- یاور (پسرانه)
- کمک و همدست و یار، یاری دهنده، کمک کننده
معنی یاور - جستجوی لغت در جدول جو
- یاور
- معاون، آسیستان
- یاور
- یاری دهنده، مددکار، نصیر، ولی
- یاور
- درجه نظامی که سابقاً در ارتش معمول بود و به جای آن سرگرد برگزیده شد
- یاور ((وَ))
- یاری دهنده، پشتیبان
- یاور
- یارور، یاری ور، مددکار، یاری دهنده
افسر ارتش بالاتر از سروان، سرگرد
قطعه چوب یا فلزی که با آن چیزی را در هاون بکوبند، دستۀ هاون،برای مثال قدر از سر گرز او ساخت یاور / قضا از سر خصم او کرد هاون (نزاری - مجمع الفرس - یاور)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عمل وشغل یاور
شغل کار پیشه: مهر ایشان بود فیاوارم - غمتان من بهر دو (غمشان من بمهر) بگسارم
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شاهپور، پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
اعتماد، ایمان، یقین، عقیده
خدمت کار
قاضی
تصدیق سخن، قبول داشتن
(دخترانه و پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مرز میان دو کشتزار (نگارش کردی: باوهر)، مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یایقین انسان می شود
مشرق، شرق
قاضی، حاکم، دادرس در اصل این کلمه دادور بود بمعنی صاحبداد، پس به جهت تخفیف دال تانی را حذف کردند
ترکیب ید با عنصر دیگر
جای برآمدن آفتاب، مشرق، برای مثال خداوندی که نام اوست چون خورشید گسترده / ز مشرق ها به مغرب ها، ز خاورها به خاورها (منوچهری - ۳) مغرب، برای مثال مهر دیدم بامدادن چون بتافت / از خراسان سوی خاور میشتافت (رودکی - ۵۳۲)
بوتۀ خار،برای مثال یکی تاجور خود به لشکر نماند / بر آن بوم و بر خاک و خاور نماند (فردوسی - ۷/۱۳۳)
خاور دور: در علم جغرافیا کشورهای شرقی آسیا
خاورمیانه: در علم جغرافیا کشورهای جنوب غربی آسیا
خاور نزدیک: در علم جغرافیا کشورهای شمال شرقی قارۀ افریقا تا شبه جزیرۀ عربستان
بوتۀ خار،
خاور دور: در علم جغرافیا کشورهای شرقی آسیا
خاورمیانه: در علم جغرافیا کشورهای جنوب غربی آسیا
خاور نزدیک: در علم جغرافیا کشورهای شمال شرقی قارۀ افریقا تا شبه جزیرۀ عربستان
اشاره به کسی که نخواهند اسمش را ببرند
یله و سرخود، بی سرپرست
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
کسی که برای قطع و فصل مرافعۀ دو یا چند تن انتخاب شود، قاضی، در ورزش کسی که بر اجرای درست قوانین بازی نظارت دارد، کسی که میان نیک و بد حکم کند، حاکم
زور، قوه، قدرت، یارا، توانایی
خادم، خدمتکار، چاکر، پرستار،برای مثال جگرتشنگانند و بی توشگان / که بیچارگانند و بی زاوران (رودکی - ۵۴۳)
خادم، خدمتکار، چاکر، پرستار،
یساول، جلودار، قراول، نگهبان، در دورۀ صفویه، مامور تشریفات، نقیب، صف آرا
ده یا آب و زمینی که پادشاه برای مدد معاش به کسی واگذار کند
کافر، ملحد، بی دین
(ماهیگیری) وسیله ایست مرکب از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته میشود و بعد بالا آورده میشود
آسان، چپی سوی چپ، گوشت فروش شتر کش -1 طرف چپ، قمار باز، قسمت کننده جزور قمار
اشاره بکسی که نخواهند اسمش را ببرند
سخنان سر درگم و هرزه و هذیان و فحش
از یوغور ماق: ترکی زمخت نا هنجار ستبر گنده ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
پیروز، منگیا گر (قمار باز)