تسمه ودوالی که نرم و سپید و جسیم و ستبر باشد. (از برهان) (ناظم الاطباء). ارنداق. برنداق. قدّ. قدّه. تسمه. دوال. یشمه. حمیر. حمیره. اشکزّ. (یادداشت مؤلف). دوال کفشگر. (آنندراج). یشمه. (صحاح الفرس) : حمیر. حمیره، یرنداق که بدان زین بندند. (منتهی الارب). دوال سفید و نرم و پاک کرده که بدان آلت زین را بندند و ظاهراً به هردو معنی ترکی است. (فرهنگ رشیدی) ، روده ها. (ناظم الاطباء). به معنی رودگانی باشد که جمع روده است. (برهان) (آنندراج) : بی یرنداق گرد گردن تو نه بگردی و نه فروگذری. سوزنی
تسمه ودوالی که نرم و سپید و جسیم و ستبر باشد. (از برهان) (ناظم الاطباء). ارنداق. برنداق. قِدّ. قِدّه. تسمه. دوال. یشمه. حمیر. حمیره. اُشْکُزّ. (یادداشت مؤلف). دوال کفشگر. (آنندراج). یشمه. (صحاح الفرس) : حمیر. حمیره، یرنداق که بدان زین بندند. (منتهی الارب). دوال سفید و نرم و پاک کرده که بدان آلت زین را بندند و ظاهراً به هردو معنی ترکی است. (فرهنگ رشیدی) ، روده ها. (ناظم الاطباء). به معنی رودگانی باشد که جمع روده است. (برهان) (آنندراج) : بی یرنداق گرد گردن تو نه بگردی و نه فروگذری. سوزنی
ایلچی میرزا سیورغتمش در دربار دائمسک خان. (حبط ج 2 ص 403 و 404) ، رودخانه ای باشد که در نواحی قندهار بگذرد. (جهانگیری) (برهان). آبی است مابین سیستان و قندهار. (رشیدی). یکی از آب راهه های رود هیلمند به افغانستان. ارغنداب رود مهمی است که در سرزمین داور برود هلمند پیوندد وارغنداب و مملکتی که گذرگاه آنست نزد مورخین و جغرافیون قدیم یونان ارخوزیا نامیده شده، در کتیبه های داریوش هراووتی و در اوستا هرخوائیتی نام دارد. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 298 و ج 3 ص 345) (یسنا تألیف پورداود ج 1 ص 65)
ایلچی میرزا سیورغتمش در دربار دائمسک خان. (حبط ج 2 ص 403 و 404) ، رودخانه ای باشد که در نواحی قندهار بگذرد. (جهانگیری) (برهان). آبی است مابین سیستان و قندهار. (رشیدی). یکی از آب راهه های رود هیلمند به افغانستان. ارغنداب رود مهمی است که در سرزمین داور برود هلمند پیوندد وارغنداب و مملکتی که گذرگاه آنست نزد مورخین و جغرافیون قدیم یونان ارخوزیا نامیده شده، در کتیبه های داریوش هراووتی و در اوستا هرخوائیتی نام دارد. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 298 و ج 3 ص 345) (یسنا تألیف پورداود ج 1 ص 65)
پیربداغ. پسر میرزا جهانشاه بن یوسف ترکمان از سلسلۀ قراقوینلو. وی از جانب پدر مدتی حکومت فارس داشته و در آن اوان احمد بن حسین بن علی الکاتب تاریخ جدید شهر یزد را بنام وی ساخته و پرداخته است. دولتشاه در شرح زندگی وی در تذکره گوید: او بر پدر (جهانشاه) عاصی شد و از شیراز بدارالسلام بغداد نهضت فرمود و جهانشاه بر قصد فرزند عزیمت بغداد نمود و یک سال و نیم بغداد را محاصره کرد و در حین محاصره این ابیات را بفرزند نوشت: ای خلف از راه مخالف بتاب تیغ بیفکن که منم آفتاب شاه منم ملک خلافت مراست تو خلفی از تو خلافت خطاست غصب مکن منصب پیشین ما غصب روا نیست در آئین ما ای پسر ار چه بشهی درخوری با پدر خویش مکن سروری تیغ مکش تا نشوی شرمسار شرم منت نیست ز خود شرم دار تیغ که سهراب برستم کشید هیچ شنیدی که ز گیتی چه دید با چو منی تیغفشانی مکن دولت من بین و جوانی مکن گر سپهم پا برکاب آورد ریگ بیابان بحساب آورد کوه بجنبد چو بجنبم ز جای چرخ بخیزد چو بخیزم ز پای گرچه جوانیت ز فرزانگی است این ز جوانی نه که دیوانگی است کودکی ار چند هنرپرورست خرد بود گر همه پیغمبرست کی رسد این مرتبۀ فن بتو از پدر من بمن از من بتو (جواب پیر بداغ مر پدر را) : ای دل و دولت بلقای تو شاد باد ترا شوکت و بخت و مراد نیستم آن طفل که دیدی نخست بالغم و ملک ببالغ درست شرط ادب نیست مرا طفل خواند بخت چو بر جای بزرگم نشاند هر دو جوانیم من و بخت من با دو جوان پنجه بهم بر مزن با منت از بهر تمنای ملک خام بود پختن سودای ملک تیغ مکش بر رخ فرزند خویش رخنه مکن گوهر دلبند خویش پختۀ ملکی دم خامی مزن من ز تو زادم نه تو زادی ز من شاخ کهن علت بستان بود نخل جوان زیب گلستان بود کشور من نیست کم از کشورت لشکر من نیست کم از لشکرت خطۀ بغداد بمن شد تمام کی دهم از دست بسودای خام چون تو طلب میکنی از من سریر من ندهم گر تو توانی بگیر. پیر بداغ جوانی پردل و کریم بود. جهانشاه جهان دیده و مدبر و مکار و فهیم: گوزن جوان گرچه باشد دلیر نیارد زدن پنجه با شیر پیر. بعد مشرب میان پدر و پسر واقعبود و بهیچ صورت اتفاق دست نداد و جهانشاه از روی ستیزه در فرط گرمای نواحی بغداد مدتی مدید زیردستان ورعایا و لشکریان را معذب میداشت. کار بجائی انجامیدکه فرزندان طفل لشکریان از گرما در گهواره ضایع میشدند و مردم سردابها زیر زمین کنده در آنجا میخزیدند و در درون شهر بغداد نیز از امتداد محاصره قحط خاست و مأکولات و ذخایر اهل شهر و قلعه تمام شد و پیر بداق عاجز و بصلح راضی شد و در اثنای صلح محمدی که ولد جهانشاه بود از خلاصی پیربداق و تسلط او دیگرباره اندیشه مند شد و پدر را بر آن آورد که بقتل پیر بداق بخاموشی رضا داد و نماز پیشین روز سه شنبه چهارم ذی القعده سنه احدی و سبعین و ثمانمائه (871 هجری قمری) آن مدبر با جمعی از امرای جهانشاهی بقصد کشتن برادر بشهر بغداد درآمدند و بوقتی که پیربداق نیم روز غافل نشسته بود بسرای او درآمدند و آن معدن احسان و سماحت را بدرجۀ شهادت رسانیدند: خاک بر سر جهان فانی را که ز بهر دو روز بی بنیاد قصد خون پسر کند والد وز فنای پدر پسر دلشاد وان برادر که قاصد جانست ملک الموت دانش نه همزاد از قرابت غریب نیست بدی بود خویش حسین پور زیاد. آباء علوی و امهات سفلی که مؤثران موالیدند با وجود شفقت پدری و مهر مادری بنگر که موالید را در اول در مهد عزت به نیات حسن میپرورانند وآخر بذبول حرمان پایمال حوادث میگردانند، فریاد از این پدران فرزندکش و داد از این برادران بردارسوز که نه در قلب غلیظ این آبا آزرمی است و نه در دل بیرحم این برادران شرمی، اخوان الصفا رخت بدروازۀ فنا بیرون برده اند و این شهر بند کبود را بحقۀ برادران حسود سپرده. صاحب گلشن راز راست: عجب درمانده ای نیکو بیندیش میان این همه بیگانه سان خویش نهادی ناقصی را نام خواهر حسودی را لقب کردی برادر برادر خیز ازینها خیر مطلب چراغ صومعه از دیر مطلب خودی را یک طرف کن زود برخیز تو خویش خویش باش از خویش بگریز. چون پیربداق رکنی بود از ارکان سلطنت جهانشاه وقصد فرزند نمودن، بتخصیص همچنان فرزند رشید، در دنیا و دین سبب نقص دولت سلطان جهانشاه شد و بر او آن فعل مبارک نیامد و دولت ازو روگردان شد - انتهی
پیربداغ. پسر میرزا جهانشاه بن یوسف ترکمان از سلسلۀ قراقوینلو. وی از جانب پدر مدتی حکومت فارس داشته و در آن اوان احمد بن حسین بن علی الکاتب تاریخ جدید شهر یزد را بنام وی ساخته و پرداخته است. دولتشاه در شرح زندگی وی در تذکره گوید: او بر پدر (جهانشاه) عاصی شد و از شیراز بدارالسلام بغداد نهضت فرمود و جهانشاه بر قصد فرزند عزیمت بغداد نمود و یک سال و نیم بغداد را محاصره کرد و در حین محاصره این ابیات را بفرزند نوشت: ای خلف از راه مخالف بتاب تیغ بیفکن که منم آفتاب شاه منم ملک خلافت مراست تو خلفی از تو خلافت خطاست غصب مکن منصب پیشین ما غصب روا نیست در آئین ما ای پسر ار چه بشهی درخوری با پدر خویش مکن سروری تیغ مکش تا نشوی شرمسار شرم منت نیست ز خود شرم دار تیغ که سهراب برستم کشید هیچ شنیدی که ز گیتی چه دید با چو منی تیغفشانی مکن دولت من بین و جوانی مکن گر سپهم پا برکاب آورد ریگ بیابان بحساب آورد کوه بجنبد چو بجنبم ز جای چرخ بخیزد چو بخیزم ز پای گرچه جوانیت ز فرزانگی است این ز جوانی نه که دیوانگی است کودکی ار چند هنرپرورست خرد بود گر همه پیغمبرست کی رسد این مرتبۀ فن بتو از پدر من بمن از من بتو (جواب پیر بداغ مر پدر را) : ای دل و دولت بلقای تو شاد باد ترا شوکت و بخت و مراد نیستم آن طفل که دیدی نخست بالغم و ملک ببالغ درست شرط ادب نیست مرا طفل خواند بخت چو بر جای بزرگم نشاند هر دو جوانیم من و بخت من با دو جوان پنجه بهم بر مزن با منت از بهر تمنای ملک خام بود پختن سودای ملک تیغ مکش بر رخ فرزند خویش رخنه مکن گوهر دلبند خویش پختۀ ملکی دم خامی مزن من ز تو زادم نه تو زادی ز من شاخ کهن علت بستان بود نخل جوان زیب گلستان بود کشور من نیست کم از کشورت لشکر من نیست کم از لشکرت خطۀ بغداد بمن شد تمام کی دهم از دست بسودای خام چون تو طلب میکنی از من سریر من ندهم گر تو توانی بگیر. پیر بداغ جوانی پردل و کریم بود. جهانشاه جهان دیده و مدبر و مکار و فهیم: گوزن جوان گرچه باشد دلیر نیارد زدن پنجه با شیر پیر. بعد مشرب میان پدر و پسر واقعبود و بهیچ صورت اتفاق دست نداد و جهانشاه از روی ستیزه در فرط گرمای نواحی بغداد مدتی مدید زیردستان ورعایا و لشکریان را معذب میداشت. کار بجائی انجامیدکه فرزندان طفل لشکریان از گرما در گهواره ضایع میشدند و مردم سردابها زیر زمین کنده در آنجا میخزیدند و در درون شهر بغداد نیز از امتداد محاصره قحط خاست و مأکولات و ذخایر اهل شهر و قلعه تمام شد و پیر بداق عاجز و بصلح راضی شد و در اثنای صلح محمدی که ولد جهانشاه بود از خلاصی پیربداق و تسلط او دیگرباره اندیشه مند شد و پدر را بر آن آورد که بقتل پیر بداق بخاموشی رضا داد و نماز پیشین روز سه شنبه چهارم ذی القعده سنه احدی و سبعین و ثمانمائه (871 هجری قمری) آن مدبر با جمعی از امرای جهانشاهی بقصد کشتن برادر بشهر بغداد درآمدند و بوقتی که پیربداق نیم روز غافل نشسته بود بسرای او درآمدند و آن معدن احسان و سماحت را بدرجۀ شهادت رسانیدند: خاک بر سر جهان فانی را که ز بهر دو روز بی بنیاد قصد خون پسر کند والد وز فنای پدر پسر دلشاد وان برادر که قاصد جانست ملک الموت دانش نه همزاد از قرابت غریب نیست بدی بود خویش حسین پور زیاد. آباء علوی و امهات سفلی که مؤثران موالیدند با وجود شفقت پدری و مهر مادری بنگر که موالید را در اول در مهد عزت به نیات حسن میپرورانند وآخر بذبول حرمان پایمال حوادث میگردانند، فریاد از این پدران فرزندکش و داد از این برادران بردارسوز که نه در قلب غلیظ این آبا آزرمی است و نه در دل بیرحم این برادران شرمی، اخوان الصفا رخت بدروازۀ فنا بیرون برده اند و این شهر بند کبود را بحقۀ برادران حسود سپرده. صاحب گلشن راز راست: عجب درمانده ای نیکو بیندیش میان این همه بیگانه سان خویش نهادی ناقصی را نام خواهر حسودی را لقب کردی برادر برادر خیز ازینها خیر مطلب چراغ صومعه از دیر مطلب خودی را یک طرف کن زود برخیز تو خویش خویش باش از خویش بگریز. چون پیربداق رکنی بود از ارکان سلطنت جهانشاه وقصد فرزند نمودن، بتخصیص همچنان فرزند رشید، در دنیا و دین سبب نقص دولت سلطان جهانشاه شد و بر او آن فعل مبارک نیامد و دولت ازو روگردان شد - انتهی
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 43 هزارگزی شمال باختری الیگودرز کنار راه آهن دورود به اراک. جلگه، معتدل، دارای 269 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات، محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن اتومبیل روست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 43 هزارگزی شمال باختری الیگودرز کنار راه آهن دورود به اراک. جلگه، معتدل، دارای 269 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات، محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن اتومبیل روست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام محله ایست از محلات تبریز. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). محله ای در شهر تبریز. (ناظم الاطباء). نام محله ای به تبریز: تبریز مرا راحت جان خواهد بود پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود تا درنکشم آب چرنداب و کجیل سرخاب ز چشم من روان خواهد بود. کمال خجندی (از انجمن آرا). ، مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’صاحب معجم البلدان گوید، اسم رودخانه و قصبه ایست نزدیک تبریز’. (ازمرآت البلدان ج 4 ص 322).
نام محله ایست از محلات تبریز. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). محله ای در شهر تبریز. (ناظم الاطباء). نام محله ای به تبریز: تبریز مرا راحت جان خواهد بود پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود تا درنکشم آب چرنداب و کجیل سرخاب ز چشم من روان خواهد بود. کمال خجندی (از انجمن آرا). ، مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’صاحب معجم البلدان گوید، اسم رودخانه و قصبه ایست نزدیک تبریز’. (ازمرآت البلدان ج 4 ص 322).
انکار و حاشا. (برهان) : خلق درنیافتند وی را مهجور کردند و برخاستند بانکار و ارندان. (از طبقات پیر هرات خواجه عبدالله انصاری از جهانگیری و فرهنگ رشیدی و شعوری) ، شراب، دانه ای که شیر را پنیر می گرداند، جایگاه حربا بر درخت چون برخیزد. (مهذب الاسماء). ارنهالحرباء، جائی از درخت که حربا بر آن بایستد. آشیان حربا که از چوب باشد. ج، ارن. (مهذب الاسماء)
انکار و حاشا. (برهان) : خلق درنیافتند وی را مهجور کردند و برخاستند بانکار و ارندان. (از طبقات پیر هرات خواجه عبدالله انصاری از جهانگیری و فرهنگ رشیدی و شعوری) ، شراب، دانه ای که شیر را پنیر می گرداند، جایگاه حربا بر درخت چون برخیزد. (مهذب الاسماء). ارنهالحرباء، جائی از درخت که حربا بر آن بایستد. آشیان حربا که از چوب باشد. ج، اُرن. (مهذب الاسماء)
تیماج و سختیان. (برهان). ساغری سوخته. کیمخت: گفتم میان گشائی گفتا که هیچ تابم (؟) زد دست بر کمربند بگسست او پرنداخ. عسجدی. فرهنگ رشیدی پرنداخ با جیم آورده بی ذکر شاهدی. و رجوع به برنداخ شود. گورگانی. گوزگانی. گوژگانی. (برهان)
تیماج و سختیان. (برهان). ساغری سوخته. کیمخت: گفتم میان گشائی گفتا که هیچ تابم (؟) زد دست بر کمربند بگسست او پرنداخ. عسجدی. فرهنگ رشیدی پرنداخ با جیم آورده بی ذکر شاهدی. و رجوع به برنداخ شود. گورگانی. گوزگانی. گوژگانی. (برهان)
یرنداق. دوال. تسمه. (یادداشت مؤلف). سختیان. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی) : گفتم میان کشانی گفتا که هیچ نایم زد دست بر کمربند بگسست او یرنداخ. عسجدی. و رجوع به یرنداق شود
یرنداق. دوال. تسمه. (یادداشت مؤلف). سختیان. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی) : گفتم میان کشانی گفتا که هیچ نایم زد دست بر کمربند بگسست او یرنداخ. عسجدی. و رجوع به یرنداق شود
مصحف یرنداق. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). ’برنداف’ که در برهان آمده غلط است و اصل آن برنداق و یرنداق است. (یادداشت دهخدا). و رجوع به برنداف و یرنداق شود
مصحف یرنداق. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). ’برنداف’ که در برهان آمده غلط است و اصل آن برنداق و یرنداق است. (یادداشت دهخدا). و رجوع به برنداف و یرنداق شود