جدول جو
جدول جو

معنی یاء - جستجوی لغت در جدول جو

یاء
آنچه بماند از شیر در پستان گوسفند، (مهذب الاسماء)، شیر باقی مانده در پستان زن، (ناظم الاطباء)، باقی شیر در پستان، ج، یاآت، و نسبت بدان یائی و یاوی و یوی باشد، (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
یاء
گوشۀ کمان، (تتمۀ برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یاء
یکی از حروف الفبا. یا ی
تصویری از یاء
تصویر یاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاس
تصویر یاس
(دخترانه)
گل منسوب به حضرت زهرا (س)، گلی زینتی با رنگهای زرد سرخ سفید و بنفش و بسیار خوشبو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاس
تصویر یاس
ناامید شدن، ناامیدی، نومیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاب
تصویر یاب
ضایع، نابود، بیهوده، هرزه، یاوه، به کارنیامدنی، برای مثال جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم / جز به مهر او هنر جستن همه یاوه ست و یاب (سوزنی - لغتنامه - یاب)، دنیا خود جست و نجستی تو دین / چیست به دست تو به جز باد و یاب (ناصرخسرو - ۱۴۱)
روی، سیما، صورت
پسوند متصل به واژه به معنای یابنده مثلاً کامیاب، شرفیاب
پسوند متصل به واژه به معنای یافته شده مثلاً کم یاب، نایاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یار
تصویر یار
محبوب، معشوق، دوست، رفیق، همدم
در ورزش هر یک از بازیکنان یک تیم
همکار
کنایه از همراه، مددکار،
پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً هوشیار، یاری رساننده،
پسوند متصل به واژه به معنای کمک کننده مثلاً استادیار،
در تصوف کنایه از خداوند، مرید
مانند، نظیر، جاری، برای مثال چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خسر ذل و خواری (رودکی - ۵۳۰)
از عهده برآمدن، توانستن، یارایی داشتن، یارستن
یاور، برای مثال ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری - مجمع الفرس - یار)
یار غار: کنایه از یار و دوست موافق و وفادار، در اصل لقب ابوبکر، خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یال
تصویر یال
موهای گردن اسب و شیر،
هیکل، اندام، گردن
یال و کوپال: کنایه از هیکل و اندام قوی، برز و بالا
یال و کوپال برکشیدن: کنایه از نشان دادن زور بازو، قدرت نمایی کردن، برای مثال عجب یال و کوپال برمی کشی / غباری به گردون چه سرمی کشی (نورالدین ظهوری - لغتنامه - یال)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یام
تصویر یام
در دورۀ ایلخانان، اسب چاپار، اسب یدکی که در هر یک از منزل های بین راه نگه دارند تا قاصد و پیک به محض رسیدن به آن منزل اسب خود را بگذارد و بر آن سوار شود، ایستگاه پیک ها
فرهنگ فارسی عمید
(طَیْ یا)
زن گرسنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ یا)
لیا. لیاء. زمین دور از آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لوبیا. (فهرست مخزن الادویه). دانه ای است شبیه به نخود که بخورند آنرا. (منتهی الارب). چیزی است مثال نخود بخورند آنرا. (مهذب الاسماء). نوعی از حبوبات مانند نخود نیک سپید و بدان زنان را صفت کنند به سپیدی. فیقال: کانها لیاه. و رجوع به لوبیا شود، نوعی از ماهی که از پوست آن سپر نهایت محکم و نیکو باشد، زمین دور از آب. لیا (مقصوراً). لیّاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ مُءْ)
بنمودن کسی را خلاف اعتقاد، (منتهی الارب)، نمودن خلاف اعتقاد، (ناظم الاطباء)، خویشتن را به نیکی به خلق نمودن و کاری را برای دیدار کسی کردن، گویند: فعل ذلک ریاء و سمعه، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، کاری را برای دیدار مردم کردن، (ترجمان القرآن جرحانی چ دبیرسیاقی ص 54)، انجام دادن کار نیک برای نمودن به دیگران، (از اقرب الموارد)، خود را نیکو نمودن در چشم مردمان، کار نیک برای دیدار مردمان کردن، مراآت، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به ریا و مراآت شود
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
درماندن در کار یا به مراد خود راه نیافتن و استواریش را نتوانستن. (از منتهی الارب). نیافتن راه مطلوب خود و یا عاجز گشتن از آن و محکم کردن آن نتوانستن. (از اقرب الموارد). عی ّ. رجوع به عی ّ شود، ندانستن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
داء عیاء،بیماریی که به نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیماریی که بهبودی در آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، فحل عیاء، گشن درمانده از گشنی، یا آنکه طرز گشنی نداند و گاهی گشنی نکرده باشد، و نیز رجل عیاء به همین دو معنی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نر و یا مردی که نزدیکی با ماده را نداند و یا نری که هرگز نزدیکی به ماده نکرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
مقدار، گویند: هم ریاء الف، یعنی آنان بقدر هزارند در چشم، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، مقابل و روبرو، گویند: قوم ریاء و بیوتهم ریاء، ای یقابل بعضهم بعضاً، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)،
کاری که برای دیدار کسی کنند، گویند: فعل ذلک ریاء و سمعه، (ناظم الاطباء)، فعلی باشد که با نیت خالص همراه نباشد و اخلاص بدان محیط نباشد و نظری غیر از نظر الهی در آن باشد، ریاءدر اعمال و عبادت ظاهر و باطن نظر بر خلق داشتن و از حق محجوب گشتن را گویند و این در اصطلاح سالکان است و حد آن عمل خیر است برای نمایاندن به غیر و فرق بین ریاء و سمعه آن است که ریاء در کردار و سمعه در گفتار مورد استعمال دارد، (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
روشن شدن، (دهار) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
میر صفدرعلیخان بن عسکرعلیخان، شاعر، از احفاد شاه اسماعیل صفوی است، او در اورنگ آباد هند اقامت داشت و مورد نظر نواب دکن بود، این بیت از اوست:
چشم تر مانند شبنم زین چمن برداشتم
خون دل چون لعل با خود از وطن برداشتم،
(از قاموس الاعلام ترکی)
میرزا یوسف قزوینی، شاعر، چند گاهی در خدمت حکام گیلان و مازندران میزیست و سپس بملازمت سلاطین صفوی پیوست، این شعر از اوست:
فغان که مردم و یاری درین دیارم نیست
نشان پای کسی بر سر مزارم نیست،
(از قاموس الاعلام ترکی)
محمد بن محمد بسطامی، هدایت گوید: از فضلای عصر خود بوده و این بیت از اوست:
در عشق بسی سؤال باشد
کو را نبود جواب هرگز،
(از ریاض العارفین ص 219)
ابن ابی الضوء القرطبی، مردی عالم بعلوم عربیه و شعر وحافظ ایام عرب و مشاهد آن، (روضات الجنات ص 335)
ابن خریف، محدث است
لغت نامه دهخدا
(اِ /اَ)
به معنی ایا. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
ضواء، (منتهی الارب)، روشنی، روشنائی، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، سو، سنا، تاب (در مهتاب، چنانکه نور شید است در خورشید)، روشنائی ذاتی، چنانکه روشنی خورشید و خلاف روشنی و فروغ مکتسب و عارضی چون نور ماه و آینه که در آن عکس و پرتو روشنی افتاده است، روشنی آفتاب، و بدان که ضیا از نور قویتر است و نور از سنا قویتر است، (غیاث) (آنندراج) :
برافکند پیری ضیا بر سرت
بچشم بتان ظلمت است آن ضیا
نبینی که باز سپیدی کنون
اگر کبک بگریزد از تو سزا،
ابوالمثل،
بدانگهی که هور قیرگون شود
چو روی عاشقان شود ضیای او،
منوچهری،
مجرّه چون ضیا که اندراوفتد
بروزن و نجوم او هبای او،
منوچهری،
عرش پر نور و ضیاء است بزیرش در شو
تا مگربهره بیابد دلت از نور و ضیاش،
ناصرخسرو،
از میغ درّبار زمین چون سما شده ست
وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست،
ناصرخسرو،
این ردای آب و خاک آمد سوی مردم خرد
گرچه نور آمد بسوی عام نامش یا ضیا،
ناصرخسرو،
تا مه و مهر و فلک والی روزند و شبند
تا شب و روز جهان اصل ظلام است و ضیاست،
مسعودسعد،
چونانکه شب نبیند هرگز ولی ّ او
زیرا که ظلمتی که ببینم ضیا کنم،
مسعودسعد،
دولت از رای اوگرفته شرف
عالم از روی او گرفته ضیا،
مسعودسعد،
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا،
خاقانی،
مشرق دین راست صبح، صبح هدی را ضیا
خانه دین راست گنج، گنج هدی را نصاب،
خاقانی،
دل تا بخانه ای است که هر ساعتی در او
شمع خزانۀملکوت افکند ضیا،
خاقانی،
نه روح را پس ترکیب صورتست نزول
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا،
خاقانی،
چو ماه سی شبه ناچیز شد زمان غرور
چو روز پانزده ساعت کمال یافت ضیا،
خاقانی،
نور ازآن ماه باشد وین ضیا
آن خورشید این فروخوان از نبا،
مولوی،
شمس راقرآن ضیا خواند ای پدر
وآن قمر را نور خواند این را نگر،
مولوی،
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضیاء بکسر ضاد معجمه، روشنائی ودر اصطلاح صوفیه رؤیت اشیاء بعین حق، بیت:
دیده بگشا خدای را می بین
عین او را بعین باقی بین،
کذا فی کشف اللغات، و صاحب تعریفات آرد: ضیاء رؤیه الاغیار بعین الحق فان الحق بذاته نور لایدری و لایدرک به و من حیث اسمائه نور یدرک به فاذا تجلی القلب من حیث کونه یدرک به شاهدت البصیره المنوره الاغیار بنوره فان الانوار الاسمائیه من حیث تعقلها بالکون مخالطه بسواده و بذلک استتر انبهاره فادرکت به الاغیار کما ان قرص الشمس اذا حاذاه غیم رقیق یدرک
لغت نامه دهخدا
تصویری از طاء
تصویر طاء
حرف نوزدهم از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاء
تصویر ظاء
نام حرف بیستم از الفبای فارسی و حرف هفدهم از الفبای عرب
فرهنگ لغت هوشیار
آب، آب جمع میاه. یا ماء جاری. آب روان مقابل ماء راکد. توضیح آبی است که برروی سیلان داشته باشد مانند آب قناتها و نهرها و رودها وبملاقات نجس نجس نمیشود مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییریابد. یا ماء راکد. آب ایستاده مقابل ماء جاری. توضیح آبی است که جریان نداشته و دریک جا متوقف باشد و آن دو قسماست یا کر است یا کمتر از کر (که ماء قلیل گویند)، اگر بحد نصاب کر باشد طاهر و مطهر است مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییر کند و درین صورت بمحض برخورد با متنجس نجس می شود. این نوع آب را مضاف گویند. یا ماء معین. آب روان و پاک، (فردوسی) سخن را باسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید... یا ماء ورد. گلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد
تصویر یاد
ذکر، اندیشه، تذکر نام و نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساء
تصویر ساء
غمگین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیاء
تصویر لیاء
نخود سپید، کوسه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاء
تصویر قیاء
آوای هراش، هراشا داروی هراش آور
فرهنگ لغت هوشیار
روشن شدن، تاو تاب که از شید (نور) نیرومند تر است فروغ تابش درخشندگی نور روشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
شرمساری خجلت. توضیح انحصار نفس است در وقت استشمار از ارتکاب قبیح به جهت احتراز استحقاق ندمت
فرهنگ لغت هوشیار
به نیکوکاری تظاهر کردن خود را پاکدامن جلوه دادن، دورویی نفاق، (تصوف) ترک اخلاص است در عمل باآنکه غیر خدا را لحاظ کند (کشاف 606: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاب
تصویر یاب
نابود و هرزه وبی معنی، فانی و بیفایده پیدا کننده، یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیاء
تصویر ضیاء
نور، روشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیاء
تصویر حیاء
((حَ))
شرمساری، خجلت
حیاء را خوردن و آبرو را قی کردن: کنایه از بسیار گستاخ و وقیح و بی حیا بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاد
تصویر یاد
ذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یان
تصویر یان
الهام
فرهنگ واژه فارسی سره