کمک مالی دولت به تولیدکنندگان و مصرف کنندگان کالاهای اساسی برای پایین نگه داشتن نرخ آنها، سوبسید، از روی یاری مانند یاران، برای مثال هست مستی که کشد گوش مرا یارانه؟ / وز چنین صفّ نعالم سوی پیشانه برد؟ (مولوی۲ - ۱۴۷۳)
کمک مالی دولت به تولیدکنندگان و مصرف کنندگان کالاهای اساسی برای پایین نگه داشتن نرخ آنها، سوبسید، از روی یاری مانند یاران، برای مِثال هست مستی که کشد گوش مرا یارانه؟ / وز چنین صفّ نعالم سوی پیشانه برد؟ (مولوی۲ - ۱۴۷۳)
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) : پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست، (از آنندراج)، - چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) : پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست، (از آنندراج)، - چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)
صاحب النقود العربیه ذیل ’اسماء نقود مستحدثه پس از عصر عباسی’ آرد: یرملق (ی ر ل) سلیمی و بعضی آن را یارملق نویسند اصل آن از ترکی ’یارم’ به معنی نیم است و رویهمرفته معنای آن ’این نیم’ یا ’این نیم قرش’ و امثال آن است. یارملق سکۀ مصری از نقره بوده و پیش از دوران ترکها رواج داشته است. (النقود العربیه ص 188 و نیز ص 86)
صاحب النقود العربیه ذیل ’اسماء نقود مستحدثه پس از عصر عباسی’ آرد: یرملق (ی َ ِر ِل) سلیمی و بعضی آن را یارملق نویسند اصل آن از ترکی ’یارِم’ به معنی نیم است و رویهمرفته معنای آن ’این نیم’ یا ’این نیم قرش’ و امثال آن است. یارملق سکۀ مصری از نقره بوده و پیش از دوران ترکها رواج داشته است. (النقود العربیه ص 188 و نیز ص 86)
از ’یار’ +پساوند ’مند’، دوست و اعانت کننده و یاری دهنده. (برهان). یاور و یاوری ده. (انجمن آرا). ممد و معاون و یاریگر. (آنندراج). مساعد. مددکار. معین: هرکه را بخت یارمند بود گو بشو مرده را ز گور انگیز. خسروی. تو با او برو بر ستور نوند همش راهبر باش و هم یارمند. فردوسی. چو باشید با من بدین یارمند نمانم بکس تاج و تخت بلند. فردوسی. مرا گر بود اندرین یارمند بگردانم این رنج و درد و گزند. فردوسی. مزن بر کم آزار بانگ بلند چو خواهی که بختت بود یارمند. فردوسی. نگهدار تاج است و تخت بلند ترا بر پرستش بود یارمند. فردوسی. گر ایدونکه باشی مرا یارمند که از خویشتن بازدارم گزند. فردوسی. گزین کرد از آن سرکشان مرد چند که باشند بر نیک و بد یارمند. فردوسی. به دارندۀ آفتاب بلند که باشم شما را بدو یارمند. فردوسی. نخواهم که آید شما را گزند مباشید با من به بد یارمند. فردوسی. ترا بود در جنگشان یارمند کلاهت برآمد به ابر بلند. فردوسی. که باشد در این ره که بد یارمند که رستی ز دست سپه بی گزند. اسدی (گرشاسبنامه ص 194). ره نوشتی فتح و نصرت یارمند و پیشرو بازگشتی بخت و دولت بریمین و بریسار. مسعودسعد. وگرش بخت یارمند بود نامبردار و ارجمند بود. اوحدی
از ’یار’ +پساوند ’مند’، دوست و اعانت کننده و یاری دهنده. (برهان). یاور و یاوری ده. (انجمن آرا). ممد و معاون و یاریگر. (آنندراج). مساعد. مددکار. معین: هرکه را بخت یارمند بود گو بشو مرده را ز گور انگیز. خسروی. تو با او برو بر ستور نوند همش راهبر باش و هم یارمند. فردوسی. چو باشید با من بدین یارمند نمانم بکس تاج و تخت بلند. فردوسی. مرا گر بود اندرین یارمند بگردانم این رنج و درد و گزند. فردوسی. مزن بر کم آزار بانگ بلند چو خواهی که بختت بود یارمند. فردوسی. نگهدار تاج است و تخت بلند ترا بر پرستش بود یارمند. فردوسی. گر ایدونکه باشی مرا یارمند که از خویشتن بازدارم گزند. فردوسی. گزین کرد از آن سرکشان مرد چند که باشند بر نیک و بد یارمند. فردوسی. به دارندۀ آفتاب بلند که باشم شما را بدو یارمند. فردوسی. نخواهم که آید شما را گزند مباشید با من به بد یارمند. فردوسی. ترا بود در جنگشان یارمند کلاهت برآمد به ابر بلند. فردوسی. که باشد در این ره که بد یارمند که رستی ز دست سپه بی گزند. اسدی (گرشاسبنامه ص 194). رَه نوشتی فتح و نصرت یارمند و پیشرو بازگشتی بخت و دولت بریمین و بریسار. مسعودسعد. وگرش بخت یارمند بود نامبردار و ارجمند بود. اوحدی
بچۀمار. توله مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زادۀمار و کنایه است از گزنده و موذی و خطرناک: این ماربچه به غنیمت داشته بود مردن پدرش (علی تکین) و دور ماندن امیر از خراسان. (تاریخ بیهقی). - امثال: از مار نزاید جز ماربچه. نظیر: عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود. سعدی (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 146)
بچۀمار. توله مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زادۀمار و کنایه است از گزنده و موذی و خطرناک: این ماربچه به غنیمت داشته بود مردن پدرش (علی تکین) و دور ماندن امیر از خراسان. (تاریخ بیهقی). - امثال: از مار نزاید جز ماربچه. نظیر: عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود. سعدی (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 146)
کارد کوچک. چاقو: نقل است که جمعی بر او رفتند او را دیدند که اندکی گوشت بدندان پاره میکرد. گفتند که کارد نداری تا گوشت پاره کنی ؟ گفت من از بیم قطیعت هرگز کاردچه در خانه نداشتم و ندارم. (تذکره الاولیاء عطار)
کارد کوچک. چاقو: نقل است که جمعی بر او رفتند او را دیدند که اندکی گوشت بدندان پاره میکرد. گفتند که کارد نداری تا گوشت پاره کنی ؟ گفت من از بیم قطیعت هرگز کاردچه در خانه نداشتم و ندارم. (تذکره الاولیاء عطار)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است که در 18هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و 5هزارگزی جنوب شوسۀ الیگودرز به گلپایگان واقع شده، جلگه ای معتدل و دارای 103 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است که در 18هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و 5هزارگزی جنوب شوسۀ الیگودرز به گلپایگان واقع شده، جلگه ای معتدل و دارای 103 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ظاهراً چیزی باشد که مثل قمقمه ها بود، و اغلب که لغت روم است. (بهار عجم) (آنندراج). اشتینگاس نیز با شک و تردید بمعنی کاسۀ چوبی آورده ولی در بیت زیر این معنی را نمیدهد: ز قیسی و آلو بگردش هجوم چو ساروچه گرد سرشاه روم. میرزا طاهر وحید قزوینی (از بهار عجم و آنندراج)
ظاهراً چیزی باشد که مثل قمقمه ها بود، و اغلب که لغت روم است. (بهار عجم) (آنندراج). اشتینگاس نیز با شک و تردید بمعنی کاسۀ چوبی آورده ولی در بیت زیر این معنی را نمیدهد: ز قیسی و آلو بگردش هجوم چو ساروچه گرد سرشاه روم. میرزا طاهر وحید قزوینی (از بهار عجم و آنندراج)