غیر عرب و غیر ترک، آنکه به زبان فارسی تکلم کند، مردم فارسی زبان، فرزند عرب که در عجم پرورش یافته و بزرگ شده باشد، بیشتر در مقابل ترک استعمال می شود، طایفه ای از نژاد آرین ساکن ترکستان افغان، پامیر و ترکستان روس که اغلب به زبان فارسی تکلم می کنند
غیر عرب و غیر ترک، آنکه به زبان فارسی تکلم کند، مردم فارسی زبان، فرزند عرب که در عجم پرورش یافته و بزرگ شده باشد، بیشتر در مقابل ترک استعمال می شود، طایفه ای از نژاد آرین ساکن ترکستان افغان، پامیر و ترکستان روس که اغلب به زبان فارسی تکلم می کنند
اآطریلال. قازایاقی. (یادداشت مؤلف). غازایاقی. رجل الغرب. پای زاغان. رجوع به قازایاغی و غازایاقی و اآطریلال شود، اسم ترکی لحیهالتیس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شنگ شتری. لحیهالتیس که در لغت عرب به معنی ریش تکه (بز نر) است و در اصطلاح گیاه شناسی ’یکی از گونه های شنگ است که آن را شنگ چمنی نیز گویند’. در لهجۀ آذربایجان ’تکه سقلی’ (= ریش تکه) به همین معنی یعنی نوعی شنگ استعمال دارد و یملیک به معنی مطلق شنگ به کار می رود
اِآطریلال. قازایاقی. (یادداشت مؤلف). غازایاقی. رجل الغرب. پای زاغان. رجوع به قازایاغی و غازایاقی و اآطریلال شود، اسم ترکی لحیهالتیس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شنگ شتری. لحیهالتیس که در لغت عرب به معنی ریش تکه (بز نر) است و در اصطلاح گیاه شناسی ’یکی از گونه های شنگ است که آن را شنگ چمنی نیز گویند’. در لهجۀ آذربایجان ’تکه سقلی’ (= ریش تکه) به همین معنی یعنی نوعی شنگ استعمال دارد و یملیک به معنی مطلق شنگ به کار می رود
دهی است از دهستان هزارپی بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 31000 گزی شمالی آمل دارای 60 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در 30000 گزی شمال باختری زنجان، دارای 489 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان هزارپی بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 31000 گزی شمالی آمل دارای 60 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در 30000 گزی شمال باختری زنجان، دارای 489 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ناصیف بن عبدالله بن ناصیف بن جنبلاط (1800-1871 میلادی 1214-1287 هجری قمری) شاعر و از اکابر ادبای عصر خود بود. از آثاراوست: مجمعالبحرین، مقامات، فصل الخطاب، الجوهر الفرد، ناری القری فی شرح جوف الغرا، العرف الطیب فی شرح دیوان ابی الطیب وسه دیوان شعر. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1093). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1933 شود ابراهیم بن ناصیف (1847- 1906 میلادی 1263- 1324 هجری قمری) ادیب وشاعربود و عبری و سریانی و فرانسوی می دانست و از نویسندگان طراز اول عصر خود بشمار می رفت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 25). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1927 شود حبیب بن ناصیف (1833-1870). پسر بزرگ ناصیف مذکور و عالم به زبانهای فرانسوی و ایتالیائی و یونانی و انگلیسی و ترکی. وی مترجمی زبردست بود. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1931)
ناصیف بن عبدالله بن ناصیف بن جنبلاط (1800-1871 میلادی 1214-1287 هجری قمری) شاعر و از اکابر ادبای عصر خود بود. از آثاراوست: مجمعالبحرین، مقامات، فصل الخطاب، الجوهر الفرد، ناری القری فی شرح جوف الغرا، العرف الطیب فی شرح دیوان ابی الطیب وسه دیوان شعر. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1093). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1933 شود ابراهیم بن ناصیف (1847- 1906 میلادی 1263- 1324 هجری قمری) ادیب وشاعربود و عبری و سریانی و فرانسوی می دانست و از نویسندگان طراز اول عصر خود بشمار می رفت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 25). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1927 شود حبیب بن ناصیف (1833-1870). پسر بزرگ ناصیف مذکور و عالم به زبانهای فرانسوی و ایتالیائی و یونانی و انگلیسی و ترکی. وی مترجمی زبردست بود. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1931)
خلیل بن ناصیف (1856-1889م، 1273-1306 هجری قمری) شاعر و ادیب بود و دیوانش بانام ’نسمات الاوراق’ چاپ شده است. (از اعلام زرکلی ج 1ص 299). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1932 شود ورده. دختر ناصیف یازجی (1838- 1924). شاعر بود و دیوانش چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون - 1939)
خلیل بن ناصیف (1856-1889م، 1273-1306 هجری قمری) شاعر و ادیب بود و دیوانش بانام ’نسمات الاوراق’ چاپ شده است. (از اعلام زرکلی ج 1ص 299). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1932 شود ورده. دختر ناصیف یازجی (1838- 1924). شاعر بود و دیوانش چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون - 1939)
غیر عرب و ترک را تاجیک نامند، (شرفنامۀ منیری)، تازیک وتاژیک، بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد، (برهان)، عرب زاده ای که در عجم کلان شود، (آنندراج) (غیاث اللغات)، فرزند عرب در عجم زاییده و برآمده را نیز گویند، (برهان)، تازیک و تاژیک، همان تاجیک مذکور و نیز اصلی است ترکان را، و قیل بچۀ عرب که در عجم بزرگ شود، (شرفنامۀ منیری)، نام ولایتی، طایفۀ غیرعربی باشد، آنکه ترک و مغول نباشد، در لغات ترکی بمعنی اهل فرس نوشته اند، (غیاث اللغات) (آنندراج)، مؤلف فرهنگ نظام آرد: نسل ایرانی و فارسی زبان، مثال: در افغانستان و توران نژادی هستند که خود را تاجیک می گویند، مبدل لفظ مذکور تازیک است و از آن بعضی از اهل لغت چنین قیاس کرده اند که معنی لفظ مذکور نسل تازی (عرب) است که در عجم بزرگ شده باشد لیکن صحیح همان است که نوشتم، و این لفظ در ایران مورد استعمال ندارد فقط در افغانستان و ترکستان به فارسی زبانان آنجا گفته می شود و بیشتر در مقابل ترک استعمال میشودو اصل این کلمه پهلوی تاجیک منسوب به قبیلۀ تاج است که از قبایل ایران بوده - انتهی، سعید نفیسی در معرفی مردم بخارا آرد: در زمان رودکی شهر بخارا چون دیگر شهرهای ماوراءالنهر شهری بوده است مرکب از نژاد ایرانی و شاید یکی از قدیمترین مداین باشد که نژاد ما در آن رحل اقامت افکنده بهمین جهت مردم آن شهر بجز عده ای معدود از نژادهای دیگر که بعد بواسطۀ حوادث بدان جا رفته اند از نژاد ایرانی بوده اند و پارسی زبان، مخصوصاً از زمانی که بخارا پایتخت سامانیان مرکز ادبیات فارسی شد و امرای آل سامان در رواج این زبان هیچ فرونگذاشتند، بخارا معروفترین مرکز زبان ما شد چنانکه هنوز پس از هزارواند سال زبان اکثریت مردم بخارا و زبان بازار آن، زبان پارسیست و هنوز اکثر مردم آن از نژاد ایرانند که امروزایشان را به اصطلاح محلی ’تاجیک’ می خوانند ... (احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 67- 68)، مؤلف همان کتاب درباره مردم سمرقند آرد: در زمان حاضر جمعیت ولایت سمرقند نزدیک به نهصدوشصت هزار نفر است که بیست وهفت درصدآن از نژاد ایرانیست که امروز به اسم ’تاجیک’ خوانده میشود، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 120)، در لاروس بزرگ آمده: تاجیکان مردمانی هستند که حداقل 2500000 نفرند که در مشرق ایران و شمال افغانستان، در ترکستان روس و همچنین در ارتفاعات 3000 متری فلات پامیر پراکنده اند و بزراعت اشتغال دارند، غالب تاجیکها از نژاد خالص ایرانیند، همه آنها چادرنشین می باشند، در ایران و افغانستان بکار زراعت اشتغال دارند، و در ترکستان بازرگان یا مالکند و در نزد تاجیکان ترکستان علیا آثاری از آتش پرستی کهن مشاهده میشود، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: تاجیک در اصل نام قومی از ترکها بودو در این زمان این نام را بیک طایفۀ ایرانی الاصل و متکلم بزبان فارسی و مقیم در آسیای وسطی اطلاق کنند، اینان در بلاد به تجارت و صناعت و در قرا و دیه ها به زراعت و فلاحت اشتغال می ورزند و مردمان فعال و مستعد و نسبت به طوایف دیگر مدنی میباشند ولی به اندازۀ ترکان و اوزبکان و افغانان و تاتار و اقوام دیگر جسورو سلحشور نیستند و از این رو در نظر اینان حقیر بشمار میروند و مردان دلاور محسوب نمیشوند، و کلمه ’داجیک’ که ارامنه به عثمانیان اطلاق می کنند از همین لغت مأخود است، محمد معین در برهان قاطع ذیل کلمه تاجیک آرد: تاجیک در ’ختنی’ تاجیک ’روزگار نو ج 4 ش 3: کشور ختن بقلم بیلی’، در ترکی نیز تاجیک ’جغتایی ص 194’ ... ’فرای’ نویسد: اشتقاق کلمه تاجیک محتملاً از شکل ایرانی شدۀ ’طایی’ (قبیله ای از عرب) آمده، باآنکه فیلوت آنرا مشتق از ’تاختن’ میداند و این قول بعیداست، ترکان نام تاجیک را مانند ’تات’ به ایرانیان اطلاق می کردند، رجوع شود به ’شدر’، استاد هنینگ تاجیک را ترکی میداند مرکب از تا (= تات ’ترک’ + جیک ’پسوند ترکی’ جمعاً یعنی تبعۀترک و این کلمه را با ’تازیک’ و ’تازی’ (و طایی) لغهً مرتبط نمیداند - انتهی، در دایرهالمعارف اسلام ذیل افغانستان در عنوان ’قبایلی که از منشاء ایرانی هستند’ از تاجیک بتفصیل سخن رانده شده است، (برهان قاطعچ معین) : مسلمانان و مشرکان و جهودان و مؤمنان و ... ترکان و تاجیکان، (کتاب النقض ص 476)، شاید که بپادشه بگویند ترک تو بریخت خون تاجیک، سعدی (ترجیعات)، عرب دیده و ترک و تاجیک و روم ز هر جنس در نفس پاکش علوم، سعدی (بوستان)، محمدامین گلستانه درمجمل التواریخ در شرح قتل نادرشاه آرد: آنکه از بدوحال نادرشاه تا زمانی که از سفر خوارزم برگشته عازم داغستان شد در امر سلطنت و جهانداری یگانه و از راه و رسم معدلت و عاجزنوازی فرزانه و در سلوک با قاطبۀ ایرانی نادر زمانه بود و اهالی ایران نیز از خرد وبزرگ و ترک و تاجیک فدویانه نقد جان را در راه او می باختند، (مجمل التواریخ گلستانه ص 8)، تازی، چادرنشین، صحرانشین، تازیک، دونده، مردم کمرباریک و دونده: اسب تازیک و سگ تازیک، جبان، ترسنده، از اهل قبیلۀ تاج (تاژ، یعنی طی) و من باب اطلاق جزو بکل، عرب را گویند، و یکی از معانی تاجیک در پهلوی، تازی یعنی عرب است، رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 78 و رجوع به تاجک و تازی و تازیک و تاژیک شود
غیر عرب و ترک را تاجیک نامند، (شرفنامۀ منیری)، تازیک وتاژیک، بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد، (برهان)، عرب زاده ای که در عجم کلان شود، (آنندراج) (غیاث اللغات)، فرزند عرب در عجم زاییده و برآمده را نیز گویند، (برهان)، تازیک و تاژیک، همان تاجیک مذکور و نیز اصلی است ترکان را، و قیل بچۀ عرب که در عجم بزرگ شود، (شرفنامۀ منیری)، نام ولایتی، طایفۀ غیرعربی باشد، آنکه ترک و مغول نباشد، در لغات ترکی بمعنی اهل فرس نوشته اند، (غیاث اللغات) (آنندراج)، مؤلف فرهنگ نظام آرد: نسل ایرانی و فارسی زبان، مثال: در افغانستان و توران نژادی هستند که خود را تاجیک می گویند، مبدل لفظ مذکور تازیک است و از آن بعضی از اهل لغت چنین قیاس کرده اند که معنی لفظ مذکور نسل تازی (عرب) است که در عجم بزرگ شده باشد لیکن صحیح همان است که نوشتم، و این لفظ در ایران مورد استعمال ندارد فقط در افغانستان و ترکستان به فارسی زبانان آنجا گفته می شود و بیشتر در مقابل ترک استعمال میشودو اصل این کلمه پهلوی تاجیک منسوب به قبیلۀ تاج است که از قبایل ایران بوده - انتهی، سعید نفیسی در معرفی مردم بخارا آرد: در زمان رودکی شهر بخارا چون دیگر شهرهای ماوراءالنهر شهری بوده است مرکب از نژاد ایرانی و شاید یکی از قدیمترین مداین باشد که نژاد ما در آن رحل اقامت افکنده بهمین جهت مردم آن شهر بجز عده ای معدود از نژادهای دیگر که بعد بواسطۀ حوادث بدان جا رفته اند از نژاد ایرانی بوده اند و پارسی زبان، مخصوصاً از زمانی که بخارا پایتخت سامانیان مرکز ادبیات فارسی شد و امرای آل سامان در رواج این زبان هیچ فرونگذاشتند، بخارا معروفترین مرکز زبان ما شد چنانکه هنوز پس از هزارواَند سال زبان اکثریت مردم بخارا و زبان بازار آن، زبان پارسیست و هنوز اکثر مردم آن از نژاد ایرانند که امروزایشان را به اصطلاح محلی ’تاجیک’ می خوانند ... (احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 67- 68)، مؤلف همان کتاب درباره مردم سمرقند آرد: در زمان حاضر جمعیت ولایت سمرقند نزدیک به نهصدوشصت هزار نفر است که بیست وهفت درصدآن از نژاد ایرانیست که امروز به اسم ’تاجیک’ خوانده میشود، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 120)، در لاروس بزرگ آمده: تاجیکان مردمانی هستند که حداقل 2500000 نفرند که در مشرق ایران و شمال افغانستان، در ترکستان روس و همچنین در ارتفاعات 3000 متری فلات پامیر پراکنده اند و بزراعت اشتغال دارند، غالب تاجیکها از نژاد خالص ایرانیند، همه آنها چادرنشین می باشند، در ایران و افغانستان بکار زراعت اشتغال دارند، و در ترکستان بازرگان یا مالکند و در نزد تاجیکان ترکستان علیا آثاری از آتش پرستی کهن مشاهده میشود، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: تاجیک در اصل نام قومی از ترکها بودو در این زمان این نام را بیک طایفۀ ایرانی الاصل و متکلم بزبان فارسی و مقیم در آسیای وسطی اطلاق کنند، اینان در بلاد به تجارت و صناعت و در قرا و دیه ها به زراعت و فلاحت اشتغال می ورزند و مردمان فعال و مستعد و نسبت به طوایف دیگر مدنی میباشند ولی به اندازۀ ترکان و اوزبکان و افغانان و تاتار و اقوام دیگر جسورو سلحشور نیستند و از این رو در نظر اینان حقیر بشمار میروند و مردان دلاور محسوب نمیشوند، و کلمه ’داجیک’ که ارامنه به عثمانیان اطلاق می کنند از همین لغت مأخود است، محمد معین در برهان قاطع ذیل کلمه تاجیک آرد: تاجیک در ’ختنی’ تاجیک ’روزگار نو ج 4 ش 3: کشور ختن بقلم بیلی’، در ترکی نیز تاجیک ’جغتایی ص 194’ ... ’فرای’ نویسد: اشتقاق کلمه تاجیک محتملاً از شکل ایرانی شدۀ ’طایی’ (قبیله ای از عرب) آمده، باآنکه فیلوت آنرا مشتق از ’تاختن’ میداند و این قول بعیداست، ترکان نام تاجیک را مانند ’تات’ به ایرانیان اطلاق می کردند، رجوع شود به ’شدر’، استاد هنینگ تاجیک را ترکی میداند مرکب از تا (= تات ’ترک’ + جیک ’پسوند ترکی’ جمعاً یعنی تبعۀترک و این کلمه را با ’تازیک’ و ’تازی’ (و طایی) لغهً مرتبط نمیداند - انتهی، در دایرهالمعارف اسلام ذیل افغانستان در عنوان ’قبایلی که از منشاء ایرانی هستند’ از تاجیک بتفصیل سخن رانده شده است، (برهان قاطعچ معین) : مسلمانان و مشرکان و جهودان و مؤمنان و ... ترکان و تاجیکان، (کتاب النقض ص 476)، شاید که بپادشه بگویند ترک تو بریخت خون تاجیک، سعدی (ترجیعات)، عرب دیده و ترک و تاجیک و روم ز هر جنس در نفس پاکش علوم، سعدی (بوستان)، محمدامین گلستانه درمجمل التواریخ در شرح قتل نادرشاه آرد: آنکه از بدوحال نادرشاه تا زمانی که از سفر خوارزم برگشته عازم داغستان شد در امر سلطنت و جهانداری یگانه و از راه و رسم معدلت و عاجزنوازی فرزانه و در سلوک با قاطبۀ ایرانی نادر زمانه بود و اهالی ایران نیز از خرد وبزرگ و ترک و تاجیک فدویانه نقد جان را در راه او می باختند، (مجمل التواریخ گلستانه ص 8)، تازی، چادرنشین، صحرانشین، تازیک، دونده، مردم کمرباریک و دونده: اسب تازیک و سگ تازیک، جبان، ترسنده، از اهل قبیلۀ تاج (تاژ، یعنی طی) و مِن باب اطلاق جزو بکل، عرب را گویند، و یکی از معانی تاجیک در پهلوی، تازی یعنی عرب است، رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 78 و رجوع به تاجک و تازی و تازیک و تاژیک شود
صورتی از تاجیک، تازیک، تازی و مراد از آن اعراب و کشور آنان است، (ایران باستان ج 3 ص 2592 و 2596)، اما این قول براساسی نیست و تاجیک ایرانی تبار فارسی زبان است، مقابل ترک
صورتی از تاجیک، تازیک، تازی و مراد از آن اعراب و کشور آنان است، (ایران باستان ج 3 ص 2592 و 2596)، اما این قول براساسی نیست و تاجیک ایرانی تبار فارسی زبان است، مقابل ترک
دهی است از دهستان سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل. دارای 357 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود، و محصولاتش غلات میباشد. اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل. دارای 357 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود، و محصولاتش غلات میباشد. اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
پادشاه هنگری از سال 1196 تا 1204 میلادی و رجوع به لاروس شود، در اصطلاح عامیانه همین سال. امسال. (فرهنگ فارسی معین). امسالی. (ا) {{صفت نسبی}} منسوب به امسال. از مصطلحات عوام است. هر چیزی که مربوط به سال جاری باشد
پادشاه هنگری از سال 1196 تا 1204 میلادی و رجوع به لاروس شود، در اصطلاح عامیانه همین سال. امسال. (فرهنگ فارسی معین). امسالی. (اِ) {{صِفَتِ نسبی}} منسوب به امسال. از مصطلحات عوام است. هر چیزی که مربوط به سال جاری باشد
داروی قی آور که از ترترات دو پتاس و انتیمون ترکیب شده. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، گویند: هذه سنه قد امحشت کل شی ٔ، هنگامی که خشک سالی و قحطی باشد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
داروی قی آور که از ترترات دو پتاس و انتیمون ترکیب شده. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، گویند: هذه سنه قد امحشت کل شی ٔ، هنگامی که خشک سالی و قحطی باشد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
چوب سیگار. (یادداشت مؤلف). آلتی از چوب یا سفال که سیگار در سر آن کنند و بکشند. مشتوک. سر سیگار. کلمه امزیک در بعضی از نقاط آذربایجان متداول است، گسترده شدن. (ناظم الاطباء). گسترده شدن در دویدن. (منتهی الارب). انبساط در دو و تک. (از اقرب الموارد) ، برآماسیدن، گیاه رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
چوب سیگار. (یادداشت مؤلف). آلتی از چوب یا سفال که سیگار در سر آن کنند و بکشند. مشتوک. سر سیگار. کلمه امزیک در بعضی از نقاط آذربایجان متداول است، گسترده شدن. (ناظم الاطباء). گسترده شدن در دویدن. (منتهی الارب). انبساط در دو و تک. (از اقرب الموارد) ، برآماسیدن، گیاه رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ شهرستان کرج در 23هزارگزی باختری کرج و هفت هزارگزی راه شوسۀ کرج به قزوین، این دهکده در جلگه واقع شده ودارای آب و هوای معتدل و 762 تن سکنه میباشد، آب آن از قنات و رود کردان تأمین میشود، و محصول آن غلات، صیفی، بنشن، چغندرقند و انگور و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است، از کنار راه شوسۀ کرج - قزوین از طریق قهوه خانه علیخان سلطانی میتوان ماشین برد، از بناهای قدیمی مزار دو امام زاده دارد که یکی به امامزاده شعیب مشهور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ شهرستان کرج در 23هزارگزی باختری کرج و هفت هزارگزی راه شوسۀ کرج به قزوین، این دهکده در جلگه واقع شده ودارای آب و هوای معتدل و 762 تن سکنه میباشد، آب آن از قنات و رود کردان تأمین میشود، و محصول آن غلات، صیفی، بنشن، چغندرقند و انگور و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است، از کنار راه شوسۀ کرج - قزوین از طریق قهوه خانه علیخان سلطانی میتوان ماشین برد، از بناهای قدیمی مزار دو امام زاده دارد که یکی به امامزاده شعیب مشهور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
منسوب به یام، مستحفظ و نگهبان اسبان، (ناظم الاطباء)، مأمور و متصدی یام: می گفتندی که پسر یا برادر فلان نویان است و بفلان مهم نازک بزرگ می رود و یامجیان و حکام و رؤسا دانسته که جمله دروغ محض بوده است، (تاریخ مبارک غازانی ص 272)، چند مکتوب بنشان معهود و التون تمغای خویش بداد بعضی بدو اولاغ و بعضی به سه و چهار تا به ایلچیان می دهند و یامجیان معین باشد، (تاریخ مبارک غازانی ص 275)، همواره به جهت لاغری اسپان یام بازخواست یامجیان بایستی کرد، (تاریخ مبارک غازانی ص 272)
منسوب به یام، مستحفظ و نگهبان اسبان، (ناظم الاطباء)، مأمور و متصدی یام: می گفتندی که پسر یا برادر فلان نویان است و بفلان مهم نازک بزرگ می رود و یامجیان و حکام و رؤسا دانسته که جمله دروغ محض بوده است، (تاریخ مبارک غازانی ص 272)، چند مکتوب بنشان معهود و التون تمغای خویش بداد بعضی بدو اولاغ و بعضی به سه و چهار تا به ایلچیان می دهند و یامجیان معین باشد، (تاریخ مبارک غازانی ص 275)، همواره به جهت لاغری اسپان یام بازخواست یامجیان بایستی کرد، (تاریخ مبارک غازانی ص 272)