جدول جو
جدول جو

معنی گیلکی - جستجوی لغت در جدول جو

گیلکی
مربوط به گیلک، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در گیلان رایج است
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
فرهنگ فارسی عمید
گیلکی
(لَ)
امیر گیلکی، ابن محمد حاکم و فرمانروای طبس در حدود سال 440 هجری قمری ناصرخسرو در سفرنامۀ خویش از این امیر و عدل و ایمنی که محافظت آن بزرگ ایجاد کرده بود و آسودگی خلق در پناه معدلت وی سخن گفته است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 124 و 125)
لغت نامه دهخدا
گیلکی
(لَ)
منسوب به گیلک، لهجۀ مردم گیلان، در موسیقی یکی از آهنگهای شور است. (فرهنگ نظام). رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
گیلکی
منسوب به گیلک، یکی از گوشه های دستگاه شور
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
فرهنگ لغت هوشیار
گیلکی
منسوب به گیلک، زبان مردم گیلان از زبان های ایرانی از خانواده هندواروپایی، گوشه ای در آواز دشتی از ملحقات شور (موسیقی)
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
فرهنگ فارسی معین
گیلکی
گیلانی، گیلک، گیله مرد، گیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیلی
تصویر گیلی
از مردم گیلان، گیلانی
نوعی اسب خوب منسوب به گیلان
تهیه شده از گیل، نمدی، برای مثال چو شب گیل شد در گلیم سیاه / ورا زرد گیلی سپر گشت ماه (اسدی - ۲۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلک
تصویر گیلک
از مردم گیلان، گیلانی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ سِ لَ)
رجوع به طبس گیلکی شود: احمد سلطان زیاده از امکان بلوازم مهمانداری قیام نمود... آن حضرت مایحتاج ضروری گرفته باقی به او گذاشتند. احمد سلطان عرض نمود که از راه تبس گیلکی بعراق رفتن بهتر است. (تاریخ شاهی ص 302)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
به زبان گیلان، مردم عامی و روستایی و رعیت را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (فرهنگ شعوری) ، از اهل گیلان. گیلانی. گیلی. جیلی. جیلانی
لغت نامه دهخدا
(لَ لو)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 5500 گزی شمال باختر فیروزآباد و هزارگزی شوسۀ شیراز به فیروزآباد. محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 241 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. خرابه های معروف به آتشکده مربوط به دورۀ ساسانیان در 1500گزی شمال آن واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 30هزارگزی خاور اراک و کنار راه اراک به خمین، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر، و سکنۀ آن 615 تن است، آب آن از قنات کوچکی تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، بنشن، انگور و سایر میوجات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
گیلانی، از مردم سرزمین گیلان، منسوب به گیلان، (از برهان قاطع)، از گیلان:
همه مرزبانان زرین کمر
بلوچی و گیلی به زرین سپر،
فردوسی،
چو شب گیل شد در گلیم سیاه
ورا زرد گیلی سپر گشت ماه،
اسدی (گرشاسب نامه ص 223)،
به پیغمبر عرب یکسر مشرف گشت بر مردم
ز ترک و روم و روس و هند و سند و گیلی و دیلم،
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 38)،
چو زنبور گیلی کشیدند نیش
به زنبوره زنبور کردند ریش،
نظامی،
، طایفه ای باشد از گلیم پوشان، (برهان قاطع)، همان گیلی منسوب به گیلان است چه گلیم های گیلان در قدیم معروف بوده است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
نام طایفه ای هم هست از ترکان، (برهان قاطع)، نام قومی از مغولان و گویند نام امیری از امرای مغول است، (غیاث اللغات)،
نوعی از اسبهای خوب و منسوب به گیلان چه در آنجا اسبهای نیکو باشد، (از غیاث اللغات) (ازحاشیۀ خسرو و شیرین چ وحید ص 159) :
پس آنگه پای بر گیلی بیفشرد
ز راه گیلکان لشکر به در برد،
نظامی،
چو رهوار گیلیم از این پل گذشت
به گیلان ندارم سر بازگشت،
نظامی،
، سپر و زوبین باشد، (انجمن آرا)،
- سپر گیلی، یا گیلی سپر، ساخته در گیلان یا متداول در آنجا:
سیاوش سپر خواست گیلی چهار
دو جوشن دگر ز آهن آبدار،
فردوسی،
بفرمود تا روزبانان در
برفتند با تیغ و گیلی سپر،
فردوسی،
سپرهای گیلی به پیش اندرون
همی از جگرشان بجوشید خون،
فردوسی،
همه برگشان پهن و زنگارگون
ز گیلی سپرها به پهنا فزون،
اسدی،
ازو هر بشیزه چو گیلی سپر
نه آهن نه آتش بر او کارگر،
اسدی،
، در زبان دری به معنی پشته و تل نیز آمده است، (انجمن آرا ذیل کلمه گیلو)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع در 15000گزی جنوب باختری اهرم. هوای آن گرم و دارای 371 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ سِ مَ)
طبس تمر. شهری است کوچک و از اقلیم سوم است. طولش از جزائر خالدات، صب ط، وعرض از خط استوا لط، در هفت روزۀ راه یزد است. هوایش گرم است بغایت، خرما و ترنج و نارنج بسیار است، ودر خراسان غیر از آن جای دیگر نیست. و آبش از چشمه است، مقدار دو آسیاگردان آب باشد، حصاری محکم دارد، و در جوار آن علف نیست، چند پاره دیه از توابع آن است. (این شرح ذیل عنوان بلاد قهستان و نیمروز و زاولستان است). (نزهه القلوب چ اروپا ص 145). و نیز ذیل عنوان بقاع مفازه مابین کرمان و سیستان گوید: طبس گیلکی از اقلیم سوم است، طولش از جزایر خالدات، صب لا، و عرض از خط استوا کج، ولایتی است و حاصلش غله و پنبه و خرما فراوان بود. (نزهه القلوب چ اروپا ص 142). و رجوع به طبس، طبسان، طبس تمر و تاریخ گزیده ص 181 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار، واقع در 4هزارگزی باختری گاوبندی با 210 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لی لَ)
رجوع به کرات، للک و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 115، 118، 119، 121، 122، 124و 200 شود. (در این کلمه شلیمر اشتباه کرده است)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تیر که پیکان بیله دارد. (فرهنگ اسدی).
- تیر بیلکی، تیری است که بیله یعنی پیکان سرپهن در آن درنشانده باشند. (از لغت نامۀ اسدی: بیله).
رجوع به بیله شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، در 94هزارگزی شمال میناب و 7هزارگزی باختر راه گلاشکرد به میناب واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیلک
تصویر گیلک
در اصطلاح مردم گیلان، روستایی و بومی و رعیت
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلک
تصویر گیلک
((لَ))
منسوب به گیلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیلی
تصویر گیلی
پشته، تل
فرهنگ فارسی معین
گیلکیزبان مردم گیلان که به خطا تبری زبان ها را نیز با همین
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع زیرآب سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی