دهی است از دهستان حومه بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در28هزارگزی شمال باختری جاسک سر راه مالرو جاسک به میناب. محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 70 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حومه بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در28هزارگزی شمال باختری جاسک سر راه مالرو جاسک به میناب. محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 70 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
این کلمه ظاهراً لکن ّ عرب است (ممالۀ لکن ّ) و یا صورتی از بیک فارسی قدیم. در تداول ما بیشتر لیکن و گاهی نیز لکن به کار رود. ولیکن، ولی، لیک نیز گویند. معهذا. پن. با اینهمه. امّا. و رجوع به لیک و ولیکن شود. شواهد ذیل شامل ’لیکن’ و ’ولیکن’ میباشد: با فراخی است ولیکن بستم تنگ زید آنچنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود. ابوالعباس. ولیکن من از بهر بدکامه را که برخواند این پهلوی نامه را. فردوسی. ولیکن تو شاهی و فرمان تراست تراام من و بند و زندان تراست. فردوسی. از ایران فرّخ به خلخ شدند ولیکن به خلخ نه فرّخ شدند. فردوسی. ولیکن ز کردار افراسیاب شب تیره رفتن نیارم به خواب. فردوسی. سوی پارس لشکر برون راند زو کهن بود لیکن جهان کرد نو. فردوسی. ولیکن نگه کن به روشن روان که بهرام چوبینه شد پهلوان. فردوسی. اگرچه سپید است مویش به رنگ ولیکن به مردی بدرّد نهنگ. فردوسی. ترا بودن ایدر مرا درخور است ولیکن ترا آن ازین بهتر است. فردوسی. ز پندت نبد هیچ مانند چیز ولیکن مرا خود پرآمد قفیز. فردوسی. ولیکن چو بهرام راند سپاه نماید به مرد خردمند راه. فردوسی. ولیکن من اندر خور رای تو به توران بجستم همی جای تو. فردوسی. ولیکن شنیدم یکی داستان که باشد بدان رای همداستان. فردوسی. پراکنده نامش به گیتی بدی است ولیکن جز آن است، مردایزدی است. فردوسی. ولیکن بترسم که از مهر من بتابدت روزی ز راه اهرمن. فردوسی. ولیکن چنین است چرخ از نهاد زمانه نه بیداد داند نه داد. فردوسی. هراسان شه از اژدهای دژم ولیکن نیاورد خود را به دم. فردوسی. همی دید کش فرّ و برز کیی است ولیکن ندانست از بن که کیست. فردوسی. به بازی شمردم همه روزگار ولیکن کنون شد مرا کارزار. فردوسی. ولیکن چو تو آمدی در جهان دلم شاد کردی همی در نهان. فردوسی. ولیکن چو فردا بیاید برم بگیرمش و نزدیک شاه آورم. فردوسی. ولیکن ترا من یکی بنده ام به فرمان و رایت سرافکنده ام. فردوسی. ولیکن ز فرمان شاه جهان نپیچم روان آشکار و نهان. فردوسی. که من چند از این جستم آرام شاه ولیکن همی از تو دیدم گناه. فردوسی. ولیکن مرا شاه ایران قباد بسی اندر این پند و اندرز داد. فردوسی. ولیکن نبیند کس آهوی خویش ترا روشن آید همی خوی خویش. فردوسی. ولیکن چه سود است مردی و زور که شد بخت سازنده را چشم کور. فردوسی. ولیکن بسی رنج باید کشید بدان تا بدین کام شاید رسید. فردوسی. ولیکن مرا او فرستاده است بگویم پیامی که او داده است. فردوسی. چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم چو شیرصافی و پستانش بوده از پاشنگ. عسجدی. اخگر هم آتش است ولیکن نه چون چراغ سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر. عسجدی. گفت مستوجب هر عقوبت هستم، لیکن... خواجه مرا بحل کند. (تاریخ بیهقی). لیکن امیر را بر آن آورده بودند که وی را (آلتونتاش را) فرو باید گرفت. (تاریخ بیهقی). ایشان را نباید زد، لیکن ایشان را به حرس فرستاده آمده است. (تاریخ بیهقی). مرد دانا گفت نفس تو مثال سوسن است بی بها امروز لیکن با بها فردا شود. ناصرخسرو. به خواب اندرون است میخواره لیکن سرانجام آگه کند روزگارش. ناصرخسرو. لیکن چو کرد قصد جفا پیشش خاقان خطرندارد و نه قیصر. ناصرخسرو. کردی تدبیر تو و لیک همه بد گفتی لیکن سرود یافه و بیکار. ناصرخسرو. گرچه اندک بیگمان حکمت بود صنع حکیم لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست. ناصرخسرو. هم پادشاهی هم رهی بحری بلی لیکن تهی. ناصرخسرو. تو را روی خوب است لیکن بسی است به دیوار گرمابه ها بر، نگار. ناصرخسرو. به خرمابنی ماند از دورلیکن به نسیه ست خرماش و نقد است خارش. ناصرخسرو. گفتاشیخا هر آنچه گویی هستم لیکن تو چنانکه می نمائی هستی ؟ خیام. لیکن از وجه قیاس آن نیکوتر که زیان دیگران را دیده باشد. (کلیله و دمنه). لیکن در آن نگر که اگر توفیق باشد... آمرزش بر اطلاق مستحکم شود. (کلیله و دمنه). و چون خمرۀ شهدکه چشیدن آن کامرا خوش کند، لیکن عاقبت به هلاکت کشد. (کلیله و دمنه). طیطوی نر گفت شنیدم ولیکن مترس و جای نگه دار. (کلیله و دمنه). شنیدم آنچه بیان کردی، لیکن به عقل خود رجوع کن. (کلیله و دمنه). لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت واقف گشتی. (کلیله و دمنه). لیکن تو از نزدیکان و پیوستگان و یاران می اندیشی که اگر وقوف یابند، ترا در خشم ملک افکند. (کلیله و دمنه). لیکن همگان را بندۀ دینار و درم می بینم. (کلیله و دمنه). لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است. (کلیله و دمنه). کوزه می بینی و لیکن آن شراب روی ننماید به چشم ناصواب. مولوی. شیر گفت آری ولیکن هم ببین جهدهای انبیا و مرسلین. مولوی. گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش لیکن وصول نیست به گرد سمند او. سعدی. فراقت سخت می آیدولیکن صبر می باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم. سعدی. همی دانم که فریادم به گوشش میرسد لیکن چه غم آسوده خاطر را ز حال ناشکیبایی. سعدی. شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند لیکن از شوق حکایت به زبان می آید. سعدی. در گریز نبسته ست لیکن از نظرش کجا روند اسیران که بند بر پایند؟ سعدی. خدمتت را هرکه فرمایی کمر بندد به طوع لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتکار خویش. سعدی. سرو آزاد به بالای تو میماند راست لیکنش با تو میسر نشود رفتاری. سعدی. پندارم آهوان تتارند مشکریز لیکن به زیر سایۀ طوبی چریده اند. سعدی. بحر سخنم در همه آفاق برفته ست لیکن چه کند با ید بیضا که تو داری. سعدی. شاید پس کار خویشتن بنشستن لیکن نتوان زبان مردم بستن. سعدی. ز فرّ سایه گریزند بیدلان لیکن که در مصاف ز افراسیاب نگریزند. مسیح کاشی
این کلمه ظاهراً لکن ّ عرب است (ممالۀ لکن ّ) و یا صورتی از بیک فارسی قدیم. در تداول ما بیشتر لیکن و گاهی نیز لکن به کار رود. ولیکن، ولی، لیک نیز گویند. معهذا. پُن. با اینهمه. امّا. و رجوع به لیک و ولیکن شود. شواهد ذیل شامل ’لیکن’ و ’ولیکن’ میباشد: با فراخی است ولیکن بستم تنگ زید آنچنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود. ابوالعباس. ولیکن من از بهر بدکامه را که برخواند این پهلوی نامه را. فردوسی. ولیکن تو شاهی و فرمان تراست تراام من و بند و زندان تراست. فردوسی. از ایران فرّخ به خلخ شدند ولیکن به خلخ نه فرّخ شدند. فردوسی. ولیکن ز کردار افراسیاب شب تیره رفتن نیارم به خواب. فردوسی. سوی پارس لشکر برون راند زو کهن بود لیکن جهان کرد نو. فردوسی. ولیکن نگه کن به روشن روان که بهرام چوبینه شد پهلوان. فردوسی. اگرچه سپید است مویش به رنگ ولیکن به مردی بدرّد نهنگ. فردوسی. ترا بودن ایدر مرا درخور است ولیکن ترا آن ازین بهتر است. فردوسی. ز پندت نبد هیچ مانند چیز ولیکن مرا خود پرآمد قفیز. فردوسی. ولیکن چو بهرام راند سپاه نماید به مرد خردمند راه. فردوسی. ولیکن من اندر خور رای تو به توران بجستم همی جای تو. فردوسی. ولیکن شنیدم یکی داستان که باشد بدان رای همداستان. فردوسی. پراکنده نامش به گیتی بدی است ولیکن جز آن است، مردایزدی است. فردوسی. ولیکن بترسم که از مهر من بتابدْت ْ روزی ز راه اهرمن. فردوسی. ولیکن چنین است چرخ از نهاد زمانه نه بیداد داند نه داد. فردوسی. هراسان شه از اژدهای دژم ولیکن نیاورد خود را به دم. فردوسی. همی دید کش فرّ و بُرز کیی است ولیکن ندانست از بن که کیست. فردوسی. به بازی شمردم همه روزگار ولیکن کنون شد مرا کارزار. فردوسی. ولیکن چو تو آمدی در جهان دلم شاد کردی همی در نهان. فردوسی. ولیکن چو فردا بیاید برم بگیرَمْش و نزدیک شاه آورم. فردوسی. ولیکن ترا من یکی بنده ام به فرمان و رایت سرافکنده ام. فردوسی. ولیکن ز فرمان شاه جهان نپیچم روان آشکار و نهان. فردوسی. که من چند از این جستم آرام شاه ولیکن همی از تو دیدم گناه. فردوسی. ولیکن مرا شاه ایران قباد بسی اندر این پند و اندرز داد. فردوسی. ولیکن نبیند کس آهوی خویش ترا روشن آید همی خوی خویش. فردوسی. ولیکن چه سود است مردی و زور که شد بخت سازنده را چشم کور. فردوسی. ولیکن بسی رنج باید کشید بدان تا بدین کام شاید رسید. فردوسی. ولیکن مرا او فرستاده است بگویم پیامی که او داده است. فردوسی. چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم چو شیرصافی و پستانش بوده از پاشنگ. عسجدی. اخگر هم آتش است ولیکن نه چون چراغ سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر. عسجدی. گفت مستوجب هر عقوبت هستم، لیکن... خواجه مرا بحل کند. (تاریخ بیهقی). لیکن امیر را بر آن آورده بودند که وی را (آلتونتاش را) فرو باید گرفت. (تاریخ بیهقی). ایشان را نباید زد، لیکن ایشان را به حرس فرستاده آمده است. (تاریخ بیهقی). مرد دانا گفت نفس تو مثال سوسن است بی بها امروز لیکن با بها فردا شود. ناصرخسرو. به خواب اندرون است میخواره لیکن سرانجام آگه کند روزگارش. ناصرخسرو. لیکن چو کرد قصد جفا پیشش خاقان خطرندارد و نه قیصر. ناصرخسرو. کردی تدبیر تو و لیک همه بد گفتی لیکن سرود یافه و بیکار. ناصرخسرو. گرچه اندک بیگمان حکمت بود صنع حکیم لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست. ناصرخسرو. هم پادشاهی هم رهی بحری بلی لیکن تهی. ناصرخسرو. تو را روی خوب است لیکن بسی است به دیوار گرمابه ها بر، نگار. ناصرخسرو. به خرمابنی ماند از دورلیکن به نسیه ست خرماش و نقد است خارش. ناصرخسرو. گفتاشیخا هر آنچه گویی هستم لیکن تو چنانکه می نمائی هستی ؟ خیام. لیکن از وجه قیاس آن نیکوتر که زیان دیگران را دیده باشد. (کلیله و دمنه). لیکن در آن نگر که اگر توفیق باشد... آمرزش بر اطلاق مستحکم شود. (کلیله و دمنه). و چون خمرۀ شهدکه چشیدن آن کامرا خوش کند، لیکن عاقبت به هلاکت کشد. (کلیله و دمنه). طیطوی نر گفت شنیدم ولیکن مترس و جای نگه دار. (کلیله و دمنه). شنیدم آنچه بیان کردی، لیکن به عقل خود رجوع کن. (کلیله و دمنه). لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت واقف گشتی. (کلیله و دمنه). لیکن تو از نزدیکان و پیوستگان و یاران می اندیشی که اگر وقوف یابند، ترا در خشم ملک افکند. (کلیله و دمنه). لیکن همگان را بندۀ دینار و درم می بینم. (کلیله و دمنه). لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است. (کلیله و دمنه). کوزه می بینی و لیکن آن شراب روی ننماید به چشم ناصواب. مولوی. شیر گفت آری ولیکن هم ببین جهدهای انبیا و مرسلین. مولوی. گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش لیکن وصول نیست به گرد سمند او. سعدی. فراقت سخت می آیدولیکن صبر می باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم. سعدی. همی دانم که فریادم به گوشش میرسد لیکن چه غم آسوده خاطر را ز حال ناشکیبایی. سعدی. شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند لیکن از شوق حکایت به زبان می آید. سعدی. در گریز نبسته ست لیکن از نظرش کجا روند اسیران که بند بر پایند؟ سعدی. خدمتت را هرکه فرمایی کمر بندد به طوع لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتکار خویش. سعدی. سرو آزاد به بالای تو میماند راست لیکنش با تو میسر نشود رفتاری. سعدی. پندارم آهوان تتارند مشکریز لیکن به زیر سایۀ طوبی چریده اند. سعدی. بحر سخنم در همه آفاق برفته ست لیکن چه کند با ید بیضا که تو داری. سعدی. شاید پس کار خویشتن بنشستن لیکن نتوان زبان مردم بستن. سعدی. ز فرّ سایه گریزند بیدلان لیکن که در مصاف ز افراسیاب نگریزند. مسیح کاشی
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 230هزارگزی جنوب کهنوج و 30هزارگزی باختر راه مالرو انگهران به جاسک، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 230هزارگزی جنوب کهنوج و 30هزارگزی باختر راه مالرو انگهران به جاسک، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مزید مؤخری است مفید معنی اتصاف به چیزی و دارندگی و فقط در ترکیب به کار رود همچون: شرمگین، یعنی دارای شرم و پر از شرم و شرم زده و خشمگین به معنی پر از خشم که شرم آگین و خشم آگین نیز گویند، (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا)، همان گن است، (مؤید الفضلاء)، و محتمل است که مخفف آگین باشد، اینک شواهدی از این مزید مؤخر و پسوند اتصاف و دارندگی: آزرمگین، اندوهگین، بیمارگین، خشمگین، دردگین، دولتگین، رنگین، زهرگین، سنگین، سهمگین، شرمگین، شوخگین، غمگین، گرگین، نمگین، یخگین، رجوع به هریک از این کلمات در ردیف خود شود
مزید مؤخری است مفید معنی اتصاف به چیزی و دارندگی و فقط در ترکیب به کار رود همچون: شرمگین، یعنی دارای شرم و پر از شرم و شرم زده و خشمگین به معنی پر از خشم که شرم آگین و خشم آگین نیز گویند، (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا)، همان گن است، (مؤید الفضلاء)، و محتمل است که مخفف آگین باشد، اینک شواهدی از این مزید مؤخر و پسوند اتصاف و دارندگی: آزرمگین، اندوهگین، بیمارگین، خشمگین، دردگین، دولتگین، رنگین، زهرگین، سنگین، سهمگین، شرمگین، شوخگین، غمگین، گرگین، نمگین، یخگین، رجوع به هریک از این کلمات در ردیف خود شود
قصبۀ مرکز دهستان پایین شهرستان نهاوند، واقع در 12هزارگزی باختر شهر نهاوند و 8هزارگزی جنوب رود خانه گاماسیاب، محلی جلگه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 2600 تن است، آب آن از رود سراب مهم تأمین میشود، و محصول عمده آن غلات، توتون، حبوب و انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان دارد و در تپه مجاور این ده آثار تاریخی قبل از میلادبه دست آمده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
قصبۀ مرکز دهستان پایین شهرستان نهاوند، واقع در 12هزارگزی باختر شهر نهاوند و 8هزارگزی جنوب رود خانه گاماسیاب، محلی جلگه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 2600 تن است، آب آن از رود سراب مهم تأمین میشود، و محصول عمده آن غلات، توتون، حبوب و انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان دارد و در تپه مجاور این ده آثار تاریخی قبل از میلادبه دست آمده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
عناصر اربعه باشد، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 312) : باد باقی به دولت و عمرش تا موالید و این گیان برجاست، ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری)، مخصوص به این فرهنگ است، ظاهراً مصحف کیانا باشد، رجوع به کیانا شود
عناصر اربعه باشد، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 312) : باد باقی به دولت و عمرش تا موالید و این گیان برجاست، ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری)، مخصوص به این فرهنگ است، ظاهراً مصحف کیانا باشد، رجوع به کیانا شود
دهی است از دهستان قصبۀ بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 12500 گزی شمال باختری سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 1264 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه آن مالرو می باشد و از خسروگرد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان قصبۀ بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 12500 گزی شمال باختری سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 1264 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه آن مالرو می باشد و از خسروگرد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ساختمانی روشن یا پدیدار که اغلب در محل مرتفعی ساخته میشود و مخصوصاً برای راهنمائی خلبانها و دریانوردان بکار میرود. بیکنهای دریایی، فانوس دریایی یامنارهالبحر نامیده میشوند. در ایران هوانوردان معمولاً لفظ بیکن را بجای بیکن رادیوئی بکار میبرند که بنابر تعریف عبارتست از ایستگاه فرستندۀ رادیوئی که با پخش علاماتی، طیاره و کشتی را در ناوبری یاری میکند. بیکن رادیوئی امتدادنما بوسیلۀ علامات رادیویی دالان هوایی را مشخص میکند. (از دائره المعارف فارسی)
ساختمانی روشن یا پدیدار که اغلب در محل مرتفعی ساخته میشود و مخصوصاً برای راهنمائی خلبانها و دریانوردان بکار میرود. بیکنهای دریایی، فانوس دریایی یامنارهالبحر نامیده میشوند. در ایران هوانوردان معمولاً لفظ بیکن را بجای بیکن رادیوئی بکار میبرند که بنابر تعریف عبارتست از ایستگاه فرستندۀ رادیوئی که با پخش علاماتی، طیاره و کشتی را در ناوبری یاری میکند. بیکن رادیوئی امتدادنما بوسیلۀ علامات رادیویی دالان هوایی را مشخص میکند. (از دائره المعارف فارسی)
نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان است که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال به دهستان اشترجان و از جنوب به دهستان حومه بالا و پائین شهرضا از خاور به شاهکوه (که خط الرأس آن حد طبیعی این دهستان با دهستان کرارج بخش مرکزی اصفهان است). از باختر به رود خانه زاینده رود و کوه موسی و کوه جوجی. وضع طبیعی: دو رشته ارتفاع در این دهستان در جهت جنوب خاور به شمال باختر کشیده است. 1- رشتۀ ارتفاعات شاهکوه در قسمت خاوری این دهستان که بلندترین قلۀ آن 2340 هزار گز است و گردنۀ آب نیل در انتهای شمال باختری این کوه واقع شده و راه شوسۀ اصفهان به دهستان گرکن از این گردنه میگذرد. 2- کوههای منفرد: سنگان، جوچی در امتداد هم در قسمت باختری دهستان به موازات شاهکوه واقع و جلگۀ دهستان دروسط این دو رشته ارتفاع قرار گرفته است. بطور کلی هوای آن معتدل و سالم و آب قراء آن از رودخانه زاینده رود و چاهها تأمین میشود. محصول عمده آن عبارت از غلات حبوبات پنبه و جزئی تریاک و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی محلی کرباس و قالیبافی است. راه شوسۀ اصفهان به دهستان گرکن در جهت شمال و جنوب خاوری از کنار دامنۀ جنوبی شاهکوه میگذرد. این راه در آبادی دهسرخ به راه شوسۀ اصفهان به مبارکه که از تنگ لاشتر میگذرد ملحق میشود. در بیشتر آبادیهای این دهستان در تابستان اتومبیل میتوان برد. معدن سرب و قلع در آب نیل و معدن گچ در قراء بروزاد و جوچی و شهاب وجود دارد ولی از معدن سرب هنوز بهره برداری نشده است. این دهستان از 53 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 17653 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان است که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال به دهستان اشترجان و از جنوب به دهستان حومه بالا و پائین شهرضا از خاور به شاهکوه (که خط الرأس آن حد طبیعی این دهستان با دهستان کرارج بخش مرکزی اصفهان است). از باختر به رود خانه زاینده رود و کوه موسی و کوه جوجی. وضع طبیعی: دو رشته ارتفاع در این دهستان در جهت جنوب خاور به شمال باختر کشیده است. 1- رشتۀ ارتفاعات شاهکوه در قسمت خاوری این دهستان که بلندترین قلۀ آن 2340 هزار گز است و گردنۀ آب نیل در انتهای شمال باختری این کوه واقع شده و راه شوسۀ اصفهان به دهستان گرکن از این گردنه میگذرد. 2- کوههای منفرد: سنگان، جوچی در امتداد هم در قسمت باختری دهستان به موازات شاهکوه واقع و جلگۀ دهستان دروسط این دو رشته ارتفاع قرار گرفته است. بطور کلی هوای آن معتدل و سالم و آب قراء آن از رودخانه زاینده رود و چاهها تأمین میشود. محصول عمده آن عبارت از غلات حبوبات پنبه و جزئی تریاک و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی محلی کرباس و قالیبافی است. راه شوسۀ اصفهان به دهستان گرکن در جهت شمال و جنوب خاوری از کنار دامنۀ جنوبی شاهکوه میگذرد. این راه در آبادی دهسرخ به راه شوسۀ اصفهان به مبارکه که از تنگ لاشتر میگذرد ملحق میشود. در بیشتر آبادیهای این دهستان در تابستان اتومبیل میتوان برد. معدن سرب و قلع در آب نیل و معدن گچ در قراء بروزاد و جوچی و شهاب وجود دارد ولی از معدن سرب هنوز بهره برداری نشده است. این دهستان از 53 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 17653 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
کیک، جانوری سیاه رنگ کوچک و پرنده از قبیل پشه و شپش که در لباس افتد و بگزد، (از انجمن آرا) (از آنندراج) : حج مپندار گفت لبیکی جامه مفکن بر آتش از گیکی، سنایی (از انجمن آرا)، در لهجۀ بیشتر نقاط ایران و هم در برهان قاطع کیک آمده است، رجوع به کیک شود گیاهی است که نامهای دیگرش گزنه و گزنگ است، (فرهنگ نظام)، نباتی است دارویی که آن را انجره نیز گویند و تخم آن را بزرالانجره خوانند، (از مخزن الادویه)، رجوع به انجزه و گزنه و گزنگ شود
کیک، جانوری سیاه رنگ کوچک و پرنده از قبیل پشه و شپش که در لباس افتد و بگزد، (از انجمن آرا) (از آنندراج) : حج مپندار گفت لبیکی جامه مفکن بر آتش از گیکی، سنایی (از انجمن آرا)، در لهجۀ بیشتر نقاط ایران و هم در برهان قاطع کیک آمده است، رجوع به کیک شود گیاهی است که نامهای دیگرش گزنه و گزنگ است، (فرهنگ نظام)، نباتی است دارویی که آن را انجره نیز گویند و تخم آن را بزرالانجره خوانند، (از مخزن الادویه)، رجوع به انجزه و گزنه و گزنگ شود
خیمه چادر. توضیح فرهنگها این کلمه را در کاف تازی (کیان) آورده اند و بیت ذیل را از ابوشکور بشاهد آن نقل کرده اند: همه باز بسته بدین ریسمان (آسمان. دهخدا) که بر پرده (برده. دهخدا) بینی بسان کیان. چنانکه کلمه پهلوی نشان میدهد صحیح با گاف پارسی است
خیمه چادر. توضیح فرهنگها این کلمه را در کاف تازی (کیان) آورده اند و بیت ذیل را از ابوشکور بشاهد آن نقل کرده اند: همه باز بسته بدین ریسمان (آسمان. دهخدا) که بر پرده (برده. دهخدا) بینی بسان کیان. چنانکه کلمه پهلوی نشان میدهد صحیح با گاف پارسی است