جدول جو
جدول جو

معنی یادگیر - جستجوی لغت در جدول جو

یادگیر
(زَ نَ / نِ زَ)
یادگیرنده. تعلیم گیرنده. آموزنده، مجازاً بااستعداد و باهوش و صاحب شعور و پرحافظه:
جوانان بادانش و یادگیر
سزد گر بگیرد کسی جای پیر.
فردوسی.
بدو گفت دانا شود مرد پیر
که آموزشی باشد و یادگیر.
فردوسی.
منم پاک فرزند شاه اردشیر
سرایندۀ دانش و یادگیر.
فردوسی.
نبیرۀ جهاندار شاه اردشیر
که بهمنش خواندی همی یادگیر.
فردوسی.
چنین گفت با هر که بد یادگیر
که بیدارباشید برنا و پیر.
فردوسی.
شنیدم که فرزند تو اردشیر
سواری است گوینده و یادگیر.
فردوسی.
فرستاد قیصر یکی یادگیر
بنزدیک شاپور شاه اردشیر
که چندین تو از بهر دینار خون
بریزی تو با داور رهنمون
چه گویی چو پرسند روزشمار
چه پوزش کنی پیش پروردگار.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که دانای پیر
که با آزمایش بود یادگیر.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که این چرخ پیر
اگر هست با دانش و یادگیر.
فردوسی.
ازآن بهره ای گوی و میدان و تیر
یکی نامور پیش او یادگیر.
فردوسی.
چنین گفت ایزد گشسب دبیر
که ای شاه روشندل و یادگیر.
فردوسی.
که باشند دانا و دانش و پذیر
سراینده و با هش و یادگیر.
فردوسی.
نکوخط و داننده باید دبیر
شمارنده چابکدل و یادگیر.
اسدی (گرشاسبنامه).
فرسته گسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یادگیر.
اسدی (گرشاسبنامه ص 265).
و گر بودی او یک تنه یادگیر
سخنگوی را برگشادی ضمیر.
نظامی.
- سخن یادگیر، آموزنده و تعلیم گیرنده. حرف شنو. که نیک گوش به سخنی سپارد.
خردمند باید که باشد دبیر
همان بردبار و سخن یادگیر.
فردوسی.
، به خاطر آورنده. متذکرشونده:
اگر فرمانبری ماه دو هفته
نباشی یادگیر از کار رفته
تو باشی آفتاب اندر حصارم...
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
، بخاطر سپارنده. ازبرکننده:
نخواهم که این راز داند دبیر
تو باشی نویسنده و یادگیر.
فردوسی.
، در ابیات زیر ظاهراً هوشمند، تیزویر، آن که مطالب بسیار از افسانه و تاریخ شنیده یا خوانده است و در حافظه دارد معنی می دهد:
سکندر چو بشنید از آن یادگیر
بفرمود تا پیش او شد دبیر.
فردوسی.
همی رفت روشندل و یادگیر
سرافراز تاخرۀ اردشیر.
فردوسی.
ندانم کسی را ز گردنکشان
که از چهر او من ندارم نشان
نگاریده ام زین نشان برحریر
نهاده بنزد یکی یادگیر.
فردوسی.
برو رانده ام حکم اخترشناس
کزو ایمنی باشدم یا هراس.
فردوسی.
گزیدند [سلم و تور پس موبدی تیزویر
سخنگوی و بینادل و یادگیر.
فردوسی.
جهاندیده ای سوی پیران فرست
هشیوار و ز یادگیران فرست.
فردوسی.
برفتند بیدارده مردپیر
زبان چرب و گوینده و یادگیر.
فردوسی.
مر او را کنون مردم یادگیر
همی خواندش بابکان اردشیر.
فردوسی.
از ایران یکی نامجویم دبیر
خردمندو روشندل و یادگیر.
فردوسی.
فرستاد بهرام مردی دبیر
سخنگوی و روشندل و یادگیر.
فردوسی.
ورا خواندی هر زمان اردشیر
که گوینده مردی بد و یادگیر.
فردوسی.
چو دستان و رستم چو گودرز پیر
جهانجوی و بیننده و یادگیر.
فردوسی.
چنین گفت هرمز که مهران دبیر
بزرگ است و گوینده و یادگیر.
فردوسی.
شده مست یاران شاه اردشیر
نماند ایچ رامشگر و یادگیر.
فردوسی.
چو من نامه یابم ز پیران خویش
از این پرهنر یادگیران خویش.
فردوسی.
شهنشاه گوید که از گنج من
مبادا کسی شاد بیرنج من
مگر مرد بادانش و یادگیر
چه نیکوتر از مرد دانا وپیر.
فردوسی.
فرستاده ای برگزیدی دبیر
خردمند و بادانش و یادگیر.
فردوسی.
بعنوان نگه کرد مرد دبیر
که گوینده بود اوو هم یادگیر.
فردوسی.
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر
که ای شاه گوینده و یادگیر.
فردوسی.
فرستاده ای جست گرد و دبیر
خردمند و دانا و هم یادگیر.
فردوسی.
بیامدجهاندیده دانای پیر
سخنگوی و بادانش و یادگیر.
فردوسی.
چو روشن روان گشت و دانش پذیر
سخنگوی و داننده و یادگیر.
فردوسی.
بخواند آن زمان کس که بودند پیر
سخنگوی و داننده و یادگیر.
فردوسی.
چو اشتاد و خراد و برزین پیر
دو دانای گوینده و یادگیر.
فردوسی.
بخواندم یکی مرد هندی دبیر
سخنگوی و گوینده و یادگیر.
فردوسی.
ز لشکر گزیدند مردی دبیر
سخنگوی و داننده و یادگیر.
فردوسی.
بجوید سخنگوی و دانش پذیر
پژوهندۀ اختر و یادگیر.
فردوسی.
چنین گفت هم یزدگرد دبیر
که ای مرد گوینده و یادگیر.
فردوسی.
چو بازارگان بچه گردد دبیر
هنرمند و بادانش و یادگیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
یادگیر
تعلیم گیرنده، یاد گیرنده، آموزنده
تصویری از یادگیر
تصویر یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یادگار
تصویر یادگار
(پسرانه)
یاد، خاطره، پسر پادشاه گرجستان، آنچه از کسی یا چیزی باقی می ماند، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند یادگارعلی، یادگارمحمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرض وزش باد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
چیزی که برای یادآوری و یادبود به کسی بدهند، اثر و نشان که کسی از خود باقی بگذارد، برای مثال یادگار جهان شدی و مباد / که جهان از تو یادگار شود (مسعودسعد - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگیر
تصویر دادگیر
آنکه داد مظلوم از ظالم بستاند، داد گیرنده، انتقام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
اثر، نشان، چیزی که برای یادگاری و یادبود به کسی بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد گیر
تصویر یاد گیر
یاد گیرنده آموزنده قابل تعلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
یادبود، آنچه که از کسی به جا ماند و خاطره او را زنده نگه دارد، آنچه که به دوستی دهند تا در یاد دوست بمانند، یادگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
خانه یا مکانی که در معرض وزش باد باشد، حلقه فلزی که روی قلیان گذارند تا تنباکو و آتش را نگه دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادگیری
تصویر یادگیری
درک، تحصیلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
آیه
فرهنگ واژه فارسی سره
آموزش، تعلم، آموزشی، تعلیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
Commemorator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
commémorateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
anıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
ผู้ระลึกถึง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
pelopor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
מַזְכִּיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
記念者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
纪念者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
mnaadhimisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
기념자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
upamiętniający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
স্মরণকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
स्मरणकर्ता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
commemoratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
Gedenkender
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
herdenker
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
пам'ятник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
памятник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
conmemorador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
comemorador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
یادگار
دیکشنری فارسی به اردو