جدول جو
جدول جو

معنی یزداد - جستجوی لغت در جدول جو

یزداد
(پسرانه)
نام پسر انوشیروان پادشاه ساسانی
تصویری از یزداد
تصویر یزداد
فرهنگ نامهای ایرانی
یزداد
(یَ)
پسرخسرو انوشیروان و پدر مهان دخت که مادر فیروز پادشاه ساسانی بوده است. (از مجمل التواریخ والقصص ص 83)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به یزداد
تصویر به یزداد
(پسرانه)
آفریده نیک خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یزدان
تصویر یزدان
(پسرانه)
خداوند، آفریدگار هستی، خداوند، ایزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یزدادی
تصویر یزدادی
گوشت سرخ شده که تخم مرغ روی آن بشکنند، کوفته که میان آن تخم مرغ پخته گذاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یزدان
تصویر یزدان
ایزد، خدا
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
محمد بن زکریا... صعلوکی یزدادی، مکنی به ابوبکر، از مردم نسف بود و از پدرش و نیز از ابوعبدالله مروزی و صالح بن محمد جزره و ابوخاتم بن حبان و جز آنان حدیث شنید. مرگ او به سال 344 هجری قمری بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(گُ یَ)
پسر شهرین از نجبای دوره ساسانیان: بعد از مرگ شهرین که از دودمان مهران بود برادرش کس فرستاد و پسر شهرین گشن یزداد (قدیس سابها) را طلب کرد تا مراسم قربانی و غذای مقدس را که حسب المعمول بایستی رئیس خانواده در ملک خانواده انجام دهد بجای آورد، اما دین گشن یزداد دین عیسی گرفته بود، چون عمش که قیم او بود از این نکته استحضار یافت، خود را قانوناً مالک اموال خانواده شناخت و چنان افتاد که عم گشن یزداد پس از چند روز وفات یافت و گشن یزداد اموال خویش را متصرف شده در میان فقرا تقسیم نمود. (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 341)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن یزداد. علی بن محمد بن حسن عبدی، مکنّی به ابوتمام و مشهور به ابن یزداد. رجوع به علی عبدی (ابن محمد بن حسن...) شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ دَ)
اخراج ریح به آوازاز زیر. رها کردن باد. ضرط. باد کندن. حصم. گوزدادن. گوزیدن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیز اوبه تازی همچو تندور.
طیان (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
احمد بن حسن بن عبدالله بن یزداد سرخسی یزدادی، مکنی به ابوالعباس و معروف به شیخ الاسلام. از راویان بود و از ابوعبدالله حسین بن احمد روایت دارد و ابوتراب اسماعیل بن طاهر نخشبی از وی. یزدادی به سال 409 هجری قمری درگذشته است. (از لباب الانساب). در تحلیل علم حدیث، روات به عنوان کسانی شناخته می شوند که توانایی انتقال صحیح و دقیق احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را دارند. این افراد با ارزیابی دقیق راویان، توانسته اند احادیث صحیح را از دیگر روایات غیرمعتبر تفکیک کنند و به این ترتیب اصول دینی را از تغییرات احتمالی محافظت کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ یَ)
ابوعبدالله محمد بن یزداد بن سوید. از نام پدر او آشکار است که او ایرانی بوده است. ابن یزداد وزیر مأمون خلیفه، مترسل و شاعری بلیغ است و از کتب او کتاب رسائل و کتاب دیوان شعر اوست. (از ابن الندیم). و او را پسری است به نام عبدالله. رجوع به عبدالله بن محمد بن یزداد بن سوید شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
محمد بن یزداد بن سوید، وزیر مأمون خلیفه، رجوع به ابن یزداد ابوعبداﷲ محمد... و رجوع به تجارب السلف ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
محمد بن عبدالله بن یزداد... رازی یزدادی، مکنی به ابوبکر و معروف به ابن الخباز، در بخارا سکنی گزید و در همانجا به سال 353 هجری قمری درگذشت. از ابراهیم بن یوسف هسنجانی و احمد بن حسن صوفی و محمد بن جریر طبری و جز آنان حدیث شنید. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یکی از نامهای خداوند تبارک و تعالی جل شأنه. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث) (از فرهنگ جهانگیری). ایزد:
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.
دقیقی.
نگفتم سه روز این سخن را به کس
مگر پیش یزدان فریادرس.
فردوسی.
بنالم ز تو پیش یزدان پاک
خروشان و بر سر پراکنده خاک.
فردوسی.
چو پروردگارش چنان آفرید
تو بر بند یزدان نیابی کلید.
فردوسی.
از آن گه که یزدان جهان آفرید
چو تو پهلوان در جهان کس ندید.
فردوسی.
جهانیان را بسیار امیدهاست بدو
وفا کناد به فضل آن امیدها یزدان.
فرخی.
زمین ز عدل تو بغداد دیگر است امروز
تو چون خلیفۀ بغداد نایب یزدان.
فرخی.
ملک زاده مسعود محمود غازی
که بختش جوان باد و یزدانش یاور.
فرخی.
خسرو مشرق که یزدانش به هرجا ناصر است
هرکه او یزدان پرستد ناصرش یزدان بود.
عنصری.
به هرکس آن دهد یزدان که شاید.
(ویس و رامین).
به یزدان ز دین و دل افروختن
رسد مرد، نز خویشتن سوختن.
اسدی.
ز یزدان شمر نیک و بدها درست
که گردون یکی ناتوان همچو تست.
اسدی.
من آن دارم طمع کاین دل طمع را
ندارد در دو عالم جز به یزدان.
ناصرخسرو.
نگاه کن که چو فرمان دیو ظاهر شد
نماند فرمان در خلق خویش یزدان را.
ناصرخسرو.
نه هرچه آن ندانی آن نه علم است
که داند حکمت یزدان سراسر.
ناصرخسرو.
دشوار این زمانۀ بدفعل را
آسان به زهد و طاعت یزدان کنم.
ناصرخسرو.
آنچه یزدان ندهد بخت و فلک هم ندهد
کار آن مرتبه دارد که بود یزدانی.
انوری.
خلق باری کیست کآمرزد گناه بندگان
بنده را توقیع آمرزش ز یزدان آمده.
خاقانی.
نپذیرد ز کس حوالۀ رزق
که ضماندار رزق یزدان است.
خاقانی.
فضل یزدان در ضمان عمر اوست
عمر او هم در ضمان ملک باد.
خاقانی.
پیشت آرم ذات یزدان راشفیع
کش عطا بخش و توانا دیده ام.
خاقانی.
به یزدان که تا در جهان بوده ام
به می دامن لب نیالوده ام.
نظامی.
گفت یزدان ما علی الاعمی حرج
کی نهد بر ما حرج رب الفرج.
مولوی.
بجز یزدان در ارزاق را کس
نه بستن می تواندنی گشادن.
علی شطرنجی.
، به عقیدۀ فارسیان پیش از اسلام نام فرشته ای که فاعل خیر باشد و هرگز از وی شر نیاید و آفرینندۀ خیر را یزدان و آفرینندۀ شر را اهریمن گویند. (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). خالق خیر به زعم مجوس. (مفاتیح). یکی از دو خدای ثنویان. مقابل اهریمن. (یادداشت مؤلف) :
بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت اهریمن و یزدان کند.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نوعی از قلیه و یا قیمه که پس از پخته شدن بر بالای آن تخم مرغ گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) :
خورد مخالفان تو خون دل و جگر
قوت موافقان تو یزدادی و عسل.
طیان.
خاک مالیده به لب می گذرد مست و ملنگ
خورده یزدادی چغز و زده فرخواک جعل.
مشفقی بخاری.
، کوفته ای که در میان آن تخم مرغ گذارند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
علی بن محمد بن احمد... ابن یزداد رازی یزدادی، او پسر ابوعبدالله خازن است و در بخارا سکنی گزید و بعد به سمرقند رفت و در آنجا درگذشت. یزدادی از ابوعبیدالقاسم و ابوعبدالله حسین محاملی و جز آن دو روایت کرد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب است به یزداد که انتساب اجدادی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
محمد بن احمد بن موسی بن یزداد رازی یزدادی فقیه حنفی، مکنی به ابوعبدالله از عم خویش علی بن موسی قمی و محمد بن ایوب رازی و جز آن دو حدیث شنید و قاضی سمرقند گردید و مردم آن شهر از او حدیث شنیدند. او به سال 361 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیزدادن
تصویر لیزدادن
لغزاندن سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدان
تصویر یزدان
نامی از نامهای خداوند تبارک و تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
قلیه وقیمه راگویندکه بعد از پخته شدن تخم مرغ بربالای آن ریزند، کوفته که درآن تخم مرغ پخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدان
تصویر یزدان
((یَ))
خدا، خداوند
فرهنگ فارسی معین
((یَ))
قلیه و قیمه را گویند که بعد از پخته شدن تخم مرغ بر بالای آن ریزند، کوفته که در آن تخم مرغ پخته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دزداد
تصویر دزداد
آرشیتکت
فرهنگ واژه فارسی سره
آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، جان آفرین، خدا، رب
متضاد: شیطان
فرهنگ واژه مترادف متضاد