- یاوه
- یله و سرخود، بی سرپرست
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
معنی یاوه - جستجوی لغت در جدول جو
- یاوه
- سخنان سر درگم و هرزه و هذیان و فحش
- یاوه ((و))
- بیهوده، بی معنی، بی سرپرست، سرخود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بهره بهره، قسمت، حظ، سهم
نو رسیده، نوباوه، تازه
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام آهنگری ایرانی در زمان ضحاک و برپادارنده پرچم ایران (درفش کاویانی) و رهبر قیام علیه ضحاک ماردوش
معاون، آسیستان
زر خالص، ریزه زر
اندرون دهان
آه گفتن، آه کشیدن، نالیدن و شکایت کردن ظرفی باشد که در آن خاگینه پزند و ماهی بریان کنند، خشت پخته آجر بزرگ
یاد، قوۀ حافظه، رشوه
نام خدای متعال در تورات
زر سوده و ریزه ریزه، ریزۀ زر، زر خالص، برای مثال فزون زان که بخشی به زائر تو زر / نه ساوه نه رشته برآید ز کان (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۴۱)
تابه، ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند
درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری، عذرخواهی، لابه، لاو
ای خدا، در تصوف درویشان در هنگام خداحافظی می گویند، نوعی کبوتر که بانگ یاهو برمی آورد
یاهو زدن: بانگ کردن کبوتر یاهو،برای مثال کبوتر چو یاهو زد از روی ذوق / شد از روی او بوستان گرم شوق (ملاطغرا - لغتنامه - یاهو)
یاهو زدن: بانگ کردن کبوتر یاهو،
یاسا، رسم و آیین، قاعده و قانون، حکم و امر پادشاه، مجازات
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، سوار، دستینه، آورنجن، برنجن، دستیاره، ورنجن، ایّاره، دست برنجن، اورنجن، یارجبرای مثال چه نازی بدین تاج گشتاسبی / بدین یاره و تخت لهراسبی؟ (فردوسی۲ - ۱۶۷۶)
یارا،برای مثال جز زهره که را زهره که بوسد پایش؟ / جز یاره که را «یاره» که بوسد دستش؟ (مهستی- مجمع الفرس - یاره)
یارا،
یاوه، هرزه، بیهوده، بی معنی، ناپدید، گم شده، سردرگم، پریشان، برای مثال خواسته تاراج گشته سر نهاده بر زیان / لشکرت همواره یافه چون رمۀ رفته شبان (رودکی - ۵۲۶)
گرده
چوبی که در شکاف چوبی دیگر گذارند و چوب اولی را به تبر زنند تا دومی بشکافد
چرب زبانی، چاپلوسی
ناوخرد، نوعی تیر، ناوی که ازآن گندم وجوازدول بگلوی آسیا ریزند، شیاری که درپشت آدمی است، شیاری که دردانه گندم و هسته خرماست، هرچیزمیان خالی، چوب کوتاه ومجوفی که گلکاران بوسیله آن گل کشند، طبقی چوبین که درآن خمیرکنند، ظرف چوبین: من فراموش نکردستم وهرگزنکنم آن تبوک جووآن ناوه اشنان ترا. (منجیک لغ)
رسم و قاعده، حکم و قانون و سیاست
هرزه و هذیان و بیهوده، سخنهای بی معنی
لرزه، کشش
توانائی، قوت و قدرت، توان، تاب
ای او، خدا (اغلب درویشان تلفظ می کنند)