جدول جو
جدول جو

معنی گیوم - جستجوی لغت در جدول جو

گیوم(گی یُمْ / گیُمْ)
گیوم هوهنزلرن. وی در برلین به دنیا آمده و از سال 1798 تا 1888 میلادی زندگی کرد. و از سال 1861 تا 1888 میلادی پادشاه پروس و از سال 1871 تا 1888 میلادی امپراتوار آلمان بوده است. او جانشین پدر خود فردریک گیوم سوم و دومین پسر او بوده است
گیوم اول معروف به دوناسو. وی به سال 1815م. در کشور هلند به سلطنت رسیده است. این پادشاه در سال 1830م. بلژیک را از دست داد و درسال 1840م. از سلطنت استعفا کرد. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیوم
تصویر قیوم
(پسرانه)
قائم به ذات، بسیار پایدار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قیوم
تصویر قیوم
پاینده، قائم به ذات، از نام های باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
علامتی به شکل « » که برای مشخص کردن نقل قول یا عبارت خاصی در دو طرف آن به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیوم
تصویر غیوم
غیم ها، ابرها، سحاب ها، جمع واژۀ غیم
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کفش که رویۀ آن از نخ یا ابریشم بافته می شود و ته آن از چرم یا پارچه است
فرهنگ فارسی عمید
یکی از شهرهای روم واقع در مقدونی. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1257)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نَ)
ناکدخدا ماندن زن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ایم و ایمه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَیْ وَ)
روز سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : یوم ایوم، روز سخت. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سِ یُ / سِیْ یُ)
چیزی که در مرتبه سه واقع شود. (ناظم الاطباء). سوم: کرت سیوم نیز آن حال واقعشد. (انیس الطالبین ص 131). رجوع به سوم و سیم شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضیم. (منتهی الارب). رجوع به ضیم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ رُ)
شیم. (ناظم الاطباء). استوار و راست کردن حمله را در جنگ، درآمدن چیزی، ساق خود را بر اسب زدن، پنهان کردن چیزی در چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دیمه، باران پیوسته. (منتهی الارب). رجوع به دیمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یو)
دائم. (اقرب الموارد). رجوع به دائم شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غیم. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به غیم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابرناک. پوشیده از ابر. یوم غیوم، روز ابرناک. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فی یِ)
نام ولایت غربی به مصر، و تا فسطاط چهار روز راه است که مسافت دوروزه راه از آن بیابان بی آب و علف است. (از معجم البلدان). رجوع به فیون شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فیّم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یو)
نام قریه ای است در مصر. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یو)
بیمانند و بی همتا. (منتهی الارب). بسیار قائم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسیدن. خیم. خیمان. خیمومه. خیام، مکر و حیله نمودن پس رجوع کردن بر آن. خیم. خیمان. خیمومه. خیام، برداشتن پای. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیم. خیمومه. خیمان. خیام
لغت نامه دهخدا
فرانسوی روزنه نشانه ایست در نگارش و آن کروشه مضاعفی است که در آغاز نقل قول (بصورت:) و در پایان آن (بصورت:) بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیوم
تصویر هیوم
سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است
فرهنگ لغت هوشیار
اول شخص مفرد مضارع از گرفتن، در مورد فرض و انگارش استعمال شود: گیرم که مارچوبه کند تن بشکل مار کوزهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست ک (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنوم
تصویر گنوم
فرانسوی کوته له زیر زمینی گور زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیوم
تصویر قیوم
پاینده، قائم بذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوم
تصویر غیوم
جمع غیم، از ریشه پارسی میغ ها ابرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیوم
تصویر ضیوم
جمع ضیم، ستم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیوم
تصویر سیوم
در مرحله سه سوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیوم
تصویر خیوم
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوم
تصویر دیوم
جمع دمه، بش ها باران های پیوسته همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیوه
تصویر گیوه
((وِ))
نوعی کفش که رویه آن از نخ یا ابریشم بافته می شود
گیوه ها را ور کشیدن: کنایه از تصمیم به رفتن گرفتن و آماده حرکت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیومه
تصویر گیومه
((مِ))
علامتی که به این شکل «» در دو طرف کلمه می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیوم
تصویر قیوم
((قَ یُّ))
از نام های خداوند به معنای قائم به ذات
فرهنگ فارسی معین