جدول جو
جدول جو

معنی یأفوف - جستجوی لغت در جدول جو

یأفوف
(یَءْ)
یافوف. جبان. و ترسو و بددل. (ناظم الاطباء). بددل. (منتهی الارب) ، طعام تلخ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبک. تیزرو. (از اقرب الموارد) ، تیزخاطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درماندۀ سست و ضعیف. (منتهی الارب) ، بچۀ دراج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در زبان وی لکنت باشد. (ناظم الاطباء). ج، یآفیف. (از اقرب الموارد). و رجوع به یافوف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یافوخ
تصویر یافوخ
میانۀ شب
فرهنگ فارسی عمید
(یَءْ)
یافوخ. محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر و تشتک و جاندانه و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). جایی از سر کودک که می جنبد. (از اقرب الموارد). نرمۀ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد به هندی تالو نامند. (غیاث). بلندی پیش سر. افراز پیش سر. تارک سر. (از یادداشتهای مؤلف). ج، یوافیخ. (اقرب الموارد). ج، یوافیخ، یآفیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به یافوخ شود
لغت نامه دهخدا
محل التقای استخوان مؤخر سر، تشتک، جاندانه، و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد، (ناظم الاطباء)، نرمۀ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد و آن را جاندانۀ کودک نیز گویند، به هندی تالو نامند، (آنندراج)، جایی از سر کودک که متحرک باشد، (از اقرب الموارد)، یأفوخ، ج، یوافیخ، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، یآفیخ، (ناظم الاطباء)،
- یافوخ اللیل، میانۀ شب و معظم شب، (ناظم الاطباء)، رجوع به یافوخ شود
لغت نامه دهخدا
معرب ژاپن، (از نخبهالدهر ص 17)، امروزه در کشورهای عربی ژاپن را یابان گویند، رجوع به یابان و ژاپن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
به معنی آفت رسیده باشد. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤوف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
اف گفتن بر وی از اندوه یا دلتنگی یا درد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تأفیف شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ءْ)
جانوری صحرایی. نوعی از بز کوهی. (ناظم الاطباء). دابه ای است صحرایی یا نوعی از بز کوهی. (منتهی الارب). و رجوع به یامور شود
لغت نامه دهخدا
(یَءْ)
یأجوج یا گگ به عقیدۀ برخی از مورخان ارمنی سرزمینی در ارمنستان بوده است: ارکش اول (پادشاه ارمنستان) از پدرش پیروی کرد و با اهالی پنت جنگید... در این وقت اختلالی بزرگ در گردنه های کوه قفقاز در صفحۀ بلغارها پدید آمد و مردمانی زیاد به مملکت (ارمنستان) مهاجرت کرده در جنوب گگ (یأجوج) در صفحات حاصلخیز برای مدتی برفرار شدند... (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2578)
لغت نامه دهخدا
(یَءْ)
کسی که آتش برافروزد. (آنندراج). و رجوع به یأجوج و مأجوج شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
اندوهگین. (ناظم الاطباء).
- مأسوف علیه، به جای مرحوم، پس از ذکر نام غیرمسلمانی مرده آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، خشمگین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ضعیف عقل و رای. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). عاجز ضعیف رأی کم حیله و کم حزم. (ناظم الاطباء) ، فریب خورده از رأی خود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منصرف شده وبرگشته از رای خویش. (اقرب الموارد) ، بازگردانیده شده از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مکان مأفوک، مکان بی باران و بی نبات. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ضعیف رأی و عقل، ابدال مأفون است. (منتهی الارب) (آنندراج) : رجل مأفول الرأی، مرد سبک مغز، مبدل مأفون است. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ضعیف رأی و عقل، تکلف کننده در مدح خود به چیزی که نداشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چهارمغز ردی ٔ و فاسد. (منتهی الارب) (آنندراج). گردوی ردی ٔ و فاسد. (ناظم الاطباء) ، طعام که خوش نماید و خیر در آن نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
آشنا. آموخته. انس گرفته و مأنوس و خو کرده شده. عادت کرده شده و معتاد. (ناظم الاطباء). الفت یافته. انس گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقتی از اوقات به حوادث ضروری از مسکن مألوف دوری جستم. (مقامات حمیدی). روی به عطن معهود و وطن مألوف نهاد. (سندبادنامه ص 58). وزن رباعیات مألوف طباع است و متداول خاص و عام. (المعجم). از شمول معدلت و عموم مرحمت او روی به اوطان مألوف باز نهاده. (المعجم چ دانشگاه ص 12).
مألوف را به صحبت ابنای روزگار
برجور روزگار بباید تحملی.
سعدی.
مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت
گر به سنگش بزنی جای دگر می نرود.
سعدی.
مگر آنکه سخن گفته شود به عادت مألوف. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
یعنی همان وقت حادث شده و تازه رسیده. (آنندراج) (فرهنگ وصاف ص 693)
شتر دردمندبینی از چوبک مهار. انف. آنف. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
آفت رسیده. (آنندراج بنقل فرهنگ وصاف). و رجوع به مؤوف و مأوف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اف کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اف گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأفیف بکسی، اف گفتن بر وی از اندوه یا دلتنگی یا درد. تأفف. (از اقرب الموارد). و رجوع به تأفف شود
لغت نامه دهخدا
یأفوف، بددل، (منتهی الارب)، جبان و ترسو و بددل، (ناظم الاطباء)، طعام تلخ، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شتاب رو، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، سبک و تندرو، خفیف سریع، (اقرب الموارد)، تیزخاطر، بچه دراج، درماندۀ سست و ضعیف، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، آن که در زبان وی لکنت باشد، (ناظم الاطباء)، ج، یآفیف، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بددل. (ناظم الاطباء) ، مرد گول و احمق. (ناظم الاطباء). گول. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تیزخاطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تیزدل. ج، یهافیف. (مهذب الاسماء) ، زمین بی آب وگیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آهن قلب، بر جبال هم اطلاق شود. (از مقدمۀ تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
نرمه سر جاندانه تشنک محل التقای استخوان مقدم سر باستخوان موخر سر. جان دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافوف
تصویر یافوف
بددل، ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافوخ
تصویر یافوخ
محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر، جان دانه
فرهنگ فارسی معین