جدول جو
جدول جو

معنی یرالتو - جستجوی لغت در جدول جو

یرالتو
یارالتو: بزرگان ایشان را پنج عدد پایزه چنان از مس زده اندو به متوسطان سه عدد تا به ایلچیان یرالتو می دهند وپیش از این پیش هر شهزاده و خاتون و امیر را انواع پایزه ها بود. (تاریخ غازانی ص 296). از آن ایلچیان به یرالتو و یامهای بنجیک می روند که نه دیه بینند و نه شهر و نزول ایشان همان قدر باشد که آشی به تعجیل خورند. (تاریخ غازانی ص 360). و رجوع به یارالتو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالتو
تصویر پالتو
لباس زمستانی ضخیم و بلند که روی لباس های دیگر بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
ساحل و لب دریا و کنار رودخانه، یالی، یالود، (ناظم الاطباء)، (شاید مرکب از یال + او = آب باشد)، یالی
ابلهی و والهی، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 415)
لغت نامه دهخدا
از امرای زمان غازان خان است، این مرد یاغی شد و پس از دستگیر شدن با پسرش در ذی الحجۀ 696 هجری قمری در میدان تبریز به یاسا رسید، رجوع به تاریخ گزیده ص 592 و 593 و تاریخ مبارک غازانی ص 101 و 104 و 105 و 111 و 117 و 121 شود
لغت نامه دهخدا
این کلمه در عبارت ذیل از تاریخ غازان آمده است اما معنی آن معلوم نشد: تدبیر چنان فرمود که از هر صد و دویست ایلچی بیهودۀ عوان که پیش ازین بهرزه بولایات میرفتند این زمان نمی رود مگر بجهت مصالح ضروری ... و از آن ایلچیان بیرالتو و یامهای بنجیک میروند که نه دیه بینند و نه شهر، (تاریخ غازان ص 36)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان سرشک بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 34هزارگزی باختر ساردوئیه و 10هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام محلی بوده است در سیستان، بنا بنوشتۀ مؤلف تاریخ سیستان محمد بن علی بن لیث با حسین بن علی بن حسین مرورودی سردار احمد بن اسماعیل آنجا جنگ کرده است، رجوع به تاریخ سیستان ص 290 و 291 شود
لغت نامه دهخدا
رودی است در آسیای شرقی که چین را از کره جدا می سازد و وارد دریای ژاپن می شود، طول آن هفتصد و نود هزار گز است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ یرلیغ و آن کلمه مغولی است به معنی حکم و فرمان و اجازت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرلیغ و یرلغ شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شهری است از اروگوئه دارای 30000 تن جمعیت است. بندری است کنار شط اروگوئه. در آنجا گوشت فراوان است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کالیو یعنی ابله و احمق. (شعوری ج 2 ورق 303). و ظاهراً محصف ’کالیو’ است. رجوع به گلالیوه شود
لغت نامه دهخدا
شیرالغه، گوشت شکار، رسد و حصه ای که از گوشت شکار و مال غنیمت به کسی دهند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. واقع در 63000 گزی خاور شوسۀ همدان به بیجار، موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و سردسیر است. سکنۀ آن 500 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات دیم، لبنیات، انگور، میوه جات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. تابستان از چورمق اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
از شهرهای اسپانیا واقع در ایالت پانپلون بر ساحل راست رود آرگا دارای 4500 تن سکنه. و از محصولات آن نوعی شراب معروف به دورانسیو است که به شرابهای مالاگا شبیه است و در قرب آن شهر بر کوهی آثار خرابه شهری قدیمی آشکار است
لغت نامه دهخدا
(تُ)
چیز علاوه و زاید. این لفظ هندی است و تنها اهل بنادر خلیج که تماس با هندیها دارند استعمال میکنند. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مَ رالْ لو یِ جَ فَ قُ)
دهی است از دهستان قلعه برزند بخش گرمی شهرستان اردبیل، در 15هزارگزی غرب گرمی به اردبیل و 10هزارگزی راه گرمی به اردبیل در جلگۀ گرمسیری واقع و دارای 152 تن سکنه است، آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بندری به ساحل جنوبی شبه جزیره کریمه (قرم) دارای 34100 تن جمعیت و بدانجا حمامهای معدنی است، در اواخر جنگ جهانی دوم (فوریۀ 1945 میلادی) در این شهر کنفرانسی از سران دول بزرگ جهان (روزولت، استالین و چرچیل) منعقد گردید
لغت نامه دهخدا
(تُ)
از کلمه فرانسوی پالت . پوششی ضخیم که مردان و زنان بر روی دیگر جامه ها پوشند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالتو
تصویر پالتو
لباس ضخیمی که مردان و زنان بر روی جامه دیگر پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراستو
تصویر فراستو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتو
تصویر فراشتو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
((تُ))
لباسی ضخیم که مردم برای گرم نگاه داشتن بدن روی لباس های دیگر می پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراستو
تصویر فراستو
((فَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
نیم کوب شدن برنج، مغز گردو و یا مغز بادام، درست نجویدن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
یال گردن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از منطقه ی روشن آباد کردکوی، از توابع یال رود نور
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار تشنه، نوشیدن آب زیاد از پی تشنگی درازمدت
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتاب کردن سنگ به فواصل دور، حرکت تند دست ها به هنگام راه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف مسی بزرگ، پارچ مسی
فرهنگ گویش مازندرانی
اهلی، حیوان خانگی
دیکشنری اردو به فارسی