جدول جو
جدول جو

معنی یارا - جستجوی لغت در جدول جو

یارا
(پسرانه)
توانایی، قدرت
تصویری از یارا
تصویر یارا
فرهنگ نامهای ایرانی
یارا
توان، نیرو، جرئت، زهره، برای مثال می خواست کزآن غم آشکارا / گرید نفسی، نداشت یارا (نظامی۳ - ۵۰۰)
تصویری از یارا
تصویر یارا
فرهنگ فارسی عمید
یارا
زخم و جراحت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یارا
صورتاً صفت فاعلی دائمی است از یارستن، مانند گویا و بینا اما استعمال کلمه در معنی اسم معنی است و مرادف توانائی، قوت و قدرت و توانایی و زهره و دلیری، (برهان)، قوت و توانایی و طاقت، (غیاث)، قوت و قدرت و توانایی و مقاومت و دلیری و شجاعت و جرأت، (ناظم الاطباء)، توانایی و قدرت، (جهانگیری)، تاب، یاره، (صحاح الفرس)، توانایی و طاقت و قدرت و یارگی، (آنندراج) (انجمن آرا)، قوت، (رشیدی)، توان، جرأت، نیرو:
ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را،
دقیقی،
اندرین نوروز خرم بر گل و سوسن به باغ
یاد خواجه خوردمی می گر مرا یاراستی،
فرخی،
به نام ایزد چونان شده ست همت او
که نیست کس را یاد خلاف او یارا،
عنصری،
چون تو خداوند آمد مرا ... چه زهره و یارای آن بود، (تاریخ بیهقی)، غلامان را یارا نبود که بیرون آمدندی به کشتن او (ابومسلم)، (تاریخ سیستان)، ایزد تعالی ناصر دین محمد است یا نه مارا چه یارا بودی که این کردی، (تاریخ سیستان)
ای بیخرد چو خر ز چرا هرگز
پرسیدنت از این نبود یارا،
ناصرخسرو،
ورزیدن کین در این جهان با تو
ای شاه جهان کرا بود یارا،
مسعودسعد،
از معزالدین معزی را به خدمت خواستن
جز ترا از خسروان هرگز کرا یارا بود،
معزی،
مرا چه زهره و یارای این سخن باشد
گزاف لافی گفتم بدین گشاده دری،
سوزنی،
دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود
کآنچه او گوید در ساعت و در حین نکند،
سوزنی،
نه دارا داشت این یارا و نه اسکندر این قدرت
که شاه خسروان دارد زهی زهره زهی یارا،
سوزنی،
حاش ﷲ! نه مرا، بلکه فلک را نبود
با سگ کوی تو این زهره و یارا و مجال،
انوری (دیوان چ نفیسی ص 189)،
مرا ز انصاف یاران نیست یاری
تظلم کردنم ز آن نیست یارا،
خاقانی،
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسم بدرد یارب و یارای من،
خاقانی،
مدبر بزاد خصمش و گوید که مقبلم
بر خویش این لقب به چه یارا برافکند،
خاقانی،
ز آه سبوح زنان راه صبوحی بزنند
دیو را ره زدن روح چه یارا بینند،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 96)،
همه گشته با نقش دیوار جفت
نه یارای جنبش نه یارای گفت،
نظامی،
کی بود یارای آن خفاش را
کو ببیند آفتاب فاش را،
عطار،
شرح درد تو چون دهد عطار
ز آنکه یارای این مقالم نیست،
عطار،
در آن مقام که خورشید و ماه جمع شوند
نه ذره راست مجال و نه سایه را یارا،
عطار،
چون کسی را زهره و یارا نبودی که گفتی احتماء و یا معالجت می باید کرد، (جهانگشای جوینی)،
چنان در کنه اوصاف تو عاجز گشت ادراکم
که از بس وحشت و حیرت ندارم دم زدن یارا،
امامی هروی (از جهانگیری)،
نه زهره که فرمان بگیرد به گوش
نه یارا که مست اندر آرد به دوش،
سعدی،
بی رخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت
بی قدش سر و ندانم به چه یارا برخاست،
سعدی،
نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی،
سعدی،
بیایمت که ببینم کدام زهره و یارا
روم که بی تو نشینم کدام صبر و جلادت،
سعدی،
باجور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست،
سعدی،
ز پاس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب
که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان،
سعدی،
نه زهره که فرمان بگیرد بگوش
نه یارا که مست اندر آرد به دوش،
سعدی (بوستان)،
نه طاقت صبر نه یارای گفتار، (گلستان)،
سخن گفتن کرا یاراست اینجا
تعالی اﷲ چه استغناست اینجا،
حافظ،
و این زمان هیچ آفریده را یارا نیست که مست به کوچه آید تا به بدمستی و عربده کردن چه رسد، (تاریخ غازانی ص 326)،
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
و لیک دعوی یاری تو کرا یاراست،
(از صحاح الفرس)،
- یارا دادن، قوت دادن، نیرو بخشیدن:
برای پاک هنر را همی کند یاری
به رسم خوب خرد را همی دهد یارا،
معزی،
- یارا داشتن، قوت داشتن، جرأت داشتن:
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا،
خاقانی،
چون وجه کفایتی ندارند
یارای شکایتی ندارند،
نظامی،
میخواست کز آن غم آشکارا
گرید نفسی نداشت یارا،
نظامی،
یکی زهرۀ خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت،
سعدی،
نباید ز دشمن خطا درگذاشت
که گویند یارا و مردی نداشت،
سعدی،
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست،
سعدی،
، مجال و فرصت، (برهان) (ناظم الاطباء)، مجال، (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
یارا
توانایی نیرو، جرات دلیری، مجال فرصت
تصویری از یارا
تصویر یارا
فرهنگ لغت هوشیار
یارا
توانایی، نیرو
تصویری از یارا
تصویر یارا
فرهنگ فارسی معین
یارا
با جرات، جرات
تصویری از یارا
تصویر یارا
فرهنگ واژه فارسی سره
یارا
استطاعت، تاب، تحمل، توان، طاقت، فرصت، قدرت، قوه، مجال، مقاومت، نیرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارا
تصویر خارا
(دخترانه)
نوعی سنگ آذرین، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یادا
تصویر یادا
(پسرانه)
نشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارتا
تصویر یارتا
(پسرانه)
همتای یار، همچون یار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاره
تصویر یاره
(پسرانه)
یارا، قدرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاشا
تصویر یاشا
(پسرانه)
زنده باشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یافا
تصویر یافا
(دخترانه)
زیبایی، جمال، نام شهری قدیمی در ساحل مدیترانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارا
تصویر فارا
(دخترانه)
نام کوهی در مغرب فلات ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هارا
تصویر هارا
(دخترانه)
کوهستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارا
تصویر سارا
(دخترانه)
صحرا، کوه و دشت، شاهزاده خانم، نام همسر ابراهیم (ع)، مادر اسحاق (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تارا
تصویر تارا
(دخترانه)
ستاره، ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارا
تصویر دارا
(پسرانه)
مالدار، ثروتمند، از نامهای خداوند، صورت دیگری از داراب و داریوش، نام پادشاه کیانی در شاهنامه و منظومه نظامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیارا
تصویر کیارا
اندوه، ملال
ویار
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خبک، اختناق، خبه، خپک، خپه
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
اندوه و ملالت. (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال. (آنندراج) ، تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن، یا چیزی بسیار خوردن، و آن را به عربی کلفت گویند. (برهان) (آنندراج) ، تاسه. (صحاح الفرس). به معنی تاسه هم آمده است، و آن میل و خواهش به هم رسانیدن به خوردنی باشد و این حال بیشتر زنان آبستن را به هم رسد. (برهان) (آنندراج). تاسه و میل و خواهش به خوردن چیزهای بی قاعده چنانکه در زنان آبستن پدید آید. (ناظم الاطباء). بنابه قاعده تبدیل ’و’ به ’گ’ به نظر می رسد اصل کلمه ’گیار’ بوده و ’ا’ آخر کلمه الف اطلاق است در آخر شعر، فرهنگ نویسان آن را جزو کلمه گرفته اند و در همین کتاب این اشتباه نظیر دارد. (تعلیقات برهان چ معین ج 5 ص 239)
لغت نامه دهخدا
یراق، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به یراق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دارا
تصویر دارا
دارنده، چیزدار، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است از دسته سنگهای آذرین درونی که خود دسته مشخصی را بنام سنگهای خارایی تشکیل میدهد. سنگی است سخت و مرکب از بلورهای اصلی کوارتز فلدسپات و میکا که برنگهای خاکستری و پشت گلی و سبز دیده میشود گرانیت، نوعی از بافته ابریشمی که مانند صوف موج داراست و مخطط عتابی، نغمه ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرا
تصویر ایرا
زیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارا
تصویر سارا
بی غش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارا
تصویر تارا
ستاره کوکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاراق
تصویر یاراق
یراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیارا
تصویر کیارا
((کَ))
اندوه، ملالت، خفه کردن، خفگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارا
تصویر کارا
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سارا
تصویر سارا
خلوص، خالصی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاری
تصویر یاری
مدد، اعانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارا
تصویر دارا
واجد، متمول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاران
تصویر یاران
اصحاب
فرهنگ واژه فارسی سره
زیبا، دوست داشتنی
دیکشنری اردو به فارسی