جدول جو
جدول جو

معنی یبس - جستجوی لغت در جدول جو

یبس
خشک شدن، خشکی، کنایه از دارای خلق و خوی جدّی و غیر صمیمی
تصویری از یبس
تصویر یبس
فرهنگ فارسی عمید
یبس
(کَ تَ)
خشک شدن پس از تری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یبس
(کِ)
خشک گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). خشک شدن پس از تری. (از اقرب الموارد). خشک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (دهار) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
یبس
(یَ)
خشک سپس تری. (از منتهی الارب) (آنندراج). خشک. یابس، مرد اندک نیکی. قلیل الخیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یبس
(یَ بَ)
خشک اصلی که گاهی تر نگردیده باشد و گویند جای تر که خشک شود. و منه قوله تعالی: فاضرب لهم طریقاً فی البحر یبساً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، امراءه یبس، زن بی خیر که هیچ نیاید ازوی. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که از وی خیری نیاید. (از اقرب الموارد) ، شاه یبس، گوسفندبی شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یبس
(یَ بِ)
خشک پس از تری. (از اقرب الموارد). خشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یبس
(یُ)
خشکی. (زمخشری). ناروانی (در شکم). مقابل لین.
- یبس بودن مزاج، خشک بودن و عمل نکردن معده. (یادداشت مؤلف).
- یبوست. و رجوع به یبوست شود
لغت نامه دهخدا
یبس
(یُبْ بَ)
جمع واژۀ یابس. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به یابس شود
لغت نامه دهخدا
یبس
خشک شدن، خشک گردیدن، خشکی، یبوست
تصویری از یبس
تصویر یبس
فرهنگ لغت هوشیار
یبس
((یُ))
خشکی، بدخلق، بدمعاشرت
تصویری از یبس
تصویر یبس
فرهنگ فارسی معین
یبس
خشک
متضاد: لین
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاس
تصویر یاس
(دخترانه)
گل منسوب به حضرت زهرا (س)، گلی زینتی با رنگهای زرد سرخ سفید و بنفش و بسیار خوشبو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبس
تصویر لبس
جامه، پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبس
تصویر عبس
هشتادمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۲ آیه
اعمی
اخم کردن، رو ترش کردن، اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، تجهّم، ترش رویی، عبوس، سخت رویی، تندرویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبس
تصویر حبس
زندان، بازداشتن، زندانی کردن، بازداشت
حبس ابد: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد
حبس مؤبد: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد، حبس ابد
حبس انفرادی: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد
حبس با اعمال شاقه: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن کارهای دشوار انجام بدهد
حبس بول: عارضه ای که در آن انسان نمی تواند ادرار کند، مسدود شدن مجرای ادرار، شاش بند، حبس البول
حبس تادیبی: در علم حقوق حبس برای جنحه که مدت آن چند ماه و حداکثر سه سال است
حبس تکدیری: در علم حقوق حبس برای بزه های کوچک از دو تا ده روز
حبس مجرد: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد، حبس انفرادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبس
تصویر عبس
سیسنبر، گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
سوسنبر، سه سنبل، هرفولیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبس
تصویر قبس
شعله و پارۀ آتش، پارۀ آتشی که از آتش بزرگ گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبس
تصویر نبس
نبسه ها، فرزند فرزندها، نوه ها، فرزندزاده ها، جمع واژۀ نبسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یبست
تصویر یبست
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود
پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، ورغست، فرغست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاس
تصویر یاس
ناامید شدن، ناامیدی، نومیدی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ بَ)
گیاهی باشد صحرایی شبیه به اسفناج و آن را در آشها کنند و به عربی غملول خوانند. (برهان) (آنندراج). برغست:
چنان است کارم تباه و تبست
که نبود مرا نانخورش جز یبست.
فرید احول (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتابانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بی مدد و عاجز، بی ضبط و ربط. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَبْ بِ)
خشک کننده. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح پزشکی) خشکی مزاج آورنده. خشک کننده طبیعت و مزاج. یبوست آور: و البردی مبرد فی الدرجه الثانیه میبس مقبض. (تذکرۀ ابن البیطار ص 87)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبس
تصویر طبس
پارسی تازی گشته تبس تبرس شهری در خراسان گرگ سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبس
تصویر عبس
ترشروئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبس
تصویر غبس
خاکستری خاکستری گونی، تاریکی، تاریک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، دوساب شیره گروه مردم بسیار بارانی آسمان بارانی شیره خرما دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبس
تصویر خبس
به مشت گرفتن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبس
تصویر حبس
بازداشتن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبس
تصویر جبس
افسرده، ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربس
تصویر ربس
کار زشت، بسیار زدن با دست، پر کردن مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایبس
تصویر ایبس
خشک، خشکه استخوان ساغ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یأس
تصویر یأس
دلسردی، ناامیدی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حبس
تصویر حبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره