جدول جو
جدول جو

معنی یبغو - جستجوی لغت در جدول جو

یبغو
عنوانی که در قدیم به پادشاهان خلخ اطلاق می شده، حاکم خلخ، پیغو
تصویری از یبغو
تصویر یبغو
فرهنگ فارسی عمید
یبغو
(یَ)
نام عام امرای طخارستان، مشرق بلخ. (یادداشت مؤلف) ، حاکم خلخ، پادشاه ترک. (از اخبار الدوله السلجوقیه). پادشاه ترکستان. صورت های دیگر این کلمه پیغو و بیغو و جبغو است. و رجوع به پیغو شود
لغت نامه دهخدا
یبغو
(یَ)
برادرطغرل مؤسس سلسلۀ سلجوقیان و داود است و این سه پسران میکال بن سلجوقند. بعد از مرگ سلجوق پسرش میکائیل با ترکمانان... به جهاد پرداخت ولی در این مجاهدات به قتل رسید و از او سه پسر ماند یبغو یا جبغو و جغری (داود) و طغرل (محمد). (از تاریخ ایران تألیف عباس اقبال ص 308). و رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یرغو
تصویر یرغو
یارغو، مؤاخذه، بازخواست، محاکمه، منازعه، دعوا
فرهنگ فارسی عمید
نام مهتر جملیکث است که دهی است به تغزغز. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
یبغو. این کلمه درجهانگشای جوینی (ج 2 ص 14 و 39) به همین صورت آمده ونیز در مجمل التواریخ و القصص (ص 102) و تاریخ بیهق (ص 71) و تاریخ بیهقی چ ادیب (ص 478، 500، 538، 562، 563، 582، 633، 637 و 641) و مرحوم دکتر فیاض در تعلیقات تاریخ بیهقی (ص 703) چنین نویسد: این کلمه همه جا در نسخه های ما به همین شکل است یعنی به تقدیم باء بر یاء و در بعضی کتابها به تقدیم یاء آمده از جمله در اخبارالدولهالسلجوقیه چاپ مصر و در راحهالصدور. استاد بارتلد این کلمه را بیغو با باء فارسی مقدم بر یاء میخواند ولی یبغو را هم احتمال میدهد. اجمال آنکه حال این کلمه هنوز معلوم نیست و محتاج به تحقیقات لغوی دیگری است. رجوع به یبغو و حاشیۀ برهان ذیل کلمه پیغو شود: ملوک خلخ را جیغوی خواندندی اندر قدیم و یبغو نیز خواندندی. (حدود العالم).
بر امید آنکه ترکی مر ترا خدمت کند
بندۀ خانی و خاک زیر پای بیغوی.
ناصرخسرو.
، در بیت ذیل از مسعودسعد این کلمه آمده است اما می نماید که دگرگون شدۀ کلمه ای دیگر و مفید معنی وصفی برای زر باشد مانند کلمه ’مکنون’ برای کلمه ’در’:
حلیۀ گوش و گردن مدحت
زر بیغو و در مکنون باد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(بَ / بی)
یبغو. ابن سلجوق ملقب به ارسلان. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 480). در شجره نامۀ راحهالصدور بیغو نامی غیر از موسی بیغو پسر سلجوق و عم سلطان طغرل و چغری بنظر نمی رسد و در تاریخ سلاجقۀ عمادالدین محمد بن حامد بیغو ارسلان را یکی از رؤسای سلاجقه که با مسعود میجنگیدند نوشته و اشاره به اسارت وی بدست سلطان مسعود کرده است. در تاریخ بیهقی نام بیغو در ضمن رؤساست لیکن از اسارت وی ذکری نیست. ابن اثیر نویسد که از سلجوق سه پسر ماند، ارسلان ومیکائیل و موسی لیکن بعد میگوید: بیغو و طغرل بک محمد و چغری بک داود پسران میکائیل بن سلجوق اند و بیغو رابرادر طغرل و چغری میشمارد و غلبۀ تاریخ در این است که بیغو همان موسی پسر سلجوق است که بعد از قسمت شدن خراسان بین سلاجقه مملکت سیستان هرات و پوشنج و غور بنام او افتاد و از اینکه در اوایل امر سلاجقه خبر این بیغو بیکباره منقطع میشود پیداست که مردی پیر و فرتوت بوده و دیر نمانده است. راوندی صاحب راحهالصدور که شجره نامۀ سلاجقه از اوست بعد از فتح خراسان بدست سلاجقه گوید: پس هر دو برادر چغری و طغرل و عم ایشان موسی بن سلجوق که او را یبغو (بتقدیم یا بر با) کلان گفتند و عم زادگان.... الخ. و باز در صفحۀ 104 در تقسیم ممالک گوید: و موسی یبغو کلان بولایت بست و هرات و سیستان... نامزد شد... الخ و خواجه فضل اﷲ رشیدالدین نیز در جامع عین این اخبار را کلمه به کلمه از راحهالصدور گرفته و روایت کرده است. (حاشیۀ تاریخ سیستان چ بهار ص 265، 367). رجوع به بیغوی سلجوقی شود
لغت نامه دهخدا
اسم سریانی بغل است که به فارسی استر گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَغْوْ)
شکوفۀ عرفط و سلم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به لغت زند، مغاک و زمین کنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بتأمل نگریستن چیزی را یا کسی را. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). نگریستن بچیزی که چگونه است. (از اقرب الموارد).
زن زناکار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ترکی باژ، کیفر دادن، بازرسی عوارضی که برای رسیدگی بجرایم گرفته میشد (ایلخانان)، سیاست، بازرسی مجلس محاکمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرغو
تصویر یرغو
((یَ))
عوارضی که برای رسیدگی به جرایم گرفته می شد (ایلخانان)، سیاست، بازرسی، مجلس محاکمه
فرهنگ فارسی معین
استنطاق، بازپرسی، سیاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخمو ترش رو
فرهنگ گویش مازندرانی