جدول جو
جدول جو

معنی یباب - جستجوی لغت در جدول جو

یباب
خراب، ویران، برای مثال هرچه جز از شهر بیابان شمر / بی بر و بی آب و خراب و یباب (ناصرخسرو - ۱۴۲)
تصویری از یباب
تصویر یباب
فرهنگ فارسی عمید
یباب(یَ)
ویران: زمین یباب، خراب. ارض یباب، زمین خراب. (از اقرب الموارد). گویند یباب خراب و از اتباع نیست چنانکه در صحاح و اساس آمده است و هم گویند ’دارهم خراب یباب، لاحارس و لاباب’. و حوض یباب، حوض بی آب و تهی. از سخن جوهری چنین مستفاد میشود که یباب مستقلاً استعمال میشود و برای کلمه ماقبل خود صفت می باشد و از اتباع نیست و صاحب تهذیب گوید: یباب در نزد عرب محلی است که هیچکس در آن نباشد. ابن ابی ربیعه گوید:
ما علی الرسم بالبلیّین لو بیّ
ن رجع السلام اولو اجابا
فالی قصر ذی العشیره فالصا
لف امسی من الانیس یبابا.
معنی آن خالی است یعنی هیچکس در آن نیست. و شمر گوید یباب به معنی خالی است یعنی چیزی در آن نیست گویند خراب یباب اتباع است. برای خراب کمیت گوید:
بیباب من التنائف مرت
لم تمخط به انوف السخال.
و درفقه اللغه هم همین رای آمده است. (از تاج العروس). ویران. (از منتهی الارب) (زمخشری). بیابان و دشت و ویرانه. (ناظم الاطباء). خراب. (غیاث اللغات). بی در و دربان. خالی که هیچ در آن نباشد. ناآباد. (یادداشت مؤلف) :
گمان برند که آن جایگاه راحت و امن
شده ز دوری تو سر بسر یباب و خراب.
ابوالمعالی رازی.
بهار چشم چو بگشاد خویشتن را دید
به دست دشمن و خانه شده خراب و یباب.
فرخی.
ای سپرده عنان دل به خطا
تنت آباد و دل خراب و یباب.
ناصرخسرو.
هرچه جز این شهر بیابان شمر
بی بر و بی آب و خراب و یباب.
ناصرخسرو.
چنین چند کس دیده ام کز شراب
فرورفته ناگه خراب ویباب.
نزاری قهستانی.
صدر ایرانیان نظام الدین
عامر عالم خراب و یباب.
سوزنی.
بنای جاه تو آباد باد تا به ابد
سرای دولت اعدای تو خراب و یباب.
سوزنی.
ای آدم الغیاث که از بعد این خلف
دارالخلافۀ تو خراب و یباب شد.
خاقانی.
ز آینۀ سینه دید زلزلۀ آه من
سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب.
خاقانی.
چون الف سوزنی نیزۀ بنیاد کفر
چون بر سوزن به قهر کرده خراب و یباب.
خاقانی.
کزین نشیمن احسان و عدل نگریزم
وگر چه تنگۀعمرم شود خراب و یباب.
خاقانی.
همیشه عمرکوته چون حباب است
حسود دلخراب جان یبابش.
رضی الدین نیشابوری.
- یبابگر، ویران و خراب کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یباب
ویران و خراب
تصویری از یباب
تصویر یباب
فرهنگ لغت هوشیار
یباب((یَ))
خراب، ویرانه
تصویری از یباب
تصویر یباب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شباب
تصویر شباب
(دخترانه و پسرانه)
جوانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رباب
تصویر رباب
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذباب
تصویر ذباب
مگس، پشه، زنبور به ویژه زنبور عسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباب
تصویر شباب
جوان شدن، جوانی، از سن بلوغ تا سی سالگی، اول هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هباب
تصویر هباب
به نشاط آمدن، تند و تیز رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کباب
تصویر کباب
گوشت بریان شده بر روی آتش، قطعه گوشتی که به سیخ می کشند و روی آتش بریان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباب
تصویر تباب
متضرر شدن، زیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباب
تصویر شباب
ماهودانه، گیاهی شیردار با ساقۀ بلند و برگ هایی شبیه برگ بادام و گل های زرد، میوۀ این گیاه که در غلافی مخروطی شکل قرار دارد و در میان آن سه دانه با پوست سرخ و مغز سفید و چرب قرار دارد، ماهوب دانه، حب الملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حباب
تصویر حباب
دوستی، عشق، محبوب
دیو، شیطان، مار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضباب
تصویر ضباب
مه، بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید می شود و فضا را تیره می کند، بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین، ماغ، نژم، میغ، نزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباب
تصویر قباب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباب
تصویر لباب
برگزیده و خالص از هر چیز، لب، مغز چیزی مانند مغز بادام، گردو و امثال آن ها، عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حباب
تصویر حباب
برآمدگی هایی که هنگام سقوط چیزی در آب یا موقع آمدن باران در سطح آب پیدا می شود
پوشش شیشه ای یا پلاستیکی که روی چراغ می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ مَ)
ائباب، به مهمان خواندن، (تاج المصادر بیهقی)، رجوع به ائباب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طباب
تصویر طباب
جمع طبالبه، نورد ابرها جامه های پیشگشاده پزشکی ها
فرهنگ لغت هوشیار
پرآبی، بلند آبی، لور بزرگ (لور سیل)، برگ خرما، آغاز هر چیز، کوه سیل عظیم توجبه بزرگ بسیار آب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قبه، راژ ها مهچه ها بارگاهی که بر فراز آن گنبدی باشد، سقف برجسته و مدور گبند. یا قبه آب. حباب. یا قبه بادین. حباب یا گرد باد که بشکل قبه نماید. یا قبه پرگل. جام شراب. یا قبه زبر جد (زبر جدین) آسمان. یا قبه زربفت. آسمان در شب پر ستاره. یا قبه زرین. آفتاب، عمود صبح. یا قبه ششم. آسمان ششم فلک ششم. یا قبه علیا. فلک. یا قبه گردنده. آسمان. یا قبه مینا. آسمان. یا قبه فلک. معدل النهار فلک نهم عرش. یا قبه وادین. قبه بادین، خرگاه، جمع قبب و قباب، تاول بزرگ جلدی
فرهنگ لغت هوشیار
شتر بسیار، گوسپند بسیار، خاک، گل و لای، توده ریگ پارسی است بر گرفته از بابلی بریانی سکارو تواهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباب
تصویر ضباب
جمع ضب، سوسماران تژم نزم نژم تار میغ میغ نزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباب
تصویر شباب
جوانی - مقابل شیب به معنی پیری همچنین نام پرنده ای است از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباب
تصویر تباب
زیانکار شدن، به هلاکت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دیه، کدوها، خنورها آوند های سفالین، زمین های هموار، ریگ های رخ، توده های ریگ ظرف چرمین یا فلزی که در آن روغن و مانند آن ریزند، صراحی کوچک شیشه کوچک، اثاثه لوازم. یا دبه باروت کیسه ای که از پوست یا محفظه ای چوبین یا فلزی که در آن باروت کنند. یا دبه و زنبیل (در) افزودن خرج کسی زیاد شدن، یا دبه در زیر پای شتر افکندن، مرتکب امری خطیر شدن، بر سر پر خاش آوردن فتنه انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباب
تصویر خباب
جوش دریا، آشوب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی، عشق، محبوب بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباب
تصویر جباب
غلبه کردن باطل، رایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباب
تصویر سباب
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباب
تصویر زباب
مویز فروش موش سرخ موش کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباب
تصویر رباب
نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباب
تصویر ذباب
مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباب
تصویر اباب
سیل عظیم، موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
ناب برگزیده خالص و برگزیده از چیزی نفیس: باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. (مولوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار