نازاینده مانند استر، نازا، عقیم، استرمانند، برای مثال کنون شویش بمرد و گشت فرتوت / از آن فرزند زادن شد سترون (منوچهری - ۸۶)، استریل سترون کردن: در پزشکی، عقیم کردن، نازا ساختن، استریل کردن
نازاینده مانند استر، نازا، عقیم، استرمانند، برای مِثال کنون شویش بمرد و گشت فرتوت / از آن فرزند زادن شد سترون (منوچهری - ۸۶)، استریل سترون کردن: در پزشکی، عقیم کردن، نازا ساختن، استریل کردن
نام شهری در جبل لبنان واقع در 40 هزارگزی شمال بیروت. (از معجم المطبوعات). از بنادر عهد فینیقی هاست. (از اعلام المنجد) ، کتابه. (برهان قاطع) ، کتاب. (ناظم الاطباء) ، اجازه نامه که کارگزاران دولت صادر کنند و لفظ مذکور ترکی و مرادف پتک و پته است. (فرهنگ نظام). پروانۀ خروج و دخول از شهری که پته گویند. (انجمن آرای ناصری)
نام شهری در جبل لبنان واقع در 40 هزارگزی شمال بیروت. (از معجم المطبوعات). از بنادر عهد فینیقی هاست. (از اعلام المنجد) ، کتابه. (برهان قاطع) ، کتاب. (ناظم الاطباء) ، اجازه نامه که کارگزاران دولت صادر کنند و لفظ مذکور ترکی و مرادف پتک و پته است. (فرهنگ نظام). پروانۀ خروج و دخول از شهری که پته گویند. (انجمن آرای ناصری)
هندی باستان ’ستری’ (بی حاصل، ناحاصلخیز) ، ارمنی ’سترج’، یونانی ’ستیره’، لاتینی ’ستریلیس’، گتی ’ستیرو’، یهودی فارسی ’استروند’. رجوع کنید به استرون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). زن نازاینده و عقیمه را گویند و معنی ترکیبی این لغت استرمانند است چه ستر بمعنی استر، و ون به معنی شبه و مانند باشد و چون استر نمی زاید او را به این اعتبار بدین نام خوانده اند. (برهان). زنی که نزاید. عقیم. (صحاح الفرس) (شرفنامه). زن عقیم که بهندی بایج گویند و وجه تسمیه آن است که ستر حیوان معروف که آن را قچر گویند و لفظ ون کلمه تشبیه است، چون از حیوان مذکور توالد و تناسل نمیشود پیدایش او از خر نر و اسب ماده باشد. لهذا به این اسم مسمی گشت اگر چه معنیش از مؤید و کشف ثابت شده مگر وجه تسمیه به این تصریح از استقراء فقیر مؤلف است. (آنندراج) (غیاث) : ندانی ای بعقل اندر خر کنجد بنادانی که با نر شیربرناید سترون گاو ترخانی. غضایری. کنون شویش بمرد و گشت فرتوت از آن فرزند زادن شد سترون. منوچهری. نفس نباتی ار به عزبخانه باز شد عیبش مکن که مادر بستان سترونست. انوری. دلم آبستن خرسندی آمد اگر شد مادر روزی سترون. خاقانی (دیوان ص 323). کاف و نون بوده سترون از هزاران سال باز زاده فرزندی که شاهنشاه کیهان آمده. خاقانی. دبنین و سترون بین که رستند که بر پشت و شکم چیزی نبستند. نظامی. ، زنی که بیش از یک فرزند نزاییده باشد. (برهان) (شرفنامه)
هندی باستان ’ستری’ (بی حاصل، ناحاصلخیز) ، ارمنی ’سترج’، یونانی ’ستیره’، لاتینی ’ستریلیس’، گتی ’ستیرو’، یهودی فارسی ’استروند’. رجوع کنید به استرون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). زن نازاینده و عقیمه را گویند و معنی ترکیبی این لغت استرمانند است چه ستر بمعنی استر، و ون به معنی شبه و مانند باشد و چون استر نمی زاید او را به این اعتبار بدین نام خوانده اند. (برهان). زنی که نزاید. عقیم. (صحاح الفرس) (شرفنامه). زن عقیم که بهندی بایج گویند و وجه تسمیه آن است که سَتَر حیوان معروف که آن را قچر گویند و لفظ ون کلمه تشبیه است، چون از حیوان مذکور توالد و تناسل نمیشود پیدایش او از خر نر و اسب ماده باشد. لهذا به این اسم مسمی گشت اگر چه معنیش از مؤید و کشف ثابت شده مگر وجه تسمیه به این تصریح از استقراء فقیر مؤلف است. (آنندراج) (غیاث) : ندانی ای بعقل اندر خر کنجد بنادانی که با نر شیربرناید سترون گاو ترخانی. غضایری. کنون شویش بمرد و گشت فرتوت از آن فرزند زادن شد سترون. منوچهری. نفس نباتی ار به عزبخانه باز شد عیبش مکن که مادر بستان سترونست. انوری. دلم آبستن خرسندی آمد اگر شد مادر روزی سترون. خاقانی (دیوان ص 323). کاف و نون بوده سترون از هزاران سال باز زاده فرزندی که شاهنشاه کیهان آمده. خاقانی. دبنین و سترون بین که رستند که بر پشت و شکم چیزی نبستند. نظامی. ، زنی که بیش از یک فرزند نزاییده باشد. (برهان) (شرفنامه)
حکمران هی مر که در مقابل حملۀ آمیلکار سردار مشهور قرطاجنه (کارتاژ) از گلن جبار سیسیل کمک خواست و پس از آتش زدن کشتی های آمیلکار و شکست لشکر او در حدود 150 هزار تن از افرد سپاه کارتاژ کشته شد. رجوع به ایران باستان ص 878 و 879 شود
حکمران هی مر که در مقابل حملۀ آمیلکار سردار مشهور قرطاجنه (کارتاژ) از گِلُن جبار سیسیل کمک خواست و پس از آتش زدن کشتی های آمیلکار و شکست لشکر او در حدود 150 هزار تن از افرد سپاه کارتاژ کشته شد. رجوع به ایران باستان ص 878 و 879 شود
مغز کلۀ پیل. (ناظم الاطباء). دماغ پیل و گویند آن سم است. (از منتهی الارب) (آنندراج). دماغ فیل و آن سم است و بعضی گویند بر هر سمی اطلاق شود. (از تاج العروس) ، خوی ستور. (منتهی الارب). خوی و عرق ستور بارکش. (ناظم الاطباء) ، آب گشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
مغز کلۀ پیل. (ناظم الاطباء). دماغ پیل و گویند آن سم است. (از منتهی الارب) (آنندراج). دماغ فیل و آن سم است و بعضی گویند بر هر سمی اطلاق شود. (از تاج العروس) ، خوی ستور. (منتهی الارب). خوی و عرق ستور بارکش. (ناظم الاطباء) ، آب گشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)