جدول جو
جدول جو

معنی یخشی - جستجوی لغت در جدول جو

یخشی
(یَ)
خوب و نیک و مبارک و بهتر. (آنندراج) (غیاث). در لهجۀ امروزی آذربایجان با الف بعد از یاء به صورت ’یاخشی’ و اغلب با تبدیل شین به ’چ’ به صورت ’یاخچی’ تلفظ کنند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخشی
تصویر بخشی
روحانی بودایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخی
تصویر یخی
یخ زده، منجمد مثلاً گوشت یخی، از جنس یخ مثلاً مجسمۀ یخی، یخ فروش، نوعی بستنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخنی
تصویر یخنی
گوشت پختۀ سرد شده، آبگوشت ساده، غذای پخته که آن را ذخیره کنند، هر چیزی که برای روز مبادا ذخیره می شود، برای مثال مخور غم به صیدی که ناکرده ای / که یخنی بود هرچه ناخورده ای (نظامی۵ - ۷۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
منسوب به خیش که نوعی از کتان کلفت می باشد. (ازانساب سمعانی). خیش ساز. کرباس باف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
به معنی پخته باشد که در مقابل خام است. (برهان). پخته. ضد خام. (ناظم الاطباء). پخته. (انجمن آرا) (از آنندراج). پخته و مطبوخ. (غیاث) :
خیز ای واماندۀ دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور.
مولوی.
- یخنی کردن گوشت، پختن آن. غذا درست کردن از آن:
بگو به مطبخی ما که گوشت یخنی کن
ز بهر قلیه و بورک در آب آن انداز.
بسحاق اطعمه (دیوان ص 66).
، گوشت پخته شدۀ گرم یا سرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). گوشت پخته شده. (غیاث). گوشت مهراپخته و معروف است. (لغات دیوان بسحاق اطعمه) : لحم مسلوق، گوشت یخنی. (یادداشت مؤلف). هلاب، گوشت یخنی. (بحرالجواهر) ، طعامی معروف. (آنندراج). آبگوشت. طخیفه. آبگوشتی که در آن سیر و سبزی باشد: یخنی ساده. یخنی کلم. یخنی بادنجان. (یادداشت مؤلف). خبینه. (بحر الجواهر) :
هرکه یخنی و کماج است مراد دل او
از بر کاک و زلیبی سفرش باید کرد.
بسحاق اطعمه (دیوان ص 53).
من گرسنه و سیر نگردیده ز توشه
هم با سر انبانۀ یخنی بفره بست.
بسحاق اطعمه (دیوان ص 43).
(نشستگاهش) از قوصرۀ خرما (رانش) از یخنی (کندۀ زانو). (رسالۀ خوابنامۀ بسحاق ص 152). بحمداﷲ که در این پای تخت دو نوخاسته هستند که در وقت مردی بوسه به لب تیغ آبدار می دهند یکی یخنی و یکی بریان... یخنی و بریان گفتند الشباب شعبه من الجنون ما جوانان درشت خوییم و ناگاه کنده ای فروگوییم. (بسحاق اطعمه ص 133).
اینهمه نرمی تا بکی ای نان
با دل سخت یخنی بریان.
بسحاق اطعمه.
کماج گرم به دست آرو یخنیی بسحاق
که هرکجا که روی مثل این دو نیست رفیق.
بسحاق اطعمه.
ور کماج گرم و یخنی داری اندر توشه دان
گر پیاز کنده در انبان نباشد گو مباش.
بسحاق اطعمه.
از آن جوش یخنی برآورد کف
سر تیغ یاغی گرفتی بکف.
بسحاق اطعمه.
شد از موج برفاب لرزنده خنب
کماج آمداز زخم یخنی بجنب.
بسحاق اطعمه.
در غارت خوان یخنی بردار و غنیمت دان
ترکانه اگر داری صوفی سر تاراجی.
بسحاق اطعمه.
دست بر دنبۀ بریان زن و یخنی بگذار
سخن پخته همین است نصیحت بشنو.
بسحاق اطعمه.
هر طعامی در زمانی لذت دیگر دهد
صبح بغرا، چاشت یخنی، قلیه شب، کیپا سحر.
بسحاق اطعمه.
، ذخیره یعنی هر چیز از مال و زر و اسباب و غله و حبوب و حیوانات و جز آن که وی را نگاهدارند تا هنگام حاجت به کار آید. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). ذخیره. کریص. (منتهی الارب). چیزی ذخیره نهاده از هر جنس که به روز ضرورت به کار آید. (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث). ذخر. ذخیره. پس انداز. پس افت. اندوخته. پس اوکند. (یادداشت مؤلف) :
مخور غم ز صیدی که ناکرده ای
که یخنی بود هرچه ناخورده ای.
نظامی.
ادخار، یخنی ساختن. ذاخر، یخنی نهنده. (منتهی الارب). ذخیره، یخنی. پنهان کرده. (دهار). ذاخر، مدخر، یخنی نهنده. (یادداشت مؤلف).
- یخنی نهاده، ذخیره نهاده. (ناظم الاطباء). ذخر. مدخر. و رجوع به یخنی نهادن شود.
- امثال:
هرچه نخوری یخنی بود. قرهالعیون. (از امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
خوب، یاخچی،
- یاخشی یاخشی، کنایه از مردی بی اراده، مردی که به ارادۀ دیگران کار کند و خود جزنامی نباشد و مأخوذ است از این حکایت: طراری چندگه به خرسی گفتن کلمه یاخشی یاخشی را آموخته بود و تنگ غروبی بدو لباسهای فاخر پوشید و کلاهی بر سر او نهاد و دو تن زیر دو بند او گرفته در بازاری مسقف بدکان تاجری درآمدند، چنان نمودند که خرس خواجه و طراران خدمتکاران اویند، خرس را بر کرسی بنشاندند و صاحب حجره یکی یکی از انواع ترمهی ها و خزها و سنجابها می آورد و می پرسید که خواجه این را می پسندد و او میگفت یاخشی سپس میگفت ده طاقه کافی باشد باز همان یاخشی را از خرس میشنید تا مقداری کثیر از جامه های فاخر گرد شدو طراران گفتند تا اینها را به خانه حمل کنیم و بهاء آن را از وکیل خرج گرفته بیاوریم باز خرس گفت یاخشی و قماشها را برگرفته بیرون بردند و بعاقبت بازرگان دیری از شب گذشته هر چه میگفت همان جواب را شنید و نزدیک شد دید خواجه خرسی است و اموال او را طراران برده اند
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وخش و آن شهری است. (الانساب سمعانی). جامه ای است منسوب به وخش. (انجمن آرا). جامه ای است خوش قماش و لطیف. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به طخش. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شا)
مکان اخشی، جای بسیار بیمناک، و این نادر است. (منتهی الارب). خوفناک تر. ترسناک تر. هذا المکان اخشی ̍، ای اخوف ، نادر. (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شی)
ترساننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خشیه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نصیب و حصه. (آنندراج). بخت و نصیب و بهره.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معروف به لوئی کاروژی، رسام و درام نویس فرانسوی، متولد در پاریس (1717- 1806 میلادی). وی نویسندۀ ’مثلهای مفرح’ است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مقسوم. (از واژه های فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخشی
تصویر تخشی
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخی
تصویر یخی
یخ فروش فروشنده یخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشی
تصویر بخشی
ناظر خرج، رئیس خزانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشی
تصویر خشی
ترسیدن، هراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
پارچه ایست خوش قماش و لطیف وشی
فرهنگ لغت هوشیار
پخته مقابل خام، هرچیزاز مال واسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت بکارآید: مخورغم زصیدی که ناکرده ای که یخنی بود هر چه ناخورده ای. (نظامی)، گوشت پخته شده گرم وسرد، گوشت مهرا پخته گوشت آب پز، در خراسان قسمی پلو که درآن گوشت در ته دیگ گذاشته میشود ته چین، نوعی خوراک شبیه آبگوشت و آنرا از گوشتهای چرب سازند. در قدیم در تهران پختن و خوردن یخنی رواج داشت ودر سر هر گذر دکانهای یخنی پزی دیده میشد. امااکنون مدتی دراز است که این شغل متروک شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
((وَ))
وشی، پارچه ای است خوش قماش و لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخنی
تصویر یخنی
((یَ))
آبگوشت ساده، پخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
روحانی، ایرمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخی
تصویر یخی
Icy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یخی
تصویر یخی
glacé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیماری جذام، زشتی، بدی
فرهنگ گویش مازندرانی
ترکیبی از برف و شکر، نوعی گلابی وحشی نارس، گوشت آب پز کرده و سردشده و قرمه کرده، یخ زده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از یخی
تصویر یخی
gelado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یخی
تصویر یخی
helado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یخی
تصویر یخی
lodowaty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یخی
تصویر یخی
ледяной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یخی
تصویر یخی
крижаний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یخی
تصویر یخی
ijskoud
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یخی
تصویر یخی
eisig
دیکشنری فارسی به آلمانی