جدول جو
جدول جو

معنی یاراق - جستجوی لغت در جدول جو

یاراق
یراق، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به یراق شود
لغت نامه دهخدا
یاراق
یراق
تصویری از یاراق
تصویر یاراق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یارا
تصویر یارا
(پسرانه)
توانایی، قدرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یراق
تصویر یراق
ابزار جنگی از قبیل شمشیر، سپر، تیر، کمان، تفنگ و امثال آن ها
مجموع زین، نمدزین، تنگ، دهانه و آنچه اسب را با آن می آرایند، آشرمه، زین و برگ، زین افزار، یراغ، ساز
نوار بافته شده از مفتول های نازک فلزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارا
تصویر یارا
توان، نیرو، جرئت، زهره، برای مثال می خواست کزآن غم آشکارا / گرید نفسی، نداشت یارا (نظامی۳ - ۵۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
موضعی است در قول ابن احمر:
کأن علی الجمال أوان حفّت
هجائن من نعاج اراق عینا.
و زیدالخیل الطائی گوید:
و لما أن بدت لصفا أراق
تجمع من طوائفهم فلول
کانهم بجنب الحوض اصلا
نعام قالص عنه الظلول.
(معجم البلدان) ، اصمعی گوید کوهی است هذیل را. (معجم البلدان) ، ذواراک موضعی است در اشعار. (معجم البلدان). موضعی از نمره در عرفه. و گویند از مواقف عرفه است. بخشی از آن در جهت شام و بخشی از جهت یمن. (معجم البلدان). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 372 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
روشن و سفید. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاره
لغت نامه دهخدا
(رُ)
در مجمل التواریخ آمده است: و پسرزادگان شمعون و یهودا پیشرو بنی اسرائیل بودندو به حرب کنعانیان [و فرزیان] رفتند و به یارق از ایشان ده هزار مرد بکشتند و پادشاه [یارق] را اسیر گرفتند. (ص 140). و در صفحه 41 آرد: و تا غارت و بند کردن [بنی] اسرائیل دیگر بار بیست سال. در پرداختگی از حرب چهل سال [بعد] آن است که زنی ملکت بگرفت از نژاد پیغامبران، و مردی یارق نام او در این مدت تدبیر مملکت همی کرد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یاره. (دهار). معرب یاره، دستیانه. (از منتهی الارب). یاره که دستیانه باشد یا دستیانۀ پهن. (آنندراج). یارق فارسی معرب و اصل آن یاره است و آن سوار باشد عربان یارق را به کار برده اند، چنانکه شبرمه بن الطفیل گوید:
لعمری لظبی، عندباب ابن محرز
اغن ّعلیه الیارقان مشوف.
(المعرب جوالیقی ص 358).
دستوانۀ زنان. دستبند. منگل. دستینه. دستینج. یارج. رجوع به یارج ویاره شود
لغت نامه دهخدا
سگ چادر ترکمانان، و یالاق از آن روی نامند که پاک کردن و شستن ظروف طعام آنان با وی است که با لیسیدن بجای آرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ابن خلکان در تاریخ خود آرد: بهاءالدین معروف به ابن شداد در سیره صلاح الدین یاروق را چنین یاد کرده است: یاروق بن ارسلان ترکمانی در میان طایفۀ خود مردی بزرگ قدر و پیشوا بود و طایفۀ یاروقیۀ ترکمانان به وی منسوب است خلقتی عظیم و منظری هائل داشت، وی در جهت قبلۀ بیرون شهرحلب سکونت گزید و بالای تپۀ بلندی بر ساحل نهر قویق با خاندان و پیروانش بناهای مرتفع بسیار و آبادانیهای وسیعی بنیان نهادند که اکنون آن ناحیه را یاروقیه می نامند، این جایگاه مانند قریه ای است که یاروق وهمراهانش در آن بسر می بردند و تاکنون هم آبادان و مسکون است و مردم حلب در ایام بهار بدان ناحیه می روندو به گردش در کنار سبزه زارهای قویق می پردازند و از مواضع باصفا و گردشگاههای حلب بشمار می رود، یاروق درمحرم سال 564 وفات یافت، (از وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 346)، در معجم البلدان از امرای نورالدین محمود بن زنگی قلمداد شده است، رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
شریعت مغولان را گویند، (برهان) (آنندراج)، به ترکی بدعت و مهم و سفر و کمک و مددی که پادشاهان را رعیت کند در دادن لشکر بدون مواجب به وقت ضرورت و طیاری جنگ باشد، (فرهنگ وصاف از فرهنگ نظام و آنندراج)، تدبیر امور لشکر و ترتیب صفوف، (ازفرهنگ شعوری ج 2 ورق 444)، قوانین چنگیزی، یاسا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بعد از اقامت مراسم شادمانی ... از حال یاساق و یوسون و عادت و رسوم برادر خویش سلطان سعید غازان خان ... تفحص فرمود، (جامعالتواریخ رشیدی)، و آنچ مشهورند از آنانک براه یاساق از پدر به او رسیده اند، (جامعالتواریخ رشیدی)، در اوایل سن طفولیت اطفال و اتراب را جمع گردانیدی و ایشان را یاساق و یوسون و شیوۀ داروگیر آموختی، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 8)، اغوتای ترخان پسر حیبک ترخان و طوغان تیمور از قوم منکقوب را به یاسا رسانیدندو آنچه موجب یاساق بزرگ بود در هر باب بتقدیم پیوست، (تاریخ غازانی ص 150)، فرمود تا احتیاط کرده در مواضع ضروری میلها به سنگ و گچ بسازند و لوحی که ذکر عدد راه داران آن موضع و شرایط یاساق که در این باب معین است بر آنجا نوشته باشند ... (تاریخ غازانی ص 281)، جد بزرگ ما چنگیزخان در بدو فطرت به تأیید الهی والهام ربانی مخصوص بود و یاساق خود را از موی باریکتر رعایت میکرد، (تاریخ غازانی ص 303)، فرزندان ایشان هر کدام که یاساق و آیین مملکت مضبوط داشتند ... ذکرجمیل او برصفحۀ روزگار مانده، (تاریخ غازانی ص 304)، در ایام او (اباقاخان) خلائق ایمن و آسوده و ترتیب یاساق و عدل و سیاست پدرش هولاگوخان برقرار باقی، (تاریخ غازانی ص 313)، اکثر اموال نقد سرخ بخزانه می رسدویاساق نیست که اجناس آرند، (تاریخ غازانی ص 322)،
تاراج دلها می کنی در شهر یغما می کنی
برخسته غوغا می کنی نشنیده ای یاساق را،
خواجوی کرمانی (از فرهنگ شعوری ج 2ورق 1444)،
ظلم دریاساق او عدل است و دشنام آفرین
رسم و آیینش ببین و عدل و یاساقش نگر،
خواجوی کرمانی،
، زجر و تحذیر، (فرهنگ قدری از حاشیۀ برهان چ معین)، منع، نهی، قدغن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، تنبیه، (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 444)، عذاب، شکنجۀ مجرم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به یاسا و یاسق شود
لغت نامه دهخدا
بستر، رختخواب، جایی که در آن می خوابند، مأوی
لغت نامه دهخدا
در بعضی نسخ لغت فرس اسدی آمده: کاراق میان تهی بود و ظاهراً مصحف ’کاواق’ همریشه و معنی کاواک باشد (اسدی، لغت فرس چ اقبال ص 249)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگ آوردن درخت، (از ’ورق’) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، برگ بیاوردن درخت، (تاج المصادر بیهقی) : ثم یجری الی ماخلق له بالایراق و الازهار و الاثمار، (الجماهر ص 3)
لغت نامه دهخدا
برساخته از سرداب فارسی، یخچال و جایی که در آن آب را سرد نگاه می دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زخم و جراحت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صورتاً صفت فاعلی دائمی است از یارستن، مانند گویا و بینا اما استعمال کلمه در معنی اسم معنی است و مرادف توانائی، قوت و قدرت و توانایی و زهره و دلیری، (برهان)، قوت و توانایی و طاقت، (غیاث)، قوت و قدرت و توانایی و مقاومت و دلیری و شجاعت و جرأت، (ناظم الاطباء)، توانایی و قدرت، (جهانگیری)، تاب، یاره، (صحاح الفرس)، توانایی و طاقت و قدرت و یارگی، (آنندراج) (انجمن آرا)، قوت، (رشیدی)، توان، جرأت، نیرو:
ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را،
دقیقی،
اندرین نوروز خرم بر گل و سوسن به باغ
یاد خواجه خوردمی می گر مرا یاراستی،
فرخی،
به نام ایزد چونان شده ست همت او
که نیست کس را یاد خلاف او یارا،
عنصری،
چون تو خداوند آمد مرا ... چه زهره و یارای آن بود، (تاریخ بیهقی)، غلامان را یارا نبود که بیرون آمدندی به کشتن او (ابومسلم)، (تاریخ سیستان)، ایزد تعالی ناصر دین محمد است یا نه مارا چه یارا بودی که این کردی، (تاریخ سیستان)
ای بیخرد چو خر ز چرا هرگز
پرسیدنت از این نبود یارا،
ناصرخسرو،
ورزیدن کین در این جهان با تو
ای شاه جهان کرا بود یارا،
مسعودسعد،
از معزالدین معزی را به خدمت خواستن
جز ترا از خسروان هرگز کرا یارا بود،
معزی،
مرا چه زهره و یارای این سخن باشد
گزاف لافی گفتم بدین گشاده دری،
سوزنی،
دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود
کآنچه او گوید در ساعت و در حین نکند،
سوزنی،
نه دارا داشت این یارا و نه اسکندر این قدرت
که شاه خسروان دارد زهی زهره زهی یارا،
سوزنی،
حاش ﷲ! نه مرا، بلکه فلک را نبود
با سگ کوی تو این زهره و یارا و مجال،
انوری (دیوان چ نفیسی ص 189)،
مرا ز انصاف یاران نیست یاری
تظلم کردنم ز آن نیست یارا،
خاقانی،
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسم بدرد یارب و یارای من،
خاقانی،
مدبر بزاد خصمش و گوید که مقبلم
بر خویش این لقب به چه یارا برافکند،
خاقانی،
ز آه سبوح زنان راه صبوحی بزنند
دیو را ره زدن روح چه یارا بینند،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 96)،
همه گشته با نقش دیوار جفت
نه یارای جنبش نه یارای گفت،
نظامی،
کی بود یارای آن خفاش را
کو ببیند آفتاب فاش را،
عطار،
شرح درد تو چون دهد عطار
ز آنکه یارای این مقالم نیست،
عطار،
در آن مقام که خورشید و ماه جمع شوند
نه ذره راست مجال و نه سایه را یارا،
عطار،
چون کسی را زهره و یارا نبودی که گفتی احتماء و یا معالجت می باید کرد، (جهانگشای جوینی)،
چنان در کنه اوصاف تو عاجز گشت ادراکم
که از بس وحشت و حیرت ندارم دم زدن یارا،
امامی هروی (از جهانگیری)،
نه زهره که فرمان بگیرد به گوش
نه یارا که مست اندر آرد به دوش،
سعدی،
بی رخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت
بی قدش سر و ندانم به چه یارا برخاست،
سعدی،
نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی،
سعدی،
بیایمت که ببینم کدام زهره و یارا
روم که بی تو نشینم کدام صبر و جلادت،
سعدی،
باجور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست،
سعدی،
ز پاس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب
که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان،
سعدی،
نه زهره که فرمان بگیرد بگوش
نه یارا که مست اندر آرد به دوش،
سعدی (بوستان)،
نه طاقت صبر نه یارای گفتار، (گلستان)،
سخن گفتن کرا یاراست اینجا
تعالی اﷲ چه استغناست اینجا،
حافظ،
و این زمان هیچ آفریده را یارا نیست که مست به کوچه آید تا به بدمستی و عربده کردن چه رسد، (تاریخ غازانی ص 326)،
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
و لیک دعوی یاری تو کرا یاراست،
(از صحاح الفرس)،
- یارا دادن، قوت دادن، نیرو بخشیدن:
برای پاک هنر را همی کند یاری
به رسم خوب خرد را همی دهد یارا،
معزی،
- یارا داشتن، قوت داشتن، جرأت داشتن:
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا،
خاقانی،
چون وجه کفایتی ندارند
یارای شکایتی ندارند،
نظامی،
میخواست کز آن غم آشکارا
گرید نفسی نداشت یارا،
نظامی،
یکی زهرۀ خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت،
سعدی،
نباید ز دشمن خطا درگذاشت
که گویند یارا و مردی نداشت،
سعدی،
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست،
سعدی،
، مجال و فرصت، (برهان) (ناظم الاطباء)، مجال، (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سلاح. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). اسلحۀ سپاه مثل شمشیر و سپر و تیر و کمان و غیره. (غیاث) (آنندراج) :
در مجلس عام در صف قورچیان یراق... ایستاده می شد. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 26). جای او (دواتدار) که می ایستد آن است که در صف قورچیان یراق، درپهلوی قورچی صدق ایستاده می شد. (تذکرهالملوک ص 27) ... و طوامیر و تصدیقات و نسخه جات ملازمت یوزباشیان و یساولان قور و قورچیان یراق و قورچیان جدیدی نزد وزراءمذکوره ضبط، و ارقام ملازمت و اضافه تیول و مواجب آن جماعت را قلمی و عنوان می نوشته اند. (تذکرهالملوک ص 37).
یراق غلافش از آن رو طلاست
که الماس را خانه زر سزاست.
؟ (از آنندراج).
- حاضریراق، سلاح پوشیده و مسلح و آماده و آراسته. (ناظم الاطباء).
- یراق چین کردن، تمام خلعسلاح کردن. خلع اسلحه کردن از یک تن سپاهی یا گروه سپاهیان. تمام سلاح کسی را ستدن. همه اسلحۀ کسی یا کسانی را گرفتن. (یادداشت مؤلف).
- یراق شدن، مجهز شدن. مسلح شدن. آماده شدن. بسیج شدن: آوازۀ وصول لشکر شهزاده غازان متواتر است اگر اجازت یابیم اسبان را برنشینیم تایراق شوند. بر کوب دستوری یافتند و با پانصد سوار اسبان بنجاق آسوده برنشستند و از اول شب بگریختند و به شهزاده پیوستند. (تاریخ غازانی ص 89).
، برگ اسب از زین و رکاب و دهنه و غیره. ساخت مرکب. ستام. اوستام. سوغانی کردن اسب. یهر. ساز اسب. (یادداشت مؤلف) : رخت، یراق اسب. (لغت محلی شوشتر) (از ناظم الاطباء). حس،مدت یراق شدن اسب چهل شب. (منتهی الارب) :
مرصع یراقش به شمشیر و در
میان خالی اما کفل کیسه پر.
، گاهی به معنی مطلق سامان و اسباب و مصالح هر چیز آید. (غیاث) (آنندراج) .سامان و مصالح هر چیز. (از لغت فرس اسدی). ساز و سامان و پوشاک و آلت و ابزار و زیور. (ناظم الاطباء) : از آنچه تحویل اصناف نمایند که یراق سرانجام کنند و از آنچه به مواجب هرکس دهند که از جمله ده نیم و چهار حصه رسد صاحبجمع است. (تذکره الملوک ص 56)، زینت های بافتۀ زرین یا سیمین که بر کنار جامه دوزند. رشته هایی به پهنای یک الی سه انگشت از تارهای زر یا سیم یا دیگر فلز بافته که بر کنار جامه دوختندی زینت را. (یادداشت مؤلف). طراز. یراغ. و رجوع به یراغ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یراق
تصویر یراق
سلاح، اسلحه سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارا
تصویر یارا
توانایی نیرو، جرات دلیری، مجال فرصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارق
تصویر یارق
ترکی روشن سپید پارسی تازی گشته یاره دستیانه دست برنجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراق
تصویر اراق
انگل (آفت)، زردی
فرهنگ لغت هوشیار
سیاست، فسق (سنگلاخ) : برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبه ای که بزورش برندشب به یساق. (ملافوقی)، ترتیب وساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایراق
تصویر ایراق
آرایش برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یراق
تصویر یراق
((یَ))
ساز و برگ اسب، سلاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارا
تصویر یارا
توانایی، نیرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارا
تصویر یارا
با جرات، جرات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاران
تصویر یاران
اصحاب
فرهنگ واژه فارسی سره
استطاعت، تاب، تحمل، توان، طاقت، فرصت، قدرت، قوه، مجال، مقاومت، نیرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چفت، قفل، اسباب، اسلحه، سازوبرگ، فراویز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسلحه، نواری از مفتول زرد و سفید که بر لباس دوزند
فرهنگ گویش مازندرانی