خوب و نیک و مبارک و بهتر. (آنندراج) (غیاث). در لهجۀ امروزی آذربایجان با الف بعد از یاء به صورت ’یاخشی’ و اغلب با تبدیل شین به ’چ’ به صورت ’یاخچی’ تلفظ کنند
خوب و نیک و مبارک و بهتر. (آنندراج) (غیاث). در لهجۀ امروزی آذربایجان با الف بعد از یاء به صورت ’یاخشی’ و اغلب با تبدیل شین به ’چ’ به صورت ’یاخچی’ تلفظ کنند
گوشت پختۀ سرد شده، آبگوشت ساده، غذای پخته که آن را ذخیره کنند، هر چیزی که برای روز مبادا ذخیره می شود، برای مثال مخور غم به صیدی که ناکرده ای / که یخنی بود هرچه ناخورده ای (نظامی۵ - ۷۶۳)
گوشت پختۀ سرد شده، آبگوشت ساده، غذای پخته که آن را ذخیره کنند، هر چیزی که برای روز مبادا ذخیره می شود، برای مِثال مخور غم به صیدی که ناکرده ای / که یخنی بُوَد هرچه ناخورده ای (نظامی۵ - ۷۶۳)
به معنی پخته باشد که در مقابل خام است. (برهان). پخته. ضد خام. (ناظم الاطباء). پخته. (انجمن آرا) (از آنندراج). پخته و مطبوخ. (غیاث) : خیز ای واماندۀ دیده ضرر باری این حلوای یخنی را بخور. مولوی. - یخنی کردن گوشت، پختن آن. غذا درست کردن از آن: بگو به مطبخی ما که گوشت یخنی کن ز بهر قلیه و بورک در آب آن انداز. بسحاق اطعمه (دیوان ص 66). ، گوشت پخته شدۀ گرم یا سرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). گوشت پخته شده. (غیاث). گوشت مهراپخته و معروف است. (لغات دیوان بسحاق اطعمه) : لحم مسلوق، گوشت یخنی. (یادداشت مؤلف). هلاب، گوشت یخنی. (بحرالجواهر) ، طعامی معروف. (آنندراج). آبگوشت. طخیفه. آبگوشتی که در آن سیر و سبزی باشد: یخنی ساده. یخنی کلم. یخنی بادنجان. (یادداشت مؤلف). خبینه. (بحر الجواهر) : هرکه یخنی و کماج است مراد دل او از بر کاک و زلیبی سفرش باید کرد. بسحاق اطعمه (دیوان ص 53). من گرسنه و سیر نگردیده ز توشه هم با سر انبانۀ یخنی بفره بست. بسحاق اطعمه (دیوان ص 43). (نشستگاهش) از قوصرۀ خرما (رانش) از یخنی (کندۀ زانو). (رسالۀ خوابنامۀ بسحاق ص 152). بحمداﷲ که در این پای تخت دو نوخاسته هستند که در وقت مردی بوسه به لب تیغ آبدار می دهند یکی یخنی و یکی بریان... یخنی و بریان گفتند الشباب شعبه من الجنون ما جوانان درشت خوییم و ناگاه کنده ای فروگوییم. (بسحاق اطعمه ص 133). اینهمه نرمی تا بکی ای نان با دل سخت یخنی بریان. بسحاق اطعمه. کماج گرم به دست آرو یخنیی بسحاق که هرکجا که روی مثل این دو نیست رفیق. بسحاق اطعمه. ور کماج گرم و یخنی داری اندر توشه دان گر پیاز کنده در انبان نباشد گو مباش. بسحاق اطعمه. از آن جوش یخنی برآورد کف سر تیغ یاغی گرفتی بکف. بسحاق اطعمه. شد از موج برفاب لرزنده خنب کماج آمداز زخم یخنی بجنب. بسحاق اطعمه. در غارت خوان یخنی بردار و غنیمت دان ترکانه اگر داری صوفی سر تاراجی. بسحاق اطعمه. دست بر دنبۀ بریان زن و یخنی بگذار سخن پخته همین است نصیحت بشنو. بسحاق اطعمه. هر طعامی در زمانی لذت دیگر دهد صبح بغرا، چاشت یخنی، قلیه شب، کیپا سحر. بسحاق اطعمه. ، ذخیره یعنی هر چیز از مال و زر و اسباب و غله و حبوب و حیوانات و جز آن که وی را نگاهدارند تا هنگام حاجت به کار آید. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). ذخیره. کریص. (منتهی الارب). چیزی ذخیره نهاده از هر جنس که به روز ضرورت به کار آید. (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث). ذخر. ذخیره. پس انداز. پس افت. اندوخته. پس اوکند. (یادداشت مؤلف) : مخور غم ز صیدی که ناکرده ای که یخنی بود هرچه ناخورده ای. نظامی. ادخار، یخنی ساختن. ذاخر، یخنی نهنده. (منتهی الارب). ذخیره، یخنی. پنهان کرده. (دهار). ذاخر، مدخر، یخنی نهنده. (یادداشت مؤلف). - یخنی نهاده، ذخیره نهاده. (ناظم الاطباء). ذخر. مدخر. و رجوع به یخنی نهادن شود. - امثال: هرچه نخوری یخنی بود. قرهالعیون. (از امثال و حکم دهخدا)
به معنی پخته باشد که در مقابل خام است. (برهان). پخته. ضد خام. (ناظم الاطباء). پخته. (انجمن آرا) (از آنندراج). پخته و مطبوخ. (غیاث) : خیز ای واماندۀ دیده ضرر باری این حلوای یخنی را بخور. مولوی. - یخنی کردن گوشت، پختن آن. غذا درست کردن از آن: بگو به مطبخی ما که گوشت یخنی کن ز بهر قلیه و بورک در آب آن انداز. بسحاق اطعمه (دیوان ص 66). ، گوشت پخته شدۀ گرم یا سرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). گوشت پخته شده. (غیاث). گوشت مهراپخته و معروف است. (لغات دیوان بسحاق اطعمه) : لحم مسلوق، گوشت یخنی. (یادداشت مؤلف). هلاب، گوشت یخنی. (بحرالجواهر) ، طعامی معروف. (آنندراج). آبگوشت. طخیفه. آبگوشتی که در آن سیر و سبزی باشد: یخنی ساده. یخنی کلم. یخنی بادنجان. (یادداشت مؤلف). خبینه. (بحر الجواهر) : هرکه یخنی و کماج است مراد دل او از بر کاک و زلیبی سفرش باید کرد. بسحاق اطعمه (دیوان ص 53). من گرسنه و سیر نگردیده ز توشه هم با سر انبانۀ یخنی بفره بست. بسحاق اطعمه (دیوان ص 43). (نشستگاهش) از قوصرۀ خرما (رانش) از یخنی (کندۀ زانو). (رسالۀ خوابنامۀ بسحاق ص 152). بحمداﷲ که در این پای تخت دو نوخاسته هستند که در وقت مردی بوسه به لب تیغ آبدار می دهند یکی یخنی و یکی بریان... یخنی و بریان گفتند الشباب شعبه من الجنون ما جوانان درشت خوییم و ناگاه کنده ای فروگوییم. (بسحاق اطعمه ص 133). اینهمه نرمی تا بکی ای نان با دل سخت یخنی بریان. بسحاق اطعمه. کماج گرم به دست آرو یخنیی بسحاق که هرکجا که روی مثل این دو نیست رفیق. بسحاق اطعمه. ور کماج گرم و یخنی داری اندر توشه دان گر پیاز کنده در انبان نباشد گو مباش. بسحاق اطعمه. از آن جوش یخنی برآورد کف سر تیغ یاغی گرفتی بکف. بسحاق اطعمه. شد از موج برفاب لرزنده خنب کماج آمداز زخم یخنی بجنب. بسحاق اطعمه. در غارت خوان یخنی بردار و غنیمت دان ترکانه اگر داری صوفی سر تاراجی. بسحاق اطعمه. دست بر دنبۀ بریان زن و یخنی بگذار سخن پخته همین است نصیحت بشنو. بسحاق اطعمه. هر طعامی در زمانی لذت دیگر دهد صبح بغرا، چاشت یخنی، قلیه شب، کیپا سحر. بسحاق اطعمه. ، ذخیره یعنی هر چیز از مال و زر و اسباب و غله و حبوب و حیوانات و جز آن که وی را نگاهدارند تا هنگام حاجت به کار آید. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). ذخیره. کریص. (منتهی الارب). چیزی ذخیره نهاده از هر جنس که به روز ضرورت به کار آید. (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث). ذخر. ذخیره. پس انداز. پس افت. اندوخته. پس اوکند. (یادداشت مؤلف) : مخور غم ز صیدی که ناکرده ای که یخنی بود هرچه ناخورده ای. نظامی. ادخار، یخنی ساختن. ذاخر، یخنی نهنده. (منتهی الارب). ذخیره، یخنی. پنهان کرده. (دهار). ذاخر، مدخر، یخنی نهنده. (یادداشت مؤلف). - یخنی نهاده، ذخیره نهاده. (ناظم الاطباء). ذخر. مدخر. و رجوع به یخنی نهادن شود. - امثال: هرچه نخوری یخنی بود. قرهالعیون. (از امثال و حکم دهخدا)
خوب، یاخچی، - یاخشی یاخشی، کنایه از مردی بی اراده، مردی که به ارادۀ دیگران کار کند و خود جزنامی نباشد و مأخوذ است از این حکایت: طراری چندگه به خرسی گفتن کلمه یاخشی یاخشی را آموخته بود و تنگ غروبی بدو لباسهای فاخر پوشید و کلاهی بر سر او نهاد و دو تن زیر دو بند او گرفته در بازاری مسقف بدکان تاجری درآمدند، چنان نمودند که خرس خواجه و طراران خدمتکاران اویند، خرس را بر کرسی بنشاندند و صاحب حجره یکی یکی از انواع ترمهی ها و خزها و سنجابها می آورد و می پرسید که خواجه این را می پسندد و او میگفت یاخشی سپس میگفت ده طاقه کافی باشد باز همان یاخشی را از خرس میشنید تا مقداری کثیر از جامه های فاخر گرد شدو طراران گفتند تا اینها را به خانه حمل کنیم و بهاء آن را از وکیل خرج گرفته بیاوریم باز خرس گفت یاخشی و قماشها را برگرفته بیرون بردند و بعاقبت بازرگان دیری از شب گذشته هر چه میگفت همان جواب را شنید و نزدیک شد دید خواجه خرسی است و اموال او را طراران برده اند
خوب، یاخچی، - یاخشی یاخشی، کنایه از مردی بی اراده، مردی که به ارادۀ دیگران کار کند و خود جزنامی نباشد و مأخوذ است از این حکایت: طراری چندگه به خرسی گفتن کلمه یاخشی یاخشی را آموخته بود و تنگ غروبی بدو لباسهای فاخر پوشید و کلاهی بر سر او نهاد و دو تن زیر دو بند او گرفته در بازاری مسقف بدکان تاجری درآمدند، چنان نمودند که خرس خواجه و طراران خدمتکاران اویند، خرس را بر کرسی بنشاندند و صاحب حجره یکی یکی از انواع ترمهی ها و خزها و سنجابها می آورد و می پرسید که خواجه این را می پسندد و او میگفت یاخشی سپس میگفت ده طاقه کافی باشد باز همان یاخشی را از خرس میشنید تا مقداری کثیر از جامه های فاخر گرد شدو طراران گفتند تا اینها را به خانه حمل کنیم و بهاء آن را از وکیل خرج گرفته بیاوریم باز خرس گفت یاخشی و قماشها را برگرفته بیرون بردند و بعاقبت بازرگان دیری از شب گذشته هر چه میگفت همان جواب را شنید و نزدیک شد دید خواجه خرسی است و اموال او را طراران برده اند
پخته مقابل خام، هرچیزاز مال واسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت بکارآید: مخورغم زصیدی که ناکرده ای که یخنی بود هر چه ناخورده ای. (نظامی)، گوشت پخته شده گرم وسرد، گوشت مهرا پخته گوشت آب پز، در خراسان قسمی پلو که درآن گوشت در ته دیگ گذاشته میشود ته چین، نوعی خوراک شبیه آبگوشت و آنرا از گوشتهای چرب سازند. در قدیم در تهران پختن و خوردن یخنی رواج داشت ودر سر هر گذر دکانهای یخنی پزی دیده میشد. امااکنون مدتی دراز است که این شغل متروک شده است
پخته مقابل خام، هرچیزاز مال واسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت بکارآید: مخورغم زصیدی که ناکرده ای که یخنی بود هر چه ناخورده ای. (نظامی)، گوشت پخته شده گرم وسرد، گوشت مهرا پخته گوشت آب پز، در خراسان قسمی پلو که درآن گوشت در ته دیگ گذاشته میشود ته چین، نوعی خوراک شبیه آبگوشت و آنرا از گوشتهای چرب سازند. در قدیم در تهران پختن و خوردن یخنی رواج داشت ودر سر هر گذر دکانهای یخنی پزی دیده میشد. امااکنون مدتی دراز است که این شغل متروک شده است