جدول جو
جدول جو

معنی یبروحا - جستجوی لغت در جدول جو

یبروحا
بادنجان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروا
تصویر بروا
(پسرانه)
اعتقاد (نگارش کردی: بوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یرحا
تصویر یرحا
(دخترانه)
نام مادر موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یبروح
تصویر یبروح
گیاهانی که ریشه یا میوۀ آن ها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردم گیاه، یبروح، لفّاح، سابیزک، مردم گیا، برای مثال بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخن سرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی - ۲۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
یرح. رجوع به یرح شود
لغت نامه دهخدا
اسم سریانی بغل است که به فارسی استر گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در منتهی الارب روحاء و در معجم البلدان روحا (مقصور) آمده است. دهی است از مضافات رحبۀ شام. (منتهی الارب). از قرای رحبه است و مردم آن روحا (مقصور) تلفظ میکنند و منسوب بدان روحانی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یا روها، نامی است که عربان به شهر ادس دادند و ارامنه آن را اوررا مینامیدند و بعقیدۀ عربان قدیمیترین شهر آسیاست و اکنون این شهر را اورفا نامند، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2629 شود
لغت نامه دهخدا
بلغت یونانی، گیاه ماه پروین را گویند و بیخ آنرا بعربی، جدوار خوانند و گویند با بیش در یک جا روید، (برهان) (ناظم الاطباء)، گیاه ماه پروین را گویندکه بیخ آنرا بعربی جدوار خوانند و فارسی آن ژدوار است، (آنندراج) (انجمن آرا)، ماه پروین، (الفاظ الادویه)، حشیشی است که با بیش در یک جا میروید، (فهرست مخزن الادویه)، بهندی بیش موش است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از دست راست صیاد رفتن آهو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پدید آمدن صید و جز آن، چنانکه جانب چپ سوی تو دارد و عرب آنرا شوم دارد. (از المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شکاری که از دست راست صیاد به جانب دست چپ وی رود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مصحف یبروح است. (یادداشت لغت نامه). مردم گیاه باشد و بیخ لفاح است و بعضی گویند لفاح میوۀ یبروج است. (برهان) (آنندراج). مهرگیاه. مردم گیاه. منذغوره. منذاغورس. (یادداشت مؤلف). رجوع به یبروح شود
لغت نامه دهخدا
کهربا، ملح. نمک. (از دزی ج 2 ص 848)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام محلی نزدیک بیت المقدس. (یادداشت مؤلف). در معجم البلدان اریحا آمده و وجه تسمیۀ آن نسبت به اریحابن مالک بن ارفخشدبن سام بن نوح ذکر شده. و رجوع به یریحو و اریحا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
آش کبر. (برهان) (آنندراج). نام آشی است که با کبر بپزند. (فرهنگ جهانگیری). کبربا. (برهان) (آنندراج). کوربا. (فرهنگ جهانگیری). کوروا. رجوع به کبربا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مهرگیاه. (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف یبروح است. رجوع به یبروح شود
لغت نامه دهخدا
قریۀ بزرگی از ناحیۀ رومقان بوده در حوالی کوفه
لغت نامه دهخدا
(یَ)
لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی به صورت انسان مشاهده گردد به خلاف بری او که بسیار مشابه است. (از مخزن الادویه). در برخی از کتب گیاهی و دارویی یبروح به صورت مصحف یبروج به کار رفته است. بیروح و آن لفاح و تفاح الجن است به فارسی شابیزک و شابیرج گویند و نیز به عجمیۀ اندلس ابلیطه و یقص و ازج نیز گفته شود و نامش به یونانی حماتامیلن است. (اسماء عقار ص 179). لغت عربی یبروح مأخوذ از سریانی یبروحاست و در یادداشتهای لغت نامه مترادفات زیر برای این کلمه آمده است: مردم گیا. بیخ لفاح بری. سابیرک. سابیزک. سابیزج. ثمراللفاح. ساسالیوس. مهرگیاه. اصل اللفاح. ذوصورتین. ذوالصورتین. هزارگشای. استرنگ. لکهمنی. یبروح الصنم. سراج القطرب. تفاح المجانین. سگ شکن. مندغوره. مندراغوره. تفاح الجن. عبدالسلام. شابیزج. شابیزک. لفظ سریانی به معنی ذی صورتین است و به یونانی منداغورس و بطیطس نیز نامند و استرج و استرنج معرب استرنگ فارسی است و آن اسم جنس اشیاء زوجیه در خلقت و شامل بیخ لفاح و ثمر اقسام آن است و از مطلق مراد جبلی آن است و چون هر نوع لفاحی که بزرگ باشد بشکافند در آن شبیه به دو صورت انسان مشاهده می گردد لهذا آن مسمی به اسم یبروح نموده اند و بیخ لفاح جبلی اندکی مشابهت به صورت انسان دارد به خلاف بری آن که مشابهت تام دارد و بعضی آن را مختص به سراج القطرب دانسته اند. (محیط اعظم) (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین، ذیل یبروج) :
بسی نماند که یبروح در زمین ختن
سخن سرای شود چون درختک وقواق.
خاقانی.
لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است
نی ز یبروح که در تبت و یغما بینند.
خاقانی.
و رجوع به لفاح و مردم گیا و سابیزک و سابیزج و تفاح الجن شود.
- یبروح السوفار، یبروح الصنم. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
یوها، یوحی ̍، نام خاخامی از یهود که به پرخوری و شکمبارگی سخت مشهور بوده است،
- امثال:
مثل یوحا، سخت پرخوار، سخت شکم خواره، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوحا
تصویر بوحا
ماه پروین از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبروا
تصویر کبروا
آش کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروثا
تصویر بروثا
گاوشیر
فرهنگ لغت هوشیار
دار مکی به گویایی بشرح با تفصیل مفصلا: و حقایق آن حال و رفتن امام قلی خان بدان صوب... و انعدام فرنگیه و پرتکالیه از آن مللک مشروحا در سال آینده مرقوم قلم و قایع رقم خواهد شد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به فکر آبروی خود است
فرهنگ گویش مازندرانی