کمک، دوستی، همدمی، همراهی یاری جستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن، یاری خواستن یاری خواستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن یاری دادن: کمک کردن یاری رساندن: کمک رساندن یاری کردن: کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
کمک، دوستی، همدمی، همراهی یاری جستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن، یاری خواستن یاری خواستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن یاری دادن: کمک کردن یاری رساندن: کمک رساندن یاری کردن: کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
معاونت و اعانت و رفاقت و همراهی. (ناظم الاطباء). عون. مدد. امداد. کمک. یاری. دستگیری. پایمردی: از آن یاوریها پشیمان شدند پراندیشه دل سوی درمان شدند. فردوسی. نامها نوشت و ازملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ). یاری و یاوری ز خدا و مسیح بادت کز دیدۀ رضای تو به یاوری ندارم. خاقانی. در ساحت جهان ز جهان یاوری مجوی در آب غرقه گرد و ز ماهی امان مخواه. خاقانی. چو عاجز شدی رایش از داوری ز فیض خدا خواستی یاوری. نظامی. هم زو برسی به یاوریها هم باز رهی ز داوریها. نظامی. - یاوری بخش، اعانت کننده: بزرگا بزرگی دها بی کسم تویی یاوری بخش ویاری رسم. نظامی (از آنندراج). - یاوری جستن، کمک خواستن: شبانه عجب ماند از آن داوری در آن کار جست از خرد یاوری. نظامی. - یاوری خواستن، کمک خواستن: به پیش نیا شد به خواهشگری وزو خواست دستوری و یاوری. فردوسی. نامه ها نوشت و از ملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ). گر خصم او به جهد طلسمی بساخته ست آنقدر هم ز قدرت او خواست یاوری. خاقانی. - یاوری کردن، کمک کردن. مدد رسانیدن: چون خبر کشتن یزید به مروان بن محمد رسید از حدود آذربایجان بیامد که حکم و عثمان پسران ولید را یاوری کند. (مجمل التواریخ). اگر همه عالم او را دهی از آن کار فروننشیند و کس یکدیگر را یاوری نکنند. (مجمل التواریخ ص 102). فلک میکند شاه را یاوری مرا کی بود بر فلک داوری. نظامی. بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری. (گلستان سعدی). ترایاوری کرد فرخ سروش. سعدی. چندان که جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری. سعدی. بسا زورمندا که افتاد سخت بس افتاده را یاوری کرد بخت. سعدی (بوستان). در این نوبت ترا فلک یاوری کرد. (گلستان). ولی چون نکرد اخترم یاوری گرفتند گردم چو انگشتری. سعدی (بوستان)
معاونت و اعانت و رفاقت و همراهی. (ناظم الاطباء). عون. مدد. امداد. کمک. یاری. دستگیری. پایمردی: از آن یاوریها پشیمان شدند پراندیشه دل سوی درمان شدند. فردوسی. نامها نوشت و ازملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ). یاری و یاوری ز خدا و مسیح بادت کز دیدۀ رضای تو بِه ْ یاوری ندارم. خاقانی. در ساحت جهان ز جهان یاوری مجوی در آب غرقه گرد و ز ماهی امان مخواه. خاقانی. چو عاجز شدی رایش از داوری ز فیض خدا خواستی یاوری. نظامی. هم زو برسی به یاوریها هم باز رهی ز داوریها. نظامی. - یاوری بخش، اعانت کننده: بزرگا بزرگی دها بی کسم تویی یاوری بخش ویاری رسم. نظامی (از آنندراج). - یاوری جستن، کمک خواستن: شبانه عجب ماند از آن داوری در آن کار جست از خرد یاوری. نظامی. - یاوری خواستن، کمک خواستن: به پیش نیا شد به خواهشگری وزو خواست دستوری و یاوری. فردوسی. نامه ها نوشت و از ملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ). گر خصم او به جهد طلسمی بساخته ست آنقدر هم ز قدرت او خواست یاوری. خاقانی. - یاوری کردن، کمک کردن. مدد رسانیدن: چون خبر کشتن یزید به مروان بن محمد رسید از حدود آذربایجان بیامد که حکم و عثمان پسران ولید را یاوری کند. (مجمل التواریخ). اگر همه عالم او را دهی از آن کار فروننشیند و کس یکدیگر را یاوری نکنند. (مجمل التواریخ ص 102). فلک میکند شاه را یاوری مرا کی بود بر فلک داوری. نظامی. بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری. (گلستان سعدی). ترایاوری کرد فرخ سروش. سعدی. چندان که جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری. سعدی. بسا زورمندا که افتاد سخت بس افتاده را یاوری کرد بخت. سعدی (بوستان). در این نوبت ترا فلک یاوری کرد. (گلستان). ولی چون نکرد اخترم یاوری گرفتند گردم چو انگشتری. سعدی (بوستان)
نام محلی است و در جهانگشای جوینی (ج 1 ص 118) در ردیف ابیورد و نسا وطوس و جاجرم و جوین و بیهق و جز آنها آمده است. در نسخۀ چاپی نزهه القلوب (ص 159) بازر و نسخه بدل آن یازر است. رجوع به نزهه القلوب و نیز جهانگشای جوینی ج 2 ص 71 و 72 و 219 شود
نام محلی است و در جهانگشای جوینی (ج 1 ص 118) در ردیف ابیورد و نسا وطوس و جاجرم و جوین و بیهق و جز آنها آمده است. در نسخۀ چاپی نزهه القلوب (ص 159) بازر و نسخه بدل آن یازر است. رجوع به نزهه القلوب و نیز جهانگشای جوینی ج 2 ص 71 و 72 و 219 شود
مرکب از یاری + ادات فاعلی ’گر’، مددکار. (از آنندراج). ممد و معاون. (آنندراج ذیل یارمند). عون. عوین. رافد. (منتهی الارب). مساعد. کمک کننده. یارمند: گفت (کیومرث) مرا یاریگر خدای بسنده است. (ترجمه طبری). جاودان شاد زیاد و به همه کام رساد پشت و یاریگر او باد همیشه یزدان. فرخی. بهر مرادی فرمانبر تو باد فلک بهر هوایی یاریگر تو باد اله. فرخی. قصد دبران نیست سوی نیستی او یاریگر او دان به حقیقت دبران را. ناصرخسرو. ز رای تست خرد را دلیل و یاریگر ز دست تست سخا را مثال و دستگزار. مسعودسعد. همیشه تیغ تو یاریگر است نصرت را که هست نصرت با تیغ تیز تو همزاد. مسعودسعد. یاریگری تو خلق جهان را به امن و عدل ایزد به هر چه خواهی یاریگر توباد. مسعودسعد. زمانه و ملکت رهنمای و یاریگر خدایگان و خدای از توراضی و خشنود. مسعودسعد. در این گیتی برادر بادت اندر ملک یاریگر در آن گیتی به روز حشرخواهشگر پدر بادت. معزی. علاءالدین حسین بن الحسینم اجل یاریگر نوک سنانم. حسین بن حسین غوری ملک الجبال علاءالدین. یاریگر او شدند یارانش گشتند مطیع دوستدارانش. نظامی. جهانی بدین خوبی آراستی برون ز آنکه یاریگری خواستی. نظامی. به چندین رقیبان یاریگرش گشاده شدی آن گره بردرش. نظامی. ندید از مدارای هیچ اختری در آزرم هیلاج یاریگری. نظامی. به هر ناحیت کرد موکب روان که یاریگرش بود بخت جوان. نظامی. ولیکن ترا بخت یاریگر است زمینت رهی و آسمان چاکراست. نظامی. آن فرشتگان در عالم غیب مر عقلا (را) یاریگرند و مؤمنان را درعالم مشاهده یاریگرند و آن شیاطین در عالم غیب مر نفس را یاریگرند و کافران را در عالم عین و مشاهده یاریگرند. (کتاب المعارف)، فیروزمند و شادمند. (آنندراج)
مرکب از یاری + ادات فاعلی ’گر’، مددکار. (از آنندراج). ممد و معاون. (آنندراج ذیل یارمند). عون. عوین. رافد. (منتهی الارب). مساعد. کمک کننده. یارمند: گفت (کیومرث) مرا یاریگر خدای بسنده است. (ترجمه طبری). جاودان شاد زیاد و به همه کام رساد پشت و یاریگر او باد همیشه یزدان. فرخی. بهر مرادی فرمانبر تو باد فلک بهر هوایی یاریگر تو باد اله. فرخی. قصد دبران نیست سوی نیستی او یاریگر او دان به حقیقت دبران را. ناصرخسرو. ز رای تست خرد را دلیل و یاریگر ز دست تست سخا را مثال و دستگزار. مسعودسعد. همیشه تیغ تو یاریگر است نصرت را که هست نصرت با تیغ تیز تو همزاد. مسعودسعد. یاریگری تو خلق جهان را به امن و عدل ایزد به هر چه خواهی یاریگر توباد. مسعودسعد. زمانه و ملکت رهنمای و یاریگر خدایگان و خدای از توراضی و خشنود. مسعودسعد. در این گیتی برادر بادت اندر ملک یاریگر در آن گیتی به روز حشرخواهشگر پدر بادت. معزی. علاءالدین حسین بن الحسینم اجل یاریگر نوک سنانم. حسین بن حسین غوری ملک الجبال علاءالدین. یاریگر او شدند یارانش گشتند مطیع دوستدارانش. نظامی. جهانی بدین خوبی آراستی برون ز آنکه یاریگری خواستی. نظامی. به چندین رقیبان یاریگرش گشاده شدی آن گره بردرش. نظامی. ندید از مدارای هیچ اختری در آزرم هیلاج یاریگری. نظامی. به هر ناحیت کرد موکب روان که یاریگرش بود بخت جوان. نظامی. ولیکن ترا بخت یاریگر است زمینت رهی و آسمان چاکراست. نظامی. آن فرشتگان در عالم غیب مر عقلا (را) یاریگرند و مؤمنان را درعالم مشاهده یاریگرند و آن شیاطین در عالم غیب مر نفس را یاریگرند و کافران را در عالم عین و مشاهده یاریگرند. (کتاب المعارف)، فیروزمند و شادمند. (آنندراج)
در مجالس النفائس (لطائف نامه) ذیل مجلس دوم که درباره شعرائیست که میرعلیشیر در زمان کودکی با شباب بملازمت ایشان رسیده و در تاریخ شروع به تألیف کتاب مجالس النفایس (895) در حیات نبوده اند آرد: مولانا یاری، وزیرزاده بود اما درویش صفت و آزاده، بچشم او در بلخ ضعفی طاری گشته و نابینا شد، طبع خوب داشت این مطلع از اوست: کسم نشان سر موئی از آن دهان ندهد چنان بتنگم از این غم که کس نشان ندهد، (مجالس النفائس ص 46) در مجالس النفایس ذیل بهشت هشتم روضۀ دوم ’ذکر احوال واشعار سلطان سلیم خان و شعرای معاصر او که تا سنۀ 829 حیات داشته اند’ آرد: در یاری قدم صادق داشت و همت بریاری یاران یاران خود میگماشت، و با این تخم، محبت در دل ایشان میکاشت، و شعر نیکو میگفت، این مطلع ازوست: ز درد عاشقی در دل حدیث مشکلی دارم که نتوان با کسی گفتن، عجب درد دلی دارم ! (مجالس النفائس ص 390) از شعرای معاصر میرعلی شیر نوائی و از آن گروه است که امیرعلی شیر به صحبت آنان رسیده است، در مجالس النفائس آمده است: ... استرابادی است و قصیدۀ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع ازوست: آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست، (مجالس النفائس ص 260) حاجی - افندی، یکی از مشاهیر خوشنویسان و معلم خط عبدالمجیدخان (سلطان عثمانی) بوده و به سال 1262 هجری قمری درگذشته است کتیبه هایش را در بعضی مساجد اسلامبول میتوان مشاهده کرد. (قاموس الاعلام ترکی ج 4)
در مجالس النفائس (لطائف نامه) ذیل مجلس دوم که درباره شعرائیست که میرعلیشیر در زمان کودکی با شباب بملازمت ایشان رسیده و در تاریخ شروع به تألیف کتاب مجالس النفایس (895) در حیات نبوده اند آرد: مولانا یاری، وزیرزاده بود اما درویش صفت و آزاده، بچشم او در بلخ ضعفی طاری گشته و نابینا شد، طبع خوب داشت این مطلع از اوست: کسم نشان سر موئی از آن دهان ندهد چنان بتنگم از این غم که کس نشان ندهد، (مجالس النفائس ص 46) در مجالس النفایس ذیل بهشت هشتم روضۀ دوم ’ذکر احوال واشعار سلطان سلیم خان و شعرای معاصر او که تا سنۀ 829 حیات داشته اند’ آرد: در یاری قدم صادق داشت و همت بریاری یاران یاران خود میگماشت، و با این تخم، محبت در دل ایشان میکاشت، و شعر نیکو میگفت، این مطلع ازوست: ز درد عاشقی در دل حدیث مشکلی دارم که نتوان با کسی گفتن، عجب درد دلی دارم ! (مجالس النفائس ص 390) از شعرای معاصر میرعلی شیر نوائی و از آن گروه است که امیرعلی شیر به صحبت آنان رسیده است، در مجالس النفائس آمده است: ... استرابادی است و قصیدۀ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع ازوست: آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست، (مجالس النفائس ص 260) حاجی - افندی، یکی از مشاهیر خوشنویسان و معلم خط عبدالمجیدخان (سلطان عثمانی) بوده و به سال 1262 هجری قمری درگذشته است کتیبه هایش را در بعضی مساجد اسلامبول میتوان مشاهده کرد. (قاموس الاعلام ترکی ج 4)
اعانت، کمک، دستگیری، پایمردی، دستمردی، دستیاری، پشتی، یارمندی، پشتیبانی، نصرت، مساعدت، عون، معاضدت، معاونت، مظاهرت، معونت، مدد، امداد، نصر، تأیید، تعوین، عضد، یارگی، یاوری، صاحب آنندراج بی اتکاء به دلیلی و شاهدی تفاوتهایی میان یاری و یارگی و یاوری قائل شده است و گوید: یاری عبارت از مدد و نصرت باطن است و یارگی عبارت از مدد و نصرت ظاهر که از سپاه و حشم صورت میگیرد و یاوری عبارت از قوت قلبی و مدد غیبی که تحقق آن به کثرت سپاه لزومی ندارد و بغیر از تأیید حضرت حق جل و علاصورت نمی توان گرفت یا آنکه یارگی عبارت از قوت ضرب و طعن و جرح خصم است و یاری عبارت از طاقت صبر و تحمل متاعب و مکارهی که در جنگ رو میدهد اما بنابر مشهور یاوری عبارت از معاونتی که به ظاهر تعلق دارد و یاری امری است معنوی که به دل تعلق دارد و محتاج به ظهور آثار است - انتهی: به یاری ماهوی گر من سپاه برانم شود کارم ایدر تباه، فردوسی، بر سام فرمای تا با سپاه به یاری شود سوی این رزمگاه، فردوسی، تو در کار خاموش می باش و بس نباید مرا یاری از هیچکس، فردوسی، ز لشکر بسی زینهاری شدند به نزدیک خاقان به یاری شدند، فردوسی، همه ژنده پیلان فرستادمش همیدون به یاری زبان دادمش، فردوسی، قبول نکند هرگز خدا از من توبه و فدیه و خوار گرداند مرا روزی که چشم یاری ازو خواهم داشت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319)، ای کرده سپهر و اختران یاری تو فخر است جهان را ز جهانداری تو، معزی، یاری ویاوری ز خدا و مسیح بادت کز دیدۀ رضای تو به یاوری ندارم، خاقانی، یاری از کردگار دان که رسول خاک در روی کافر اندازد، خاقانی، گرنباشد یاری دیوارها کی برآید خانه ها و انبارها، مولوی، یار شو خلق را و یاری بین، اوحدی، ، حالت و چگونگی یار، رفاقت، دوستی، مهرورزی، صحبت، مصاحبت، همنشینی، مقارنت: نه بر هرزه ست کار یار و یاری که صدق و اعتقاد آمد به یاری به یاری در فراوان کار باشد نه هرکش یار خوانی یار باشد، ناصرخسرو، با عقل مکن یار مر طمع را شاید که نخواهی ز مار یاری، ناصرخسرو، چون یاری من یار همی خوار گرفت ز آن خواست به دست من همی یار گرفت، ابوالفرج رونی، دلم را یاری از یاری ندیدم غمم را هیچ غمخواری ندیدم، معزی، ز اول وفا نمودی چندانکه دل ربودی چون مهر سخت کردی سست آمدی به یاری، سعدی، دوست مشمار آنکه در نعمت زند لاف یاری و برادرخواندگی، سعدی، با دشمنان موافق و با دوستان به جنگ یاری نباشد اینکه تو با یار می کنی، سعدی، نه تو گفتی که بجای آرم و گفتم که نیاری عهد و پیمان و وفا داری و دلبندی ویاری، سعدی، رواست گر نکند یار دعوی یاری چو بار غم ز دل یار برنمی گیرد، سعدی، یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی، سعدی، یار مغلوب که در جنگ بداندیش افتاد یاری آن است که مردی کنی و جلوه گری، سعدی، این یکی کرد دعوی یاری و آن دگر دوستی و دلداری، سعدی، آیین برادری و شرط یاری آن نیست که عیب من هنرپنداری، سعدی، یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد، حافظ، بنال بلبل اگر با منت سر یاری است که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاری است، حافظ، ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم، حافظ، - بی یاری، بی رفیقی: اگر بر بوی یکرنگی گزیرت نیست از یاران به یار بد قناعت کن که بی یاری است بی جانی، خاقانی، -، بی مانندی: ندانم یار خود کس را و از بی یاری ایزد بنفس خویشتن گفتن که بی یارم نمی یارم، سوزنی، - یاری آمدن، کمک رسیدن، مدد رسیدن، مر ترا ناید یاری ز کسی فردا چون نیاید ز توامروز ترا یاری، ناصرخسرو، بناله یار خاقانی شو ای دل که از یاران ترا یاری نیاید، خاقانی، - یاری خواستن، استمداد، (منتهی الارب)، استرفاد، (تاج المصادر بیهقی)، استنجاد، عول، تعویل، اعتثام، (منتهی الارب) : و امیرختلان و چغانیان را چون باید از ایشان یاری خواهند، (حدود العالم)، شاهی بزرگواری کو را به هیچ کاری از کس نخواست باید جز از خدای یاری، منوچهری، گفت من این حرب بنفس خویش کنم و از شما یاری نخواهم، (تاریخ سیستان)، یاری ز خرد خواه و از قناعت برکشتن این دیو کارزاری، ناصرخسرو، یاری ز صبر خواه که یاری نیست بهتر ز صبر مر تن تنها را، ناصرخسرو، به وصلش رسم این بار گر ایام شود یار که یاری به چنین کار ز ایام توان خواست، خاقانی، بخت گم کردند چون یاری ز کافر خواستند روی کژ دیدند چون آیینه مغفر ساختند، خاقانی، - یاری رسیدن، مدد رسیدن: از ملکان قوت و یاری رسد از تو به ما بین که چه خواری رسد، نظامی، - یاری طلبیدن، یاری جستن، مدد خواستن: خدمت نکنی ما راوز ما طلبی خدمت یاری نکنی ما را وز ما طلبی یاری، منوچهری، بیچاره زنده ای بود ای خواجه آن کو ز مردگان طلبد یاری، ناصرخسرو، ، چون دو برادر بود و هر دو را زن بود آن زنان یکدیگر را یاری خوانند و امروز جاری گویند: چه نیکو سخن گفت یاری به یاری که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری، (از حاشیۀ نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی)، دو زن را گفته اند که در خانه دو برادر باشند، در تداول امروز مردم مشهد ’ییری’ گویند، (برهان) (اوبهی)، وسنی باشد یعنی دو زن که یک شوهر داشته باشند هر یک مر دیگری یاری باشد و به عربی ضره گویند، (برهان)، همین معنی را لغت نامه های شعوری و انجمن آرا و جهانگیری و رشیدی و آنندراج نیز آورده و کلمات ’هوو’ و ’انباغ’ و ’بنانج’ را مرادف فارسی و سوت و سوکن را مرادف هندی آن ذکر کرده اند و شعر معروف رودکی را (چه نیکو سخن گفت یاری به یاری ... الخ) شاهد آورده اند، دستۀ هاون: با من ای یار اگر یار منی یاری کن نه چو یاری که همه زخم زند هاون را، نزاری قهستانی، و بدین معنی یار هم مرادف آمده، (از انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به یار شود
اعانت، کمک، دستگیری، پایمردی، دستمردی، دستیاری، پشتی، یارمندی، پشتیبانی، نصرت، مساعدت، عون، معاضدت، معاونت، مظاهرت، معونت، مدد، امداد، نصر، تأیید، تعوین، عضد، یارگی، یاوری، صاحب آنندراج بی اتکاء به دلیلی و شاهدی تفاوتهایی میان یاری و یارگی و یاوری قائل شده است و گوید: یاری عبارت از مدد و نصرت باطن است و یارگی عبارت از مدد و نصرت ظاهر که از سپاه و حشم صورت میگیرد و یاوری عبارت از قوت قلبی و مدد غیبی که تحقق آن به کثرت سپاه لزومی ندارد و بغیر از تأیید حضرت حق جل و علاصورت نمی توان گرفت یا آنکه یارگی عبارت از قوت ضرب و طعن و جرح خصم است و یاری عبارت از طاقت صبر و تحمل متاعب و مکارهی که در جنگ رو میدهد اما بنابر مشهور یاوری عبارت از معاونتی که به ظاهر تعلق دارد و یاری امری است معنوی که به دل تعلق دارد و محتاج به ظهور آثار است - انتهی: به یاری ماهوی گر من سپاه برانم شود کارم ایدر تباه، فردوسی، بر سام فرمای تا با سپاه به یاری شود سوی این رزمگاه، فردوسی، تو در کار خاموش می باش و بس نباید مرا یاری از هیچکس، فردوسی، ز لشکر بسی زینهاری شدند به نزدیک خاقان به یاری شدند، فردوسی، همه ژنده پیلان فرستادمش همیدون به یاری زبان دادمش، فردوسی، قبول نکند هرگز خدا از من توبه و فدیه و خوار گرداند مرا روزی که چشم یاری ازو خواهم داشت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319)، ای کرده سپهر و اختران یاری تو فخر است جهان را ز جهانداری تو، معزی، یاری ویاوری ز خدا و مسیح بادت کز دیدۀ رضای تو به یاوری ندارم، خاقانی، یاری از کردگار دان که رسول خاک در روی کافر اندازد، خاقانی، گرنباشد یاری دیوارها کی برآید خانه ها و انبارها، مولوی، یار شو خلق را و یاری بین، اوحدی، ، حالت و چگونگی یار، رفاقت، دوستی، مهرورزی، صحبت، مصاحبت، همنشینی، مقارنت: نه بر هرزه ست کار یار و یاری که صدق و اعتقاد آمد به یاری به یاری در فراوان کار باشد نه هرکش یار خوانی یار باشد، ناصرخسرو، با عقل مکن یار مر طمع را شاید که نخواهی ز مار یاری، ناصرخسرو، چون یاری من یار همی خوار گرفت ز آن خواست به دست من همی یار گرفت، ابوالفرج رونی، دلم را یاری از یاری ندیدم غمم را هیچ غمخواری ندیدم، معزی، ز اول وفا نمودی چندانکه دل ربودی چون مهر سخت کردی سست آمدی به یاری، سعدی، دوست مشمار آنکه در نعمت زند لاف یاری و برادرخواندگی، سعدی، با دشمنان موافق و با دوستان به جنگ یاری نباشد اینکه تو با یار می کنی، سعدی، نه تو گفتی که بجای آرم و گفتم که نیاری عهد و پیمان و وفا داری و دلبندی ویاری، سعدی، رواست گر نکند یار دعوی یاری چو بار غم ز دل یار برنمی گیرد، سعدی، یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی، سعدی، یار مغلوب که در جنگ بداندیش افتاد یاری آن است که مردی کنی و جلوه گری، سعدی، این یکی کرد دعوی یاری و آن دگر دوستی و دلداری، سعدی، آیین برادری و شرط یاری آن نیست که عیب من هنرپنداری، سعدی، یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد، حافظ، بنال بلبل اگر با منت سر یاری است که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاری است، حافظ، ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم، حافظ، - بی یاری، بی رفیقی: اگر بر بوی یکرنگی گزیرت نیست از یاران به یار بد قناعت کن که بی یاری است بی جانی، خاقانی، -، بی مانندی: ندانم یار خود کس را و از بی یاری ایزد بنفس خویشتن گفتن که بی یارم نمی یارم، سوزنی، - یاری آمدن، کمک رسیدن، مدد رسیدن، مر ترا ناید یاری ز کسی فردا چون نیاید ز توامروز ترا یاری، ناصرخسرو، بناله یار خاقانی شو ای دل که از یاران ترا یاری نیاید، خاقانی، - یاری خواستن، استمداد، (منتهی الارب)، استرفاد، (تاج المصادر بیهقی)، استنجاد، عول، تعویل، اعتثام، (منتهی الارب) : و امیرختلان و چغانیان را چون باید از ایشان یاری خواهند، (حدود العالم)، شاهی بزرگواری کو را به هیچ کاری از کس نخواست باید جز از خدای یاری، منوچهری، گفت من این حرب بنفس خویش کنم و از شما یاری نخواهم، (تاریخ سیستان)، یاری ز خرد خواه و از قناعت برکشتن این دیو کارزاری، ناصرخسرو، یاری ز صبر خواه که یاری نیست بهتر ز صبر مر تن تنها را، ناصرخسرو، به وصلش رسم این بار گر ایام شود یار که یاری به چنین کار ز ایام توان خواست، خاقانی، بخت گم کردند چون یاری ز کافر خواستند روی کژ دیدند چون آیینه مغفر ساختند، خاقانی، - یاری رسیدن، مدد رسیدن: از ملکان قوت و یاری رسد از تو به ما بین که چه خواری رسد، نظامی، - یاری طلبیدن، یاری جستن، مدد خواستن: خدمت نکنی ما راوز ما طلبی خدمت یاری نکنی ما را وز ما طلبی یاری، منوچهری، بیچاره زنده ای بود ای خواجه آن کو ز مردگان طلبد یاری، ناصرخسرو، ، چون دو برادر بود و هر دو را زن بود آن زنان یکدیگر را یاری خوانند و امروز جاری گویند: چه نیکو سخن گفت یاری به یاری که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری، (از حاشیۀ نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی)، دو زن را گفته اند که در خانه دو برادر باشند، در تداول امروز مردم مشهد ’ییری’ گویند، (برهان) (اوبهی)، وسنی باشد یعنی دو زن که یک شوهر داشته باشند هر یک مر دیگری یاری باشد و به عربی ضره گویند، (برهان)، همین معنی را لغت نامه های شعوری و انجمن آرا و جهانگیری و رشیدی و آنندراج نیز آورده و کلمات ’هوو’ و ’انباغ’ و ’بنانج’ را مرادف فارسی و سوت و سوکن را مرادف هندی آن ذکر کرده اند و شعر معروف رودکی را (چه نیکو سخن گفت یاری به یاری ... الخ) شاهد آورده اند، دستۀ هاون: با من ای یار اگر یار منی یاری کن نه چو یاری که همه زخم زند هاون را، نزاری قهستانی، و بدین معنی یار هم مرادف آمده، (از انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به یار شود
منسوب به ازر جمع ازار و سمعانی گوید شاید منسوب الیه بفروش ازار اشتغال داشته است و منتسب بدان ابوالحسین سعدالله بن علی بن محمد الازری الحنفی است. (انساب) ، کندامویه برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). موی ریزۀ زرد برآوردن چوزه. (منتهی الارب). موی اول برآوردن جوزه
منسوب به اُزر جمع ازار و سمعانی گوید شاید منسوب الیه بفروش ازار اشتغال داشته است و منتسب بدان ابوالحسین سعدالله بن علی بن محمد الازری الحنفی است. (انساب) ، کندامویه برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). موی ریزۀ زرد برآوردن چوزه. (منتهی الارب). موی اول برآوردن جوزه
مولانا روحی یازری، یازری خراسانی) شاعر قرن نهم هجری. در مجالس النفائس (ص 190) آمده: روحی از جملۀ افاضل خراسان و شاعر است. او راست: ’مناظرۀ گل و بلبل’ و ’شمع و پروانه’. اکثر شاعران ولایت سرخس و یازر شاگردان وی بودند. این مطلع از اوست: نمی خواهم که کس یابد ز سر حالم آگاهی و گرنه عالمی سوزم بیک آه سحرگاهی. (از مجالس النفائس ص 190). رجوع به همین کتاب ص 15 شود
مولانا روحی یازری، یازری خراسانی) شاعر قرن نهم هجری. در مجالس النفائس (ص 190) آمده: روحی از جملۀ افاضل خراسان و شاعر است. او راست: ’مناظرۀ گل و بلبل’ و ’شمع و پروانه’. اکثر شاعران ولایت سرخس و یازر شاگردان وی بودند. این مطلع از اوست: نمی خواهم که کس یابد ز سر حالم آگاهی و گرنه عالمی سوزم بیک آه سحرگاهی. (از مجالس النفائس ص 190). رجوع به همین کتاب ص 15 شود
ناصیف بن عبدالله بن ناصیف بن جنبلاط (1800-1871 میلادی 1214-1287 هجری قمری) شاعر و از اکابر ادبای عصر خود بود. از آثاراوست: مجمعالبحرین، مقامات، فصل الخطاب، الجوهر الفرد، ناری القری فی شرح جوف الغرا، العرف الطیب فی شرح دیوان ابی الطیب وسه دیوان شعر. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1093). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1933 شود ابراهیم بن ناصیف (1847- 1906 میلادی 1263- 1324 هجری قمری) ادیب وشاعربود و عبری و سریانی و فرانسوی می دانست و از نویسندگان طراز اول عصر خود بشمار می رفت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 25). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1927 شود حبیب بن ناصیف (1833-1870). پسر بزرگ ناصیف مذکور و عالم به زبانهای فرانسوی و ایتالیائی و یونانی و انگلیسی و ترکی. وی مترجمی زبردست بود. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1931)
ناصیف بن عبدالله بن ناصیف بن جنبلاط (1800-1871 میلادی 1214-1287 هجری قمری) شاعر و از اکابر ادبای عصر خود بود. از آثاراوست: مجمعالبحرین، مقامات، فصل الخطاب، الجوهر الفرد، ناری القری فی شرح جوف الغرا، العرف الطیب فی شرح دیوان ابی الطیب وسه دیوان شعر. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1093). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1933 شود ابراهیم بن ناصیف (1847- 1906 میلادی 1263- 1324 هجری قمری) ادیب وشاعربود و عبری و سریانی و فرانسوی می دانست و از نویسندگان طراز اول عصر خود بشمار می رفت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 25). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1927 شود حبیب بن ناصیف (1833-1870). پسر بزرگ ناصیف مذکور و عالم به زبانهای فرانسوی و ایتالیائی و یونانی و انگلیسی و ترکی. وی مترجمی زبردست بود. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1931)
خلیل بن ناصیف (1856-1889م، 1273-1306 هجری قمری) شاعر و ادیب بود و دیوانش بانام ’نسمات الاوراق’ چاپ شده است. (از اعلام زرکلی ج 1ص 299). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1932 شود ورده. دختر ناصیف یازجی (1838- 1924). شاعر بود و دیوانش چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون - 1939)
خلیل بن ناصیف (1856-1889م، 1273-1306 هجری قمری) شاعر و ادیب بود و دیوانش بانام ’نسمات الاوراق’ چاپ شده است. (از اعلام زرکلی ج 1ص 299). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1932 شود ورده. دختر ناصیف یازجی (1838- 1924). شاعر بود و دیوانش چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون - 1939)
محمد بن علی بن عمرالمازری مکنی به ابوعبدالله (453-536 هجری قمری) محدث و از فقهای مالکی است. وی به مازر (در جزیره صقلیه) منسوب است. او راست ’المعلم’ و ’ایضاح المحصول فی برهان الاصول’ و کتابهای متعددی در ادب. وی در ’المهدیه’ درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 945). مازری از دشمنان سرسخت غزالی بود. (غزالی نامه تألیف همائی، 288). و رجوع به همین مأخذ ص 288 و 379 ببعد شود
محمد بن علی بن عمرالمازری مکنی به ابوعبدالله (453-536 هجری قمری) محدث و از فقهای مالکی است. وی به مازر (در جزیره صقلیه) منسوب است. او راست ’المعلم’ و ’ایضاح المحصول فی برهان الاصول’ و کتابهای متعددی در ادب. وی در ’المهدیه’ درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 945). مازری از دشمنان سرسخت غزالی بود. (غزالی نامه تألیف همائی، 288). و رجوع به همین مأخذ ص 288 و 379 ببعد شود
دیدن گازرد به خواب، دلیل بر مردی بود که بر دست او خیرات و احسان رود و ثواب یابد. جابر مغربی اگر درخواب بیند گازری می کرد و گازر نبود، دلیل که از معصیت توبه کند و توفیق طاعت یابد. زیرا چون به تاویل غم است و گازر پاک کننده چرک است پس، دلیل که به حق بازگردد. محمد بن سیرین دیدن گازر به خواب، دلیل است که از غم برهد و از معصیت توبه کند، خاصه جامه را پاک شوید. اگر درخواب دید جامه وی بدرید، دلیل که توبه بشکند. اگر بیند جامه از شستن سفید شد، دلیل که توبه نصوح کند. اگربه خلاف این بیند، دلیل که پیوسته درمعصیت است.
دیدن گازرد به خواب، دلیل بر مردی بود که بر دست او خیرات و احسان رود و ثواب یابد. جابر مغربی اگر درخواب بیند گازری می کرد و گازر نبود، دلیل که از معصیت توبه کند و توفیقِِ طاعت یابد. زیرا چون به تاویل غم است و گازر پاک کننده چرک است پس، دلیل که به حق بازگردد. محمد بن سیرین دیدن گازر به خواب، دلیل است که از غم برهد و از معصیت توبه کند، خاصه جامه را پاک شوید. اگر درخواب دید جامه وی بدرید، دلیل که توبه بشکند. اگر بیند جامه از شستن سفید شد، دلیل که توبه نصوح کند. اگربه خلاف این بیند، دلیل که پیوسته درمعصیت است.