جزیره گنگبار، (یادداشت مؤلف) : جزیره و دره ای است که در حدود آسیای صغیر در میانۀ لسبوس و ساموس واقع می باشد و در قدیم الایام بواسطه انجیر و انگور و مرمر مشهور بوده و چون پولس از ... بساموس میرفت از جزیره مرقوم گذشت، (قاموس مقدس)، نوعی شراب که از جزیره خیوس خیزد، (یادداشت مؤلف) : وانقعناها فی شراب من شراب البلد الذی یقال له خیوس
جزیره گنگبار، (یادداشت مؤلف) : جزیره و دره ای است که در حدود آسیای صغیر در میانۀ لسبوس و ساموس واقع می باشد و در قدیم الایام بواسطه انجیر و انگور و مرمر مشهور بوده و چون پولس از ... بساموس میرفت از جزیره مرقوم گذشت، (قاموس مقدس)، نوعی شراب که از جزیره خیوس خیزد، (یادداشت مؤلف) : وانقعناها فی شراب من شراب البلد الذی یقال له خیوس
پادشاه پافلاگونیه از معاصران و مخالفان اردشیر دوم بود که بدست داتام اسیر گردید و به دربار ایران تسلیم گردید، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1141-1142 شود
پادشاه پافلاگونیه از معاصران و مخالفان اردشیر دوم بود که بدست داتام اسیر گردید و به دربار ایران تسلیم گردید، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1141-1142 شود
اسم مصدر از بیوسیدن، طمع بچیزی از هر نوع که باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ اسدی) (از مهذب الاسماء). طبع داشتن بود بچیزی از هر نوع که باشد. (اوبهی). آز و حرص. (ناظم الاطباء). طمع، امید و امیدواری بچیزی از هر نوع که بوده باشد. (از برهان). امیدواری بچیزی. (انجمن آرا) (آنندراج). امید. (ناظم الاطباء). أمل. رجاء. (السامی فی الاسامی). امید و آرزو و از مصدر بیوسیدن و ریشه بوی که بویه از آنست. (لغات شاهنامه) : التأمیل، بیوسیدن و به بیوس افکندن. (مجمل اللغه) ، انتظار. (برهان) (اوبهی). توقع. (ناظم الاطباء). انتظار کردن به چیزی. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) : و هرچند که هوای وی از آن منقطع باشد دنیائی، آخر بیوس ثواب آن جهانی باشدش. (کشف المحجوب هجویری ص 127). ای پهلوان کامروا اختیار دین ای خلق را به بخشش و انعام تو بیوس. محمد بن همام شهاب الدین. کز این نامه هم گر نرفتی بیوس سخن گفتن تازه بودی فسوس. نظامی. رزم بر بزم اختیار مکن هست ما رابخود هزار بیوس. ابن یمین. با عقل کاردیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس گفتم که جور اوست که اصحاب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر بیوس. ابن یمین. ، تواضع. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خضوع و فروتنی. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چاپلوسی. تملق. (ناظم الاطباء) ، خواهش. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، نگرانی، شهوت. (ناظم الاطباء)
اسم مصدر از بیوسیدن، طمع بچیزی از هر نوع که باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ اسدی) (از مهذب الاسماء). طبع داشتن بود بچیزی از هر نوع که باشد. (اوبهی). آز و حرص. (ناظم الاطباء). طمع، امید و امیدواری بچیزی از هر نوع که بوده باشد. (از برهان). امیدواری بچیزی. (انجمن آرا) (آنندراج). امید. (ناظم الاطباء). أمل. رجاء. (السامی فی الاسامی). امید و آرزو و از مصدر بیوسیدن و ریشه بوی که بویه از آنست. (لغات شاهنامه) : التأمیل، بیوسیدن و به بیوس افکندن. (مجمل اللغه) ، انتظار. (برهان) (اوبهی). توقع. (ناظم الاطباء). انتظار کردن به چیزی. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) : و هرچند که هوای وی از آن منقطع باشد دنیائی، آخر بیوس ثواب آن جهانی باشدش. (کشف المحجوب هجویری ص 127). ای پهلوان کامروا اختیار دین ای خلق را به بخشش و انعام تو بیوس. محمد بن همام شهاب الدین. کز این نامه هم گر نرفتی بیوس سخن گفتن تازه بودی فسوس. نظامی. رزم بر بزم اختیار مکن هست ما رابخود هزار بیوس. ابن یمین. با عقل کاردیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس گفتم که جور اوست که اصحاب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر بیوس. ابن یمین. ، تواضع. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خضوع و فروتنی. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چاپلوسی. تملق. (ناظم الاطباء) ، خواهش. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، نگرانی، شهوت. (ناظم الاطباء)
انتظار، امید، پیوز، (آنندراج) (انجمن آرا)، بیوس: با عقل کار دیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس گفتم ز جور اوست که ارباب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر پیوس، ابن یمین، ، طمع، توقع، (برهان)، - به پیوسی، توقع، طمع: به پیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز پارگین امید کردن کوثری، انوری، افسوس که دور به پیوسی بگذشت وین عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت اکنون چه خوشی و گر خوشی دست دهد صد کاسه بنانی چوعروسی بگذشت، (از صحاح الفرس)
انتظار، امید، پیوز، (آنندراج) (انجمن آرا)، بیوس: با عقل کار دیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس گفتم ز جور اوست که ارباب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر پیوس، ابن یمین، ، طمع، توقع، (برهان)، - به پیوسی، توقع، طمع: به پیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز پارگین امید کردن کوثری، انوری، افسوس که دور به پیوسی بگذشت وین عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت اکنون چه خوشی و گر خوشی دست دهد صد کاسه بنانی چوعروسی بگذشت، (از صحاح الفرس)
دهی از بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. دارای 500 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و خرما و برنج و لبنیات وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. دارای 500 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و خرما و برنج و لبنیات وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
از قانونگذاران بزرگ روم بود. در زمان آدریانوس در آسیای صغیر تولدیافت و مجموعۀ قوانین وی از آثار گرانبهای روم قدیم است. (تاریخ تمدن روم قدیم ترجمه نصرالله فلسفی)
از قانونگذاران بزرگ روم بود. در زمان آدریانوس در آسیای صغیر تولدیافت و مجموعۀ قوانین وی از آثار گرانبهای روم قدیم است. (تاریخ تمدن روم قدیم ترجمه نصرالله فلسفی)
موی پیچه و موی باف زنان. (برهان) (آنندراج) : چو آورد چرخ از ستاره سپاه شب قیرگون شد گروس سیاه. اسدی. (در گرشاسب نامۀ اسدی چ حبیب یغمایی بصورت ’گروس’ آمده. رجوع به فهرست آن کتاب ص 491شود). رجوع به کرس شود، چرک و ریم جامه و بدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به کرس شود، گرسنگی. (برهان) (آنندراج). مخفف آن گرس است
موی پیچه و موی باف زنان. (برهان) (آنندراج) : چو آورد چرخ از ستاره سپاه شب قیرگون شد گروس سیاه. اسدی. (در گرشاسب نامۀ اسدی چ حبیب یغمایی بصورت ’گروس’ آمده. رجوع به فهرست آن کتاب ص 491شود). رجوع به کرس شود، چرک و ریم جامه و بدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به کرس شود، گرسنگی. (برهان) (آنندراج). مخفف آن گرس است
انتظار امید: با عقل کار دیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس. گفتم زجور اوست که ارباب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر پیوس. (ابن یمین)، طمع توقع
انتظار امید: با عقل کار دیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس. گفتم زجور اوست که ارباب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر پیوس. (ابن یمین)، طمع توقع
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است