جدول جو
جدول جو

معنی یازاب - جستجوی لغت در جدول جو

یازاب
به زبان ماوراءالنهر جنسی ترشی، (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 442)، خوراکی که از ترب خرده با سرکه و نمک و توابل تهیه کنند، (از بحر الجواهر)، سالاد و یازاب را از ترب خرد کرده و سرکه و نمک و توابل کردندی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
رفتن در زمین، (از ’وزب’) (منتهی الارب) (آنندراج)، رفتن در زمین همانطوری که آب، (از اقرب الموارد)، رفتن در زمین و سفر کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صفت بیان حالت از یازیدن، حمله کنان و دست درازکنان، (غیاث اللغات) (آنندراج)، آهنگ کنان، (فرهنگ اسدی)، قصدکنان، قصدکننده، آهنگ کننده، متمایل، یازنده:
که بودند یازان به خون پدر
ز تنهای ایشان جدا کرد سر،
فردوسی،
همی بود بهرام خشتی به دست
چنان چون بود مردم نیم مست،
فردوسی،
نرستند جز اندک از دست اوی
به خون بود یازان سرمست اوی،
فردوسی،
جهان را به مردی نگهداشتند
یکی چشم بر تخت نگماشتند،
نبودند یازان به تخت کیان
همان بندگی را کمر بر میان،
فردوسی،
به پیری سوی گنج یازان تر است
به مهر و به دیهیم نازان تر است،
فردوسی،
چو نزدیکتر گشت با خنگ عاج
همی بود یازان به پیرایه تاج،
فردوسی،
هنر هر چه بگذشت بر گوش اوی
بفرهنگ یازان شدی هوش اوی،
فردوسی،
ز همه خوبان سوی تو بدان یازم
که همه خوبی شد سوی رخت یازان،
شهرۀ آفاق (از فرهنگ اسدی)،
تا نگیرد بازیازان کش خرامیدن ز کبک
تا نیاموزد خرامان کبک نازیدن ز باز،
سوزنی،
گر ابر نه در دایگی طفل شکوفه است
یازان سوی او از چه گشوده ست دهان را،
انوری،
گفتی برهانمت ز عطار
شد عمر و دلت نبود یازان،
عطار،
همچو شاخ بید یازان چپ و راست
که ز بادش گونه گونه رقصهاست،
مولوی (مثنوی)،
- دست یازان، دست درازکننده:
وصل تو درون پاک خواهد
پاکی سوی تست دست یازان،
عطار،
، بالان، بالنده:
هم از پشت او داور کردگار
درختی نو آورد یازان به بار،
فردوسی،
تازان چون کبک دری در کمر
یازان چون سروسهی در چمن،
فرخی،
سرو و چنار یازان در هر چمن ولیک
باحسن و زیب قد تو سرو و چنار نیست،
مسعودسعد،
این درۀ صدف شاهی و ثمرۀ شجرۀ خانی یازان و نازان گشت و یقین دانست که بر امتداد ایام در باغ عدالت نهالی مثمر و دوحه ای سایه گستر خواهد بود، (تاریخ غازانی ص 7)، کشیده شده، کشیده، ممتد، در حال کشیده شدن، دراز شده:
زمیدان آتشی سوزان برآمد
چو زرین گنبدی بر چرخ یازان،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
گریزان شب و تیغ خورشید یازان
چو عمرو لعین از خداوند قنبر،
ناصرخسرو،
وان قفا رقصان و یازان چون سنان
گشت در پیری دو تا همچون کمان،
مولوی،
، دیرنده، کشیده، دراز، ممتد، طولانی:
ای شب یازان چو ز هجران طناب
علت خوابی و ترا نیست خواب،
ناصرخسرو،
گر صبح وصال در پی اوست
گو باش شب فراق یازان،
سیف اسفرنگ،
- دیریازان، بسیاردراز، بس طولانی:
کنیزان برفتند و برگشت زال
شبی دیریازان به بالای سال،
فردوسی،
، پیمانه کنان، (آنندراج)، حرکت کننده و جنبش کننده، (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آبی است بنی عنبر را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یازان
تصویر یازان
آهنگ کنان، قصد کننده، متمایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یازان
تصویر یازان
قصدکنان، در حال اندازه گیری
فرهنگ فارسی معین
بیماری صرع یا غش، اذیت و آزار
فرهنگ گویش مازندرانی