- یب
- تیر پیکان دار
معنی یب - جستجوی لغت در جدول جو
- یب ((یَ))
- تیر پیکان دار
- یب
- تیر پیکان دار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گیاهانی که ریشه یا میوۀ آن ها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردم گیاه، یبروح، لفّاح، سابیزک، مردم گیا، برای مثال بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخن سرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی - ۲۳۴)
خشک شدن، خشکی، کنایه از دارای خلق و خوی جدّی و غیر صمیمی
مردم گیا، گیاهی به بلندی یک متر با گل های سفید، برگ های شبیه برگ انجیر، میوۀ سرخ رنگ و به قدر زیتون و ریشه ای شبیه پیکر انسان، استرنگ، لفّاح، سگ کن، مردم گیاه
خشکیده
یبوست در فارسی: خشکی خشک ری گیرش (گویش نایینی)
خشکی، خشکی مزاج دراین عارضه ماده دفعی در روده ها خشکی و سفتی خاصی پیدا میکند و دفع آنها باصعوبت انجام میشود
خشک
خشک شدن، خشک گردیدن، خشکی، یبوست
مهر گیاه از گیاهان مردم گیا یمرده مهر گیاه. توضیح این کلمه را بغلط یبروج الصنم نوشته اند خ
این واژه در پاره ای از واژه نامه ها آمده و به آرش ویران پارسی دانسته شده
ویرانگر
ویران و خراب
نوعی اختلال روده ای که در آن عمل دفع با دشواری صورت می گیرد و معمولاً به علت کم تحرکی و کم نوشیدن مایعات ایجاد می شود، مقابل رطوبت، خشکی
خراب، ویران، برای مثال هرچه جز از شهر بیابان شمر / بی بر و بی آب و خراب و یباب (ناصرخسرو - ۱۴۲)
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود
پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، ورغست، فرغست
پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، ورغست، فرغست
عنوانی که در قدیم به پادشاهان خلخ اطلاق می شده، حاکم خلخ، پیغو