جدول جو
جدول جو

معنی یرالیغ - جستجوی لغت در جدول جو

یرالیغ
(یَ)
جمع واژۀ یرلیغ و آن کلمه مغولی است به معنی حکم و فرمان و اجازت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرلیغ و یرلغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرالیا
تصویر آرالیا
(دخترانه)
نام عمومی گروهی از گیاهان علفی یا درختی و درختچه ای که بعضی از آنها زینتی اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یراغ
تصویر یراغ
ابزار جنگی از قبیل شمشیر، سپر، تیر، کمان، تفنگ و امثال آن ها
مجموع زین، نمدزین، تنگ، دهانه و آنچه اسب را با آن می آرایند، آشرمه، زین و برگ، زین افزار، یراق، ساز
نوار بافته شده از مفتول های نازک فلزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یرلیغ
تصویر یرلیغ
در دورۀ مغول، فرمان حاکم و پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یالیت
تصویر یالیت
کلمه ای که در مقام آرزوی چیزی می گویند، ای کاش، کاشکی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
نام دوایی است که آن را هلیون و مارچوبه و مارگیاه گویند. (برهان) (آنندراج). مارچوبه و هلیون. (ناظم الاطباء). هلیوم. (تحفۀ حکیم مؤمن). یرامع. رجوع به مارچوبه و هلیون شود
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ لُ)
زاغ و کلاغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
گنهکار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به یرق شود
لغت نامه دهخدا
(یُ رَ)
از یرک = ارک، به معنی دل + لی پسوند نسبت و اتصاف) بادل و جرأت. دلیر. (یادداشت مؤلف). دلاور. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیاله ای که از شاخ کرگدن سازند، (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 444 الف)، دگرگون شدۀ بالغ است، رجوع به یالغ و نیز رجوع به بالغ شود
لغت نامه دهخدا
نام بتی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام بتی بوده است عرب را و در نامهای عربی عبد یالیل هست، (یادداشت مؤلف)، و صاحب تاج العروس آرد: نام بتی است که کلمه عبد بدان اضافه شود چون عبد یغوث و عبد مناه و عبدود و غیره، (تاج العروس ذیل یل)، و ابن عبد یالیل بن عبد کلال هو الذی عرض النبی
علیه نفسه فلم یجبه الی ما اراد، (تاج العروس ذیل کلل)، و ابن کلبی پنداشته است که هر نامی از عرب مختوم به (ال) و (ایل) باشد مانند جبریل و شهمیل و عبد یالیل مضاف به ایل یا ال است و این دو از اسماء خدای عزوجل باشد لکن خطای این نظر را ما در ’ال ل’ و ’ای ل’ ثابت کردیم، (از تاج العروس ذیل یل)، و رجوع به بت شود
لغت نامه دهخدا
سر والتر رالیگ از رجال نامی تاریخ انگلستان بود که در سال 1552 میلادی در قصبۀ هایس ناحیۀ دوونشیر بدنیا آمد، او مورد توجه خاص الیزابت قرار گرفت و با مردم ایرلند که سر به شورش برداشته بودند، مردانه جنگید، فکر تشکیل موسسۀ مهاجران در امریکای شمالی از اوست و در سال 1584 در ایالت ویرجینیا این مؤسسه را تشکیل داد، او شهرت و نفوذ روزافزونی کسب کرد و بارها بعضویت پارلمان بریتانیا برگزیده شد، ولی در زمان جنگ نفوذ و وجهۀ خود را از دست داد و باتهام سیاسی زندانی گردید و 12 سال درزندان ماند، پس از رهایی از زندان در سال 1616 بامریکای جنوبی مأموریت یافت و قسمتی از این سرزمین را بتصرف انگلستان درآورد، او اولاً باتهام ویران کردن بعضی از مستملکات اسپانیا که از طرف دولت مذکور بر ضداو اعلام جرم شده بود و ثانیاً باتهام دیگری محکوم بمرگ شد و در سال 1618 بناحق اعدام گردید، رالیگ در ادبیات نیز سهمی بسزا داشت و از آثار مهم او ’تاریخ جهان’ میباشد، ابتکار کشت توتون در ویرجینیا باو نسبت داده شده است، (از وبستر) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است زیبا در ایالت کارولینای ممالک متحدۀ امریکا، در 384هزارگزی جنوب باختری واشنگتن، این قصبه دارای 9265 تن جمعیت و کارخانه های آهن ریزی و سیگارسازی است، در این قصبه تیمارستان و آموزشگاههایی برای تعلیم و تربیت کرولالها و کورها و همچنین پرورشگاههایی برای تربیت اطفال بی سرپرست و موزۀ زمین شناسی و سایر مؤسسات علمی و خیریه وجود دارد، رالیگ مرکز تجارت توتون و حبوب میباشد، بنای آن بسال 1792 میلادی بوده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 و لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ)
یکی از شهرهای ناحیۀ قدیمی لیدیا از آناطولی است که در حوالی رود خانه میاندر (مندرس) قرار دارد و اکنون بنام سلطان حصاری معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ترال شود
لغت نامه دهخدا
بالغ، ظاهراً در ترکی مغولی بمعنی آبادی و شهر است، مرحوم اقبال در تاریخ مغول گوید: پس از آنکه مغول بامیان را زیرو رو کردند آنرا از آن تاریخ ببعد ’ماوبالیغ’ یعنی آبادی بد نامیدند، (تاریخ مغول ص 58)، و خان بالیغ (شهرخان) نام پکن است، و رجوع به بالغ و خان بالغ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ یربوع. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). و رجوع به یربوع و مدخل ربع شود
لغت نامه دهخدا
یارالتو: بزرگان ایشان را پنج عدد پایزه چنان از مس زده اندو به متوسطان سه عدد تا به ایلچیان یرالتو می دهند وپیش از این پیش هر شهزاده و خاتون و امیر را انواع پایزه ها بود. (تاریخ غازانی ص 296). از آن ایلچیان به یرالتو و یامهای بنجیک می روند که نه دیه بینند و نه شهر و نزول ایشان همان قدر باشد که آشی به تعجیل خورند. (تاریخ غازانی ص 360). و رجوع به یارالتو شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به یرلیغ. مربوط به یرلیغ. منشوری. مربوط به فرمان پادشاه: حجتهای کهنه که تاریخ آن بیش از سی سال باشد به موجب حکم یرلیغی و شرطی که علیحده در این باب فرموده ایم ممنوع ندارد. (تاریخ غازانی ص 219). و رجوع به یرلیغ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
فرمان پادشاهی. (غیاث). اجازه و حکم و فرمان شاه یا امیر. (یادداشت مؤلف). فرمان پادشاهان که آن را مثال و منشور نیز گویند و یرلغ مخفف آن است. (آنندراج). یرلغ. برات و سند و فرمان پادشاهی بخصوص فرمان خان تاتارستان. (ناظم الاطباء) : او را قتلغ سلطان به لقب پدر یرلیغ فرمود. (تاریخ جهانگشای جوینی).
اگر صد خون به یک غمزه بریزی کس نمی پرسد
مگر یرلیغ ترخانی ز سلطان ایلخان داری.
نزاری قهستانی.
هولاکوخان او را پایزه و یرلیغ داد. (جامع التواریخ رشیدی). چون حکم یرلیغ همایون... به قیام به اهتمام و اتمام این امر مهم نفاذ یافت... (جامع التواریخ رشیدی). مدت ماهی در آن مرحله اقامت نمودندو به پادشاهان و سلاطین ایران زمین یرلیغها اصدار فرمودند. (جامع التواریخ رشیدی). به هر جانب ایلچیان راجهت تحصیل مال با یرلیغها و... روانه فرمود. (تاریخ غازانی ص 59). التماس کردند تا یرلیغ در باب ممالک مقرر بدهد. (تاریخ غازانی ص 68). شنیدم که یرلیغ از ارغون خان به شهزاده غازان رسیده است مشتمل بر آنکه نوروز و متعلقان با بوقا در کنگاج بوده اند باید که ایشان را گرفته تمامت به یاسا رسانید. (تاریخ غازانی ص 16). او را یرلیغ ترخانی داد و راه خزانه داری بر وی توسامیشی فرمود. (تاریخ غازانی ص 20). فرمان شد تا یرلیغها و آل تمغا که داشتند بازسپردند و اجازت یافتند. (تاریخ غازانی ص 30). نمود که حکم یرلیغ کیخاتوخان است که شهزاده مراجعت کند و دیار خراسان و مازندران از یاغی نگاهدارد. (تاریخ غازانی ص 38). باقی امرا نوروزرا سیورغامیشی فرموده با یرلیغ و استمالت عاطفت و اقالت عشرت اجازت انصراف داد. (تاریخ غازانی ص 51). و حکم یرلیغ نفاذ یافت که از کنار آمویه تا سرحد ممالک عراق که در قبضۀ تصرف و پنجۀ تملک ماست... به نوروز ارزانی داشتیم. (تاریخ غازانی ص 55). دست مولانا عضدالدین بگرفت گفت رقص بکن، شخصی به او گفت که تو رقص به اصول نمی کنی زحمت مکش. مولانا گفت من رقص به یرلیغ می کنم نه به اصول. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلین ص 170).
ای صاحبی که هست ز یرلیغ حکم تو
ترک ومغول و تازی و رومی و بربری.
پوربهای جامی.
یرلیغ بلیغ به نام... نوشت. (مجمل التواریخ زندیه ص 47) ، طغرای شاه بر بالای حکمی. ظهیر. (یادداشت مؤلف) : فاتفق اهل العراق علی تولیه ابی غره نقابه الاشراف و کتبوا بذلک الی السلطان ابی سعید فامضاه و نفذ له الیرلیغ و هو الظهیر بذلک و بعثت له الخلعه... (ابن بطوطه). و قام الیه و عانقه و اجلسه الی جانبه و قال له ’سن آطا’ و معناه بالترکیه انت ابی و کتب له الیرلیغ و هو الظهیر ان لایطالبه بهدیه بعدها هو و لا اولاده. (ابن بطوطه) ، رحم و شفقت، ناامیدی و بیچارگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
از انواع جلبکهاست که رنگ سرخ بسیارقشنگ دارد و در ریشه های آن که شبیه به مرجان است مقداری آهک دیده می شود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 177)
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ بلاساقون به تسمیۀ مغولان: به حدود بلاساقون آمدند و اکنون مغولان آن را غربالیغ میخوانند. غزبالیغ. غوبالیغ. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 87). رجوع به بلاساقون شود
لغت نامه دهخدا
(خَ اُ)
خری که در چاپارخانه از برای حمل چاپار نگاهدارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به زبان مغولی کمان است و تمریالیغ، آهنین کمان یا سخت کمان، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 173 شود
لغت نامه دهخدا
نام دهی بر چهارفرسنگی بیش بالیغ از بلاد ایغور. جوینی آرد: مسقط رأس او (کرکوز) دیهی است مختصر بر چهارفرسنگی بیش بالیغ نام آن یرلیغ از بلاد ایغور در طرف غربی ممر مجتازان بر آنجا، در شهور سنۀ احدی و خمسین و ستمائه (951 هجری قمری) وقت مراجعت از اردوی پادشاه جهان منکوقاآن بر سبیل قیلوله آنجا ساعتی استرواحی رفت فرد بیتی که مرحوم نظام الدین علی السدید البیهقی بر حسب حال کرکوز وقت عبور بر آن دیه انشا کرده بود و کاتب را روایت بعدما که از صحیفۀ ضمیر محو بود بر خاطر گذشت:
غداه نزلنا فی کنیسه یرلیغ
تحقق لی ان الرجال من القری.
از متوطنان آن دیه از حال نسب او پرسیده شد گفتند پدر او از آحاد الناس بود. (تاریخ جهانگشا ج 2 ص 225)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ یعلول. (منتهی الارب). جمع واژۀ یعلول، به معنی حباب آب. (آنندراج) ، ابرهای برهم نشسته. ابرسخت سفید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یعلول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یراغ
تصویر یراغ
اسب راهوار و آزموده که تند حرکت کند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی جغتایی نشان (پایزه)، فرمان گشاد نامه حکم وفرمان پادشاه: و بها الدین را بمزید عاطفت مخصوص گردانید و اورا پایزه ویرلیغ به آلتمغاداد (اوکتای)، یایرلیغ خانی. فرمان پادشاه (ایلخانان ودوره های بعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارلیغ
تصویر یارلیغ
بنگرید به یرلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرامیع
تصویر یرامیع
مار گیاه از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارتیغ
تصویر یارتیغ
یرلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعالیل
تصویر یعالیل
جمع یعلول، سیاب ها گنبدک ها شتران دو کوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گلسرخیان جزو دسته بادامیها که در جنگلهای خشک خرم آباد و لرستان وجود دارد. این گیاه نوعی آلوی وحشی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرلیغ
تصویر یرلیغ
((یَ))
حکم و فرمان پادشاه
یرلیغ خانی: فرمان پادشاه (ایلخانان و دوره های بعدی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یالیت
تصویر یالیت
((لَ تْ یا تَ))
ای کاش
فرهنگ فارسی معین
نوعی مسابقه اتومبیل رانی با مساحت طولانی که در جاده ها و با قوانین مشخص از نظر سرعت و زمان و مسیر مسابقه برگزار می شود، در ورزش هایی مانند بدمینتون و تنیس رد و بدل کردن متوالی توپ بین حریفان تا کسب امتیاز
فرهنگ فارسی معین