جدول جو
جدول جو

معنی گینده - جستجوی لغت در جدول جو

گینده(گَ یَ دَ / دِ)
غالب و چیره را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). این لغت در جای دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زینده
تصویر زینده
زندگانی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزنده
تصویر گزنده
حیوان یا حشره ای که انسان را بگزد و نیش بزند، جانور زهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
کسی که سخن می گوید، آنکه در تلوزیون یا رادیو متنی را می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرینده
تصویر گرینده
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک ریز، گریه ناک، اشک بار، گریه گر، باکی، اشک فشان، گریه مند، اشک باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آینده
تصویر آینده
زمان بعد از حال، در دستور زبان علوم ادبی فعلی که بر زمان پس از حال دلالت دارد، کسی که از جایی بیاید، آنچه بعد بیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیرنده
تصویر گیرنده
کسی که چیزی را می گیرد، گیرا و گیرنده، کنایه از جذاب، رباینده، دلربا، در علم الکتریک دستگاهی که امواج را دریافت و به صوت یا تصویر تبدیل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاینده
تصویر گاینده
آنکه مجامعت کند مباشرت کننده آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
لیف جولاهگان و شوی مالان و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار برتار جامه مالند شوکه الحائک غرواشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلنده
تصویر گلنده
زن بدکاره روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بگزد (با نیش و دندان) : دیدم که زبان سگ گزنده است دندان جفاش ازان شکستم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرینده
تصویر گرینده
آنکه گریه کند اشک ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونده
تصویر گونده
جوال حبوب و غله
فرهنگ لغت هوشیار
اخذ کننده دریافت دارنده، محصل مالیات عامل خراج، گزنده جارح: سگ گیرنده، تند (طعم) حاد: و این معنی را طبیعیان هیچ وجهی نیافتند جز آنک گفتند هم زاگ و هم مازو را مژه تند و گیرنده است، جذاب فریبنده: نگهگ حوصله پرداز دل حور و ملک چشم گیرای تو گیرنده تر از حق نمک. (گل کشتی)، موثر، چسبناک چسبنده، مستجاب شونده (دعا) بر آینده، آنچه که روشن شود مشتعل شونده، موجب کسوف کاسف: گیرنده او (آفتاب) قمر است، دستگاه گیرنده. یا دستگاه گیرنده. دستگاهی در تلگراف که اصوات را ضبط کند مقابل دستگاه فرستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
سخنگوی، تکلم کننده، ادای سخن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آید آنچه آید، وارد، مستقبل آتی زمان پس از حال. یا آینده و رونده. وارد و صادر کسانی که وارد شوند و کسانی که خارج گردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آینده
تصویر آینده
((یَ دِ))
کسی یا چیزی که می آید، داخل شونده، زمان پس از حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
سخنگو، آن که شغلش در رادیو و تلویزیون گویندگی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آینده
تصویر آینده
آتیه، آتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
مجری، راوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرنده
تصویر گیرنده
آخذ، آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آینده
تصویر آینده
Future
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
Enunciator, Speaker
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
enunciador, orador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آینده
تصویر آینده
будущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آینده
تصویر آینده
zukünftig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
Sprecher
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
lektor, mówca
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آینده
تصویر آینده
майбутній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
диктор , оратор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آینده
تصویر آینده
przyszły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
диктор , доповідач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آینده
تصویر آینده
未来的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آینده
تصویر آینده
futuro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آینده
تصویر آینده
futuro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی