جدول جو
جدول جو

معنی یافا - جستجوی لغت در جدول جو

یافا(دخترانه)
زیبایی، جمال، نام شهری قدیمی در ساحل مدیترانه
تصویری از یافا
تصویر یافا
فرهنگ نامهای ایرانی
یافا
شهری به فلسطین کنار دریای مدیترانه، با 71000 تن سکنه، منسوب بدان یافی است، شهری است بر ساحل بحرالشام از اعمال فلسطین میان قیساریه و عکا در اقلیم سوم طول آن از جهت مغرب پنجاه و شش درجه و عرض آن سی و سه درجه است، شهری است از شام بر کران دریای روم و اندر وی مسلمانانند و شهری است با نعمت بسیار و کشت و برز و خواسته های بسیار، (حدود العالم چ دانشگاه)، ابن بطلان در رساله ای که به سال (442) نگاشته گوید یافا شهر قحط زده است و کمتر نوزادی در آن باقی می ماند و از این روی آموزگار کودکان در آن کمتر یافت شود، صلاح الدین هنگامی که ساحل را در (583) فتح کرد آن را نیز بگشود و سپس فرنگان ترسایان در (587) آن را باز گرفتند و سپس ملک عادل ابولکربن ایوب در (593) آن را باز ستاند و ویران کرد، نسبت بدان را گاهی ’یافونی’ گویند، (معجم البلدان)، و رجوع به یافی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاشا
تصویر یاشا
(پسرانه)
زنده باشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارا
تصویر یارا
(پسرانه)
توانایی، قدرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یادا
تصویر یادا
(پسرانه)
نشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یافت
تصویر یافت
یافتن، پیدا کردن، دریافتن، حس کردن
یافت شدن: پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یافه
تصویر یافه
یاوه، هرزه، بیهوده، بی معنی، ناپدید، گم شده، سردرگم، پریشان، برای مثال خواسته تاراج گشته سر نهاده بر زیان / لشکرت همواره یافه چون رمۀ رفته شبان (رودکی - ۵۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
وفا کردن به عهد، به سر بردن پیمان دوستی، حق کسی را تمام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاسا
تصویر یاسا
رسم و آیین، قاعده و قانون، حکم و امر پادشاه، مجازات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارا
تصویر یارا
توان، نیرو، جرئت، زهره، برای مثال می خواست کزآن غم آشکارا / گرید نفسی، نداشت یارا (نظامی۳ - ۵۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فافا
تصویر فافا
نیکو، بدیع، زیبا، خوب، برای مثال تو همی گوی شعر تا فردا / بخشدت خواجه جامۀ فافا (بلجوهر - لغتنامه - فافا)
فرهنگ فارسی عمید
نام پرده ای بزرگ در موزۀ لوور که مبتلاشدگان به مرض طاعون را در شهر یافا در حالی که بناپارت با ژنرال های خود در بیمارستانی به عیادت ایشان رفته است نشان میدهد (1804 میلادی)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی به جنوب عمان و عمان مملکتی است واقع در جنوب بحر فارس که آن را بحر عمان نیز گویند حد شرقی آن که کوه راس الحدید باشد متصل به بحر هند و حد جنوبی از طرف بحر به بنادر بلاد یافع که عبارت از مطرقه و مصیره و مرباطو حضرموت و ثریم و قس و شحر و ظفار است و واقع بین بلاد عمان و یمن و حد غربی آن متصل به بلاد نجد. (مجمعالتواریخ میرزا خلیل مرعشی چ اقبال آشتیانی ص 33)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کودک بالیده. (آنندراج). جوان بلندبالا. (کنز اللغات). مردآسا شده. (السامی فی الاسامی). کودک که هیئت مردان گرفته باشد. (دهار). غلام یافع، کودک بالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردآسا شده و انثی یافعه. (السامی فی الاسامی). گوالیده. بالیده. نزدیک بلوغ رسیده. (یادداشت مؤلف). ج، یفعه، یفعان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، میوۀ پخته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
پسر ابراهیم پیغمبر که طبق روایات از نخستین کسانی است که به زبان عربی تکلم کرده است. در معجم البلدان آمده است: آخرین کسانی که خدا آنان را به زبانی ناطق کرد که پیش از آنها نبود اسماعیل ابراهیم و مدین و یافش، که یفشان است، میباشند. پس ایشان عربند و از کسانی که از لحاظ خویشاوندی و نسب بی اندازه بهم نزدیکند و ازنظر زبان بیش از حد از یکدیگر دور میباشند، بنی اسماعیل و بنی اسرائیلند. پدر آنان یکی است ولی دستۀ نخستین عرب و گروه دوم عبری اند زیرا گروه اخیر به زبان عربی سخن نگفته اند ولی خداوند در آن سرزمین مدین و یافش و گروهی از فرزندان ابراهیم را به زبان عرب ناطق کرده است لذا آنان عربند. (معجم البلدان ج 6 ص 139)
لغت نامه دهخدا
عمر بن محمد بکری یافی مکنی به ابوالوفا و ملقب به قطب الدین، شاعر و عالم به فقه حنفی و حدیث و ادب بود، در یافازاده شد و در دمشق به سال 1233 هجری قمری (1818 میلادی) درگذشت، دیوان شعر و رسائلی دارد
لغت نامه دهخدا
منسوب به یافا، رجوع به یافا شود
لغت نامه دهخدا
یابنده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهر وبندری است در ساحل جنوبی کریمه که در قدیم تابع حکومت ملطیه بوده و از سال 1475 تا 1776 میلادی جزء عثمانی و از 1783 میلادی ببعد جزء خاک روسیه شد، رجوع به تاریخ مغول ص 568 و 569)، شود
ناحیتی است در جنوب حبشه، احتمالاً قهوه منسوب بدانجا است
لغت نامه دهخدا
بدیع، و اصل آن واه واه یعنی وه وه بوده (!) بمعنی خوب خوب، و واو و فاء به یکدیگر تبدیل جسته اند، (آنندراج)، چیزی بدیع و نیکو، (اوبهی)، هر چیز نیکو و غریب، (برهان) :
تو همی گوی شعر تا فردا
بخشدت خواجه جامۀ فافا،
بلجوهر (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
بازیگر. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). بازیگر و حقه باز. (ناظم الاطباء) ، رقاص. (برهان) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ نظام آرد: سراج گوید: بعضی رقاص نیز گفته اند و ظاهراً مبدل یاور است، در این صورت تصحیف در این معنی است که یاریگر به رای مهمله را بازیگر به رای معجمه خوانده اند و جهانگیری از سروری و او از مؤید نقل کرده، پس تصحیف از جهانگیری نیست. (از حاشیۀ برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یافت
تصویر یافت
پیدا کردن، بدست آوردن تحصیل کردن، دانستن شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافع
تصویر یافع
کودکی که نزدیک به سن بلوغ رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافه
تصویر یافه
بیهوده، هرزه، باطل، یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارا
تصویر یارا
توانایی نیرو، جرات دلیری، مجال فرصت
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی: آسا دات (قانون) ظیین، سزا، کیفر دادن قاعده، قانون، سیاست، سزا قصاص. یابه یا سار سانیدن، کیفر دادن مجازات کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فافا
تصویر فافا
کژ زبان تلنده چیز بدیع و نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
بسر آوردن وعده بپایان بردن وعده، حق کسی را تمام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یالا
تصویر یالا
مخفف یاالله اما معنی یا الله بکار نمی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فافا
تصویر فافا
هر چیز خوب و بدیع و زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارا
تصویر یارا
توانایی، نیرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یافه
تصویر یافه
((فِ))
یاوه، بی معنی، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاسا
تصویر یاسا
فرمان و حکم پادشاهی، قانون و مجازات مغولی، یاسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارا
تصویر یارا
با جرات، جرات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
انجام
فرهنگ واژه فارسی سره