هجرت شده هفتصد و سی و پنج
بر از رنج این نامه ام بود گنج
ز شه یزدگردی دو بر هفتصد
فزون گشته شد رهنمایم خرد
کتاب ظفرنامه کردم تمام
ز ما بر پیمبر درود و سلام.
(از التفهیم ص 237 و ظفرنامۀ حمداﷲ مستوفی به نقل احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1127).
و رجوع به تاریخ یزدگردی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ جِ دی یَ)
یزدگردی. تاریخ منسوب به یزدجرد: در سنۀ اثنتین و ثلاثین یزدجردیه. (تاریخ قم ص 243). سنۀ اثنتین و مائه هجریه موافقه با سنۀ تسعین یزدجردیه... (تاریخ قم ص 244). چون سنۀ تسع و تسعون هجریه موافقه با سنۀ سبع و ثمانین یزدجردیه و سنۀ سبع و ستین فارسیه درآمد یزدانفاذار از بهر مسکن ایشان دیه ممجّان نامزد و تعیین کرد. (تاریخ قم ص 244). رجوع به یزدگردی و یزدجردی شود
لغت نامه دهخدا
قلیه وقیمه راگویندکه بعد از پخته شدن تخم مرغ بربالای آن ریزند، کوفته که درآن تخم مرغ پخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدگرد
تصویر یزدگرد
اسم علم برای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدجرد
تصویر یزدجرد
پارسی تازی گشته یزدگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدگردی
تصویر یزدگردی
منسوب به یزدگرد
فرهنگ لغت هوشیار
((یَ))
قلیه و قیمه را گویند که بعد از پخته شدن تخم مرغ بر بالای آن ریزند، کوفته که در آن تخم مرغ پخته باشد
فرهنگ فارسی معین