جدول جو
جدول جو

معنی گینگنی - جستجوی لغت در جدول جو

گینگنی
تودماغی حرف زدن، نوعی زنبور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشنگی
تصویر گشنگی
گرسنگی، گرسنه بودن، گرسنیا
فرهنگ فارسی عمید
(گُ نَ / نِ)
گشنگی. مخفف گرسنگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به گشنگی شود
لغت نامه دهخدا
(گانگری)
ناحیه ای کوهستانی است در کشور تبت جنوبی (آسیای مرکزی) که پیش آمدگی و امتداد (قراقوروم) را تشکیل داده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یَ)
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 30000گزی باختری کهنوج و 4000گزی شمال راه مالرو کهنوج به گلاشکرد. 25 تن سکنه دارد و مزرعۀ هویره جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ)
گرسنگی:
اگرچه باده نه درخورد باشد آن کس را
که در سرای خود از گشنگی مگس گیرد.
ظهیرالدین فاریابی
لغت نامه دهخدا
کسی که آب بینیش غالباً فروریزد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
خالدار، مینکلیغ، منگلی، (سنگلاخ)
لغت نامه دهخدا
(لانْ نِ مِ)
نام کرسی بخش در ایالت (لزر) از ولایت مند فرانسه. دارای راه آهن و 3930 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
اسماعیل بن محمدسعید القادری بغدادی در قرن سیزده هجری می زیسته است و او راست: کتاب الفیوضات الربانیه فی المآثر القادریه، (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1581)
لغت نامه دهخدا
نسبت به گیلان و گیل، و معرب آن جیلانی است، (انساب سمعانی ج 2 ص 148) (از فرهنگ نظام)، رجوع به گیلان شود
لغت نامه دهخدا
(گینْ یُ)
جوونی پیترو. ویولن زن و آهنگ ساز ایتالیایی که به سال 1702 در تورن به دنیا آمده و در سال 1774 درگذشت. گین ین با موسیقی فرانسه در دوران سلطنت لویی پانزدهم وابستگی پیدا کرد و استعداد فراوانی در ساختن سوناتها و کنسرتها نشان داد
لغت نامه دهخدا
عمل گیران، گیرندگی، افروختگی، اسیری، و رجوع به گیران شود
لغت نامه دهخدا
(گَ سَ)
شهری است از پروس (هانوور آلمان) ، دارای 47000 تن سکنه و دانشگاه آن مشهور است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
این کلمه بصورت جمع (عینانیان) در بیت ذیل از فردوسی در برخی از نسخ شاهنامه آمده است که ظاهراً ساکنان عینان منظور است. و در برخی نسخ دیگر ’غسانیان’ ضبط شده است:
ز عینانیان طائر شیردل
که دادی فلک را به شمشیر دل.
رجوع به عینان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نسبت است به عینون از قرای بیت المقدس، و عبدالصمد بن محمد عینونی مقدسی محدث منسوب بدانجاست. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ نی)
منسوب به عینین، که دهی است به بحرین، و خلید عینینی از آن ده است. (از منتهی الارب). و رجوع به عینین شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بروایتی منسوب است به قریه ای از قراء بصره که آن را بینون خوانندو بگمان من بعید نیست که منسوب به بینون یا بینونه باشد، که ابوعبداﷲ بینونی بصری بدان منسوب است. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به انساب سمعانی میشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیهانی
تصویر گیهانی
منسوب به گیهان: اشعه گیهانی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان که بصورت درختهای کوچک و دارای گونه های متعدد است و در آمریکای جنوبی خصوصا پرو واکواتر و ونزوئلا بفراوانی میروید. برگهای این گیاه متقابل و گلهایش منظم و برنگهای سفید یا گلی یا ارغوانی هستند. بوی گلهایش معطر و گل آذینش خوشه یی و در برخی گونه ها دیهیم است. میوه اش کپسول و بیضوی یا استوانه یی شکل و شامل دانه های متهدد است. بطور کلی این گیاه را از روی پوست بسه نوع تقسیم میکنند: گنه گنه قرمز گنه گنه زرد و گنه گنه خاکستری. مواد موثر و دارویی پوست انواع مختلف گنه گنه از اوایل قرن نوزدهم میلادی مورد دقت و آزمایش قرار گرفت و در سال 1811 دکتر گومز از پوست گنه گنه ماده ای بدست آورد که آنرا سنکونین نامید و آن یکی یکی از آلکالوئید ها است. در سال 1820 آلکالوئید دیگری بنام کینین بوسیله کاوانتون و پلتیه از پوست گنه گنه استخراج گردید و بعد ها بتدریج مواد دارویی دیگری از پوست این گیاه بدست آمد. پوست گنه گنه علاوه بر مواد دارویی مختلف دارای مواد دیگری از قبیل مواد نشاسته یی و مواد لیپیدی و مواد صمغی و املاح معدنی است و بعلاوه دارای اسانس خاصی است که بوی پوست گیاه مزبور را مشخص میسازد. پوست گنه گنه دارای اثر مقوی و تب بر و قابض است و مهمترین آلکالوئیدش کینین است که بجای پوست گنه گنه در معالجه مالاریا مصرف میشود گنگنه کنکنه قینا قینا قنه قنه. یا جوهر گنه گنه. سولفات کینین را گویند. نخستین بار کینین بصورت نمک از پوست درخت گنه گنه استخراج شده. یا گنه گنه افلاطونی. گنه گنه. یا گنه گنه خاکستری. گنه گنه. یا گنه گنه زرد. گونه ای گنه گنه که درختی است زیبا و دارای تنه راست و اغلب در بلیوی کشت میشود. پوست این گونه گنه گنه مانند گنه گنه معمولی مورد استفاده طبی قرار میگیرد و طعمش بسیار تلخ است کنکینای اصفر. یا گنه گنه قرمز. گونه ای گنه گنه که دارای پوست قرمز و طعمش تلخ و قابض است و مانند گنه گنه معمولی مورد استفاده طبی قرار میگیرد کنکینای احمر سنکونا حمراء
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنه بودن احتیاج بخوردن داشتن جوع مقابل سیری: تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنگی
تصویر گشنگی
گرسنگی: مردی از فاقه در امان آمد کارش از گشنگی بجان آمد. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگنی
تصویر گرگنی
گرگن بودن جرب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینگی
تصویر فینگی
کسی که آب بینیش غالبا فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلانی
تصویر گیلانی
منسوب به گیلان از مردم گیلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینگلی
تصویر مینگلی
خالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینگی
تصویر فینگی
کسی که آب بینیش غالباً فرو ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشنگی
تصویر گشنگی
((گُ نِ))
گرسنگی
فرهنگ فارسی معین
گیلکی، گیله مرد، گیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوک، نوک تیز داس و سایر ابزار برنده در کشاورزی، تیغه
فرهنگ گویش مازندرانی
لقبی ناخوشایند در تحقیر افراد
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که تو دماغی حرف بزند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی زنبور وحشی، آدم سمج و اعصاب خردکن
فرهنگ گویش مازندرانی
تو دماغی حرف زدن، نوعی حشره که در مکان های بدبو پرواز کند
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت خزیدن پیدا کردن، خزیدن
دیکشنری اردو به فارسی