جمع واژۀ اخیار. جج خیر. برگزیدگان. پسندیدگان. نیکان، داستانها. روایات. افسانه ها. حدیث ها. وقایع و تواریخ و حوادث کتبی: در اخبار رؤسا خواندم که اشناس و اورا افشین خواندندی... ببغداد رسید. (تاریخ بیهقی). و اخبار گذشتگان را بخواند. (تاریخ بیهقی). و او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی. (تاریخ بیهقی). من حکایت خوانده ام در اخبار خلفا که روزگار معتصم بوده است. (تاریخ بیهقی). اخبار ابومسلم صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذوالیمینین و نصر احمد سامانی بسیار خوانده اند. (تاریخ بیهقی). اخبار گذشته را دو قسم گویند که آنرا سه نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند. (تاریخ بیهقی). خداوندان ما از این دو (اسکندر و اردشیر) از قرار اخبارو آثار بگذشته اند. (تاریخ بیهقی). تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمؤمنین را مطالعت کرده باشد. (تاریخ بیهقی). خبر شنیده ام از رستم و ز تو دیدم عیان و هرگزکی بود چون عیان اخبار. مسعودسعد. روایت کرد ابوالقاسم بن غسّان گردآورندۀ اخبار آل برمک. (تاریخ برامکه)، احادیث نبوی.رجوع به خبر و حدیث شود. اقوال منقوله از حضرات معصومین {{عربی، مصدر}} : نبشتن دانست و تفسیر قرآن و تعبیر و اخبار پیغامبر {{صفت}}. (تاریخ بیهقی). جدّه ای بود مرا... تفسیر قرآن و تعبیر اخبار... بسیار یاد داشت. (تاریخ بیهقی). این قول رسولست و در اخبار نوشتست تا محشر از آن روز نویسندۀ اخبار. ناصرخسرو. و آن را بآیات و اخبار و ابیات و اشعار مؤکد گردانیده شود. (کلیله و دمنه). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ وصحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی)، علم اخبارالانبیاء، ذکره المولی ابوالخیر من فروع التواریخ و قال قد اعتنی بها العلماء و افردوها فی التدوین. منها قصص الانبیاء علیهم السلام لابن الجوزی و غیره -انتهی. و قد عرفت ان الافراد بالتدوین لایوجب کونه علماً برأسه. (کشف الظنون)، آنچه مورد نقل و گفتگو باشد، مژده ها. خبرهای خوش
جَمعِ واژۀ اخیار. جج ِ خیر. برگزیدگان. پسندیدگان. نیکان، داستانها. روایات. افسانه ها. حدیث ها. وقایع و تواریخ و حوادث کتبی: در اخبار رؤسا خواندم که اشناس و اورا افشین خواندندی... ببغداد رسید. (تاریخ بیهقی). و اخبار گذشتگان را بخواند. (تاریخ بیهقی). و او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی. (تاریخ بیهقی). من حکایت خوانده ام در اخبار خلفا که روزگار معتصم بوده است. (تاریخ بیهقی). اخبار ابومسلم صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذوالیمینین و نصر احمد سامانی بسیار خوانده اند. (تاریخ بیهقی). اخبار گذشته را دو قسم گویند که آنرا سه نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند. (تاریخ بیهقی). خداوندان ما از این دو (اسکندر و اردشیر) از قرار اخبارو آثار بگذشته اند. (تاریخ بیهقی). تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمؤمنین را مطالعت کرده باشد. (تاریخ بیهقی). خبر شنیده ام از رستم و ز تو دیدم عیان و هرگزکی بود چون عیان اخبار. مسعودسعد. روایت کرد ابوالقاسم بن غسّان گردآورندۀ اخبار آل برمک. (تاریخ برامکه)، احادیث نبوی.رجوع به خبر و حدیث شود. اقوال منقوله از حضرات معصومین {{عَرَبی، مَصدَر}} : نبشتن دانست و تفسیر قرآن و تعبیر و اخبار پیغامبر {{صِفَت}}. (تاریخ بیهقی). جدّه ای بود مرا... تفسیر قرآن و تعبیر اخبار... بسیار یاد داشت. (تاریخ بیهقی). این قول رسولست و در اخبار نوشتست تا محشر از آن روز نویسندۀ اخبار. ناصرخسرو. و آن را بآیات و اخبار و ابیات و اشعار مؤکد گردانیده شود. (کلیله و دمنه). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ وصحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی)، علم اخبارالانبیاء، ذکره المولی ابوالخیر من فروع التواریخ و قال قد اعتنی بها العلماء و افردوها فی التدوین. منها قصص الانبیاء علیهم السلام لابن الجوزی و غیره -انتهی. و قد عرفت ان الافراد بالتدوین لایوجب کونه علماً برأسه. (کشف الظنون)، آنچه مورد نقل و گفتگو باشد، مژده ها. خبرهای خوش
پدر استار یا استور یا اسنور مادر بهمن پسر اسفندیار است. (مجمل التواریخ والقصص ص 30 و حاشیۀ آن از تاریخ طبری ص 688). و در تاریخ ایران باستان آمده است: پس از آن به اطراف و اکناف مملکت اشخاصی فرستادند، تا دختری بیابند که در زیبایی سرآمددختران مملکت باشد و دختران بسیار از اطراف مملکت به پایتخت آورده به دست خواجه سرائی هی جای نام میسپردند در آن وقت در شوش یکنفر یهودی بود مردخا نام، پسر یائیر و از نژاد بنیامین. این مرد عموزاده ای داشت هدسه نام، که نیکومنظر بود، وچون پدر و مادر دختر مرده بودند مردخا او را به دختری پذیرفته تربیت میکرد او را هم آورده به دست خواجه سرا سپردند این دختر خواجه را بسیار خوش آمد و هفت کنیز برای خدمت او معین کرد و سپرد آنچه اسباب است برای او مهیا سازند. هدسه به کسی نمیگفت از کدام مملکت و چه ملتی است زیرا مردخا به او سپرده بود که در این باب چیزی نگوید پس از یکسال تربیت و مالش بدن دختربا مر و عطریات گرانبها در روز معین او را نزد شاه بردند و شاه وی را به سایر زنان ترجیح داد و تاج بر سر او نهاد پس از آن او را استر نامیدند که به پارسی به معنی ستاره است. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 899) صاحب کتاب قاموس گوید: یائیر به معنی کسی که خداونداو را منور کرده است، 1 - پهلوانی که در ایام موسی بوده پدرش از سبط یهودا و مادرش از سبط منسی خوانده شده است، (اول تواریخ ایام 2:21 و 22) و در ’سفر اعداد 32:41’ پسر منسی خوانده شده است و حال آنکه نوۀ ماکیربن منسی بود و این مطلب در میان نسب نامه های یهود معمول بود که مسیح نیز پسر داود خوانده میشود، خلاصه یائیر تمام شهرهای ارچوب را که 23 شهر بود گرفت لجاه و قسمتی از جلعاد (عجلون) و باشان (حوران)، (سفرتثنیه 3:14) و (صحیفۀ یوشع 13:30) که تماماً 60 شهر باشد و آنها را باشان حووت یائیر یعنی دهات یائیر نامیدند، 2 - جلعادی از سبط یساکر که 22 سال قاضی اسرائیل بود، (سفر داوران 10:3 - 5) وی را 30 پسر و هریک را شهری در جلعاد بود و این شهر را نیز حووت یائیر یعنی دهات یائیر می نامیدند، (قاموس مقدس ص 937)
پدر استار یا استور یا اسنور مادر بهمن پسر اسفندیار است. (مجمل التواریخ والقصص ص 30 و حاشیۀ آن از تاریخ طبری ص 688). و در تاریخ ایران باستان آمده است: پس از آن به اطراف و اکناف مملکت اشخاصی فرستادند، تا دختری بیابند که در زیبایی سرآمددختران مملکت باشد و دختران بسیار از اطراف مملکت به پایتخت آورده به دست خواجه سرائی هی جای نام میسپردند در آن وقت در شوش یکنفر یهودی بود مردخا نام، پسر یائیر و از نژاد بنیامین. این مرد عموزاده ای داشت هدسه نام، که نیکومنظر بود، وچون پدر و مادر دختر مرده بودند مردخا او را به دختری پذیرفته تربیت میکرد او را هم آورده به دست خواجه سرا سپردند این دختر خواجه را بسیار خوش آمد و هفت کنیز برای خدمت او معین کرد و سپرد آنچه اسباب است برای او مهیا سازند. هدسه به کسی نمیگفت از کدام مملکت و چه ملتی است زیرا مردخا به او سپرده بود که در این باب چیزی نگوید پس از یکسال تربیت و مالش بدن دختربا مر و عطریات گرانبها در روز معین او را نزد شاه بردند و شاه وی را به سایر زنان ترجیح داد و تاج بر سر او نهاد پس از آن او را استر نامیدند که به پارسی به معنی ستاره است. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 899) صاحب کتاب قاموس گوید: یائیر به معنی کسی که خداونداو را منور کرده است، 1 - پهلوانی که در ایام موسی بوده پدرش از سبط یهودا و مادرش از سبط منسی خوانده شده است، (اول تواریخ ایام 2:21 و 22) و در ’سفر اعداد 32:41’ پسر منسی خوانده شده است و حال آنکه نوۀ ماکیربن منسی بود و این مطلب در میان نسب نامه های یهود معمول بود که مسیح نیز پسر داود خوانده میشود، خلاصه یائیر تمام شهرهای ارچوب را که 23 شهر بود گرفت لجاه و قسمتی از جلعاد (عجلون) و باشان (حوران)، (سفرتثنیه 3:14) و (صحیفۀ یوشع 13:30) که تماماً 60 شهر باشد و آنها را باشان حووت یائیر یعنی دهات یائیر نامیدند، 2 - جلعادی از سبط یساکر که 22 سال قاضی اسرائیل بود، (سفر داوران 10:3 - 5) وی را 30 پسر و هریک را شهری در جلعاد بود و این شهر را نیز حووت یائیر یعنی دهات یائیر می نامیدند، (قاموس مقدس ص 937)
مرکّب از: لا + ضمیر، به معنی باکی نیست و ضرری نیست. لاضیر علیکم، ای لاضرر فی تأخیر الصلوه بالنّوم. (منتهی الارب) : قالوالاضیر انا الی ربنا منقلبون. (قرآن 50/26) ، (یعنی باکی نیست و پروا نداریم که نزد پروردگار خود بازگشت خواهیم کرد. و این جواب سحره است که به فرعون گفته اندچون گفت شما را دست و پا میبرم و بدرخت می آویزم)، نعرۀ لاضیر بشنید آسمان چرخ گوئی شد پی آن صولجان. مولوی. نعرۀ لاضیر بر گردون رسید هین ببر چون جان ز جان کندن رهید. مولوی
مُرَکَّب اَز: لا + ضمیر، به معنی باکی نیست و ضرری نیست. لاضیر علیکم، ای لاضَرَر فی تأخیر الصلوه بالنّوم. (منتهی الارب) : قالوالاضیر انا الی ربنا منقلبون. (قرآن 50/26) ، (یعنی باکی نیست و پروا نداریم که نزد پروردگار خود بازگشت خواهیم کرد. و این جواب سحره است که به فرعون گفته اندچون گفت شما را دست و پا میبرم و بدرخت می آویزم)، نعرۀ لاضیر بشنید آسمان چرخ گوئی شد پی آن صولجان. مولوی. نعرۀ لاضیر بر گردون رسید هین ببر چون جان ز جان کندن رهید. مولوی
جمع واژۀ ذخیره. ذخیره ها. پستاها. پستائی ها. دست پس ها. پس افکنده ها. پس اوکندها. اندوخته ها. نگاهداشته شده ها برای روزی: کلیدهای شهادت نهادی اندر گنج زهی ذخایر گنج تو طاعت جبار. فرخی. و این قصه دراز است و از خزائن سامانیان مالهای بی اندازه و ذخایر نفیس برداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). و ناگاه بر ذخایر نفیس و گنجهای شایگانی مظفر شوند. (کلیله و دمنه). و چون آفتاب روشن است که تو آمده ای تا نفایس ذخایر از ولایت ما ببری. (کلیله و دمنه). از نفایس ذخایر و زواهر جواهر... چیزی یافت که حامل کتاب و اوارج حسّاب از حدّ و عدّ آن قاصر آید. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 274). خزاین موروث و ذخایر مدفون بر جماعت اتباع تفرقه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی همان نسخه ص 149). حکم ذخائر با او انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی همان نسخه ص 205) ، ذخایر الهیه، قومی از اولیأاﷲ باشند که خدای تعالی بوسیلۀ ایشان رنج و بلا را از بندگان خود دفع فرماید، همچنانکه با ذخایر سیم و زر فقر و نیاز درویشان را میتوان دفع کرد. (کشاف اصطلاحات الفنون، از اصطلاحات الصوفیه)
جَمعِ واژۀ ذخیره. ذخیره ها. پستاها. پستائی ها. دست پس ها. پس افکنده ها. پس اوکندها. اندوخته ها. نگاهداشته شده ها برای روزی: کلیدهای شهادت نهادی اندر گنج زهی ذخایر گنج تو طاعت جبار. فرخی. و این قصه دراز است و از خزائن سامانیان مالهای بی اندازه و ذخایر نفیس برداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). و ناگاه بر ذخایر نفیس و گنجهای شایگانی مظفر شوند. (کلیله و دمنه). و چون آفتاب روشن است که تو آمده ای تا نفایس ذخایر از ولایت ما ببری. (کلیله و دمنه). از نفایس ذخایر و زواهر جواهر... چیزی یافت که حامل کتاب و اوارج حسّاب از حدّ و عدّ آن قاصر آید. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 274). خزاین موروث و ذخایر مدفون بر جماعت اتباع تفرقه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی همان نسخه ص 149). حکم ذخائر با او انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی همان نسخه ص 205) ، ذخایر الهیه، قومی از اولیأاﷲ باشند که خدای تعالی بوسیلۀ ایشان رنج و بلا را از بندگان خود دفع فرماید، همچنانکه با ذخایر سیم و زر فقر و نیاز درویشان را میتوان دفع کرد. (کشاف اصطلاحات الفنون، از اصطلاحات الصوفیه)
نام ماه اول از ماههای رومی که به ماههای یولیوسی نیز معروفند زیرا یولیوس قیصر روم (45 قبل از میلاد) به اصلاح آن فرمان داده است. (از الموسوعه، مادۀ تقویم) : استهل هلاله (هلال شوال) لیله الثلاثاء السادس عشر من ینایر. (ابن جبیر)
نام ماه اول از ماههای رومی که به ماههای یولیوسی نیز معروفند زیرا یولیوس قیصر روم (45 قبل از میلاد) به اصلاح آن فرمان داده است. (از الموسوعه، مادۀ تقویم) : استهل هلاله (هلال شوال) لیله الثلاثاء السادس عشر من ینایر. (ابن جبیر)
هشام بن منصور بن شبیب... سکسکی یخامری، از کثیر بن هشام کلابی و جز او روایت کرد و هیثم بن خلف دوری و محمد بن مخلد از او روایت دارند. وی به سال 263 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
هشام بن منصور بن شبیب... سکسکی یخامری، از کثیر بن هشام کلابی و جز او روایت کرد و هیثم بن خلف دوری و محمد بن مخلد از او روایت دارند. وی به سال 263 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
جمع واژۀ اخبار. جج خبر، آبگیر. آبگیر در دشت. (مهذب الاسماء). غدیر. (نصاب). گورآب در صحرا. تالاب، زمینی که آنرا جدا کنند برای خود، زمینی که امام آنرا بکسی دهد و ملک کسی نباشد. ج، اخاذ، اخاذات. جج، اخذ
جَمعِ واژۀ اَخبار. جج ِ خبر، آبگیر. آبگیر در دشت. (مهذب الاسماء). غدیر. (نصاب). گورآب در صحرا. تالاب، زمینی که آنرا جدا کنند برای خود، زمینی که امام آنرا بکسی دهد و ملک کسی نباشد. ج، اخاذ، اخاذات. جج، اُخُذ
جمع واژۀ یحمور. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ یحمور به معنی گورخر: و یؤکل من الوحشیه البقر و الکباش الجبلیه والحمر والغزلان و الیحامیر. (شرایع، کتاب الاطعمه و الاشربه). رجوع به یحمور شود
جَمعِ واژۀ یحمور. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ یحمور به معنی گورخر: و یؤکل من الوحشیه البقر و الکباش الجبلیه والحمر والغزلان و الیحامیر. (شرایع، کتاب الاطعمه و الاشربه). رجوع به یحمور شود
انبری برای برداشتن یخ. انبرگونه ای که بدان یخ خرد در گیلاسها و لیوانها ریزند. انبر برای برگرفتن یخ و افکندن آن در ظرف آبخوری و شربتها و غیره، قلابی برای ریختن قطعات یخ طبیعی از زمینهای مجاور یخچال به داخل گودها. آکج. آکنج. نشگن. (یادداشت مؤلف)
انبری برای برداشتن یخ. انبرگونه ای که بدان یخ خرد در گیلاسها و لیوانها ریزند. انبر برای برگرفتن یخ و افکندن آن در ظرف آبخوری و شربتها و غیره، قلابی برای ریختن قطعات یخ طبیعی از زمینهای مجاور یخچال به داخل گودها. آکج. آکنج. نشگن. (یادداشت مؤلف)