جدول جو
جدول جو

معنی یأمور - جستجوی لغت در جدول جو

یأمور
(یَ ءْ)
جانوری صحرایی. نوعی از بز کوهی. (ناظم الاطباء). دابه ای است صحرایی یا نوعی از بز کوهی. (منتهی الارب). و رجوع به یامور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یادآور
تصویر یادآور
آنکه کسی یا چیزی را به یاد کسی بیاورد، یادآورنده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
به امارت گماردن. (از تاج العروس ج 3 ص 21). امیر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). فرمانده کردن. (دهار). امارت دادن کسی را بر قوم. (آنندراج) (منتهی الارب). امارت دادن. (از اقرب الموارد) ، تیز کردن، داغ و نشان نمودن، مسلط ساختن کسی را، سنان کردن در نیزه، بسیار کردن خدای قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُءْ)
نشان که از سنگ و جز آن در بیابانها سازند. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی: ما بالدار تؤمور، ای احدٌ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، تآمیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تآمیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
رجوع به تامور و تاموره شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
تؤمری. تاءمری. رجوع به تأمری شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده و محکوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
عقل و تن آمرت گشت و گشت مأمورت هوی
عقل و تن مأمور گردد چون هوا آمر شود.
منوچهری.
بندۀ کارکن به امر خدای
بندۀ کارکن بود مأمور.
ناصرخسرو.
بخت تو مالک و فلک مملوک
رای تو آمر و جهان مأمور.
امیرمعزی.
مال تو گزارند همی حاضر و غایب
حمل تو فرستند همه آمر و مأمور.
امیرمعزی.
تو سرور و کرده سرکشان را
در قبضۀ امر خویش مأمور.
امیرمعزی.
تاملک جهان است جهاندار تو بادی
میران جهان جمله به امرت شده مأمور.
امیرمعزی.
سخنت حجت و قضا ملزم
قلمت آمر و جهان مأمور.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 239).
وگر با من به کرد من کنی کار
به طبعت بنده ام و زجانت مأمور.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 230).
زودا که دید خواهم از سعی بخت فرخ
مأمور امر سلطان ایران ستان و توران.
پیغو ملک.
گفت موسی این مرا دستور نیست
بنده ام، امهال تو مأمور نیست.
مولوی.
چه خلق مأمورند به ایمان آوردن به وجود آن نه به کیفیت آن. (مصباح الهدایه چ همایی ص 27) ، منصوب و مباشر و گماشته و هرکسی که به وی اختیار در حکم داده شده باشد. (ناظم الاطباء). اجراکننده امری. بجای آورنده دستوری.
- حسب المأمور، برطبق فرمان و موافق حکم. (ناظم الاطباء).
- مأمور آگاهی، کارآگاه.
- مأمور اجرا، کسی که از طرف وزارت دادگستری موظف است که قرار دادگاه را بمورد اجرا در آورد.
- مأمور احصائیه، آمارگر. (فرهنگستان ایران، واژه های نو).
- مأمور اطفائیه، آتش نشان. (فرهنگستان ایران، واژه های نو).
- مأمور تأمینات، کارآگاه. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
، فرستاده شده برای کاری و رسول. (ناظم الاطباء).
- امثال:
المأمور معذور. نظیر: ما علی الرسول الاالبلاغ. (امثال و حکم ج 1 ص 270).
، آنکه دارای قوت کامل بود. (ناظم الاطباء) ، استعمال و عادت مقرر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
شتر نر، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 3 ص 631)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاسمون
تصویر یاسمون
پارسی تازی گشته یاسمین یاسمن از گیاهان یاسمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
متذکر شونده، بیاد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
((وَ))
آن که به یاد آورد، آن چه به یاد آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
متذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
تذكير
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
Evocative, Mnemonic, Reminiscent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
évocateur, mnémotechnique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
evocatief, mnemotechnisch, herinnerend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
מעורר זיכרון , מְזִיָּרוּת , מזכיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
evocativo, mnemotécnico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
evocador, mnemotécnico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
sugestywny, mnemotechniczny, przypominający
دیکشنری فارسی به لهستانی
یادآور، یادآوری
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
یادگار , یادآور , یاد دہانی کرانے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
ที่ทำให้นึกถึง , การจำ , ที่ทำให้ระลึกถึง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
mengingatkan, mnemonik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
喚起する , 記憶術 , 思い出させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
evocativ, mnemotechnisch, erinnernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
唤起的 , 记忆的 , 唤起回忆的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
ya kukumbusha, mnemotekiniki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
떠올리게 하는 , 기억법
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
hatırlatan, hatırlatıcı, anımsatan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
вызывающий воспоминания , мнемонический , напоминающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
आविष्कारी , स्मरणीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
evocativo, mnemonico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
евокаційний , мнемонічний , нагадуючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یادآور
تصویر یادآور
স্মরণীয় , স্মৃতি , স্মরণ করানোর
دیکشنری فارسی به بنگالی