جدول جو
جدول جو

معنی گیشک - جستجوی لغت در جدول جو

گیشک
دهی است از بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار، واقع در 17هزارگزی شمال خاوری نیکشهر و 3هزارگزی شمال شوسۀ نیکشهر به ایرانشهر، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول آن غلات، برنج، خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 4هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت به ساردوئیه، و سکنۀ آن 15 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

زن ژاپنی که فنون و آداب مخصوص بزم آرایی و سرگرم ساختن مردان را فرا گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلک
تصویر گیلک
از مردم گیلان، گیلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشک
تصویر پیشک
اندکی پیش، کمی روبه جلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه، گیشه، جایگاه مخصوص فروش بلیت یا گرفتن و دادن پول در سینما، بانک و مانند آن ها، دریچه، روزنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشک
تصویر شیشک
گوسفند نر شش ماهه یا یک ساله، برای مثال گرگ اغلب آن گهی گیرا بود / کز رمه شیشک به خود تنها رود (مولوی - ۸۶۷)
نوعی آلت موسیقی، رباب چهارتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیرک
تصویر گیرک
دوشاخه، پریز
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
مرکب از: گاو + سار = سر، ، آنچه سرش مانند گاو باشد. گاو مانند. (برهان)، گرزی که دارای سر شبیه به گاو باشد:
به پیش پدر آمد اسفندیار
بزین اندرون گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
همی رفت (گشتاسب) با گرزۀ گاوسار
چو سرو بلند از لب جویبار.
فردوسی.
تو رفتی و شمشیرزن صد هزار
زره دار و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
برفتند و شمشیر زن صد هزار
زره دار و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
زره دار و با گرزۀ گاوسار
کسی کو درم خواهد از شهریار.
فردوسی.
از ایران بیامد دلاور هزار
زره دار و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار
که ماند آن سخن در جهان یادگار.
فردوسی.
نشست از بر تخت گوهرنگار
ابا تاج و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش
از آن رأی تیزبین وز آن گرز گاوسار
یکی خرم و بکام یکی شادو کامران
یکی مهتر و عزیز یکی خسته و فکار.
فرخی.
چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من
چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار.
منوچهری.
پیش گرز گاوسارش روز صید
شیر گردون کمتر از روباه باد.
سنایی.
، بمعنی گاوچهر آمده است که گرز فریدون است و آن را از آهن بهیأت سر گاو میش ساخته بودند. (برهان) :
فریدون ابا گرزۀ گاوسار
بفرمود کردن بر آنجا نگار.
دقیقی.
کمر بستن و رفتن شاهوار
بچنگ اندرون گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
بقهر کردن خصم ای شه فریدون فر
ز تازیانۀ تو گرز گاوسار تو باد.
سوزنی.
چو گاوسار فریدون ز تازیانۀ تو
ز رمح تو علم کاویان شود پیدا.
سوزنی.
و سر گرز او (فریدون) گاوسار بود به مثال نامها. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 12). و سلاح او (فریدون) گرزی بود سیاه رنگ گاوسار. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 36). رجوع به گاوچهر، گاورنگ، گاو سر، گاو میش، گوسر شود،
{{اسم مرکّب}} طویله و منزلی که در پیش سرا برای گاوآماده کنند: بهو، گاوسار فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خر. الاغ. اشک:
نزد خر خرمهره و گوهر یکیست
آن ایشک رادر در و دریا شکیست.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 367).
زر نابش فتد بکف ایشک
بخرد توبره برای ایشک.
دهخدا
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قصبه ای از کورۀ رخ از نواحی نیسابور. (از معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ بیهق ص 126 شود. در خاور ولایت ترشیز ولایت زواره واقع است و این ولایت و یا قسمتی از آن معروف به ’رخ’ و کرسی آن موسوم به ’بیشک’ یا شهرزاده بوده است. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 381)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مصغر پیش. اندکی پیش، از اشعار نظام قاری بر می آید که ظاهراً نام نوعی پارچه یا جامه است:
پیشک آفتاب و بارانی است
بقچه دان است و جامه و ابزار.
نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 34).
ز پیشک کلۀ جبه او یکی ناچخ
بزد بر او که بخاکش فکند چون میزر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 18).
ز دیبای چینی حلل رامحلی
به اعلام پیشک صدور مناکب.
نظام قاری (دیوان البسه ص 27).
از پیشک طلا و در دگمه های جیب
محبوب صوف در زر و زیور گرفته ایم.
نظامی قاری (دیوان البسه ص 99).
و... کنگره زنان تو بی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد... (نظام قاری دیوان البسه ص 154) ، سحر. پیشک ازصبح. سحری
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
شیشاک و گوسپند یکساله. (ناظم الاطباء) (از برهان). برۀ شش ماهه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). برۀ شش ماهه بزرگتر از برۀ پروار. برۀ چاق شش ماهه تا یک ساله. (یادداشت مؤلف). در تداول اهالی خراسان، گوسپند نر که بیش از یک سال عمر داشته باشد. (یادداشت محمد پروین گنابادی). به معنی شیشاک است. (فرهنگ جهانگیری) :
گرگ اغلب آن زمان گیرا بود
کز رمه شیشک بخود تنها رود.
مولوی.
چو کلکش از پی ضبط جهان میان دربست
فکند مهر شبان گرگ بر سر شیشک.
ابن یمین.
، رباب چهارتار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیشاک شود، عکه. (ناظم الاطباء) (برهان) ، تیهو. شیشاک. شیشوگ، بیاح. (مهذب الاسماء). نوعی از ماهی. (یادداشت مؤلف) ، تیهو را گویند، و آن را شیشاک و شیشو نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ وِ)
در تداول مردم جندق، ته شاخۀ درخت خرما بعد از بریدن شاخه. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان طوالش، واقع در7هزارگزی جنوب باختری سیاهکل. جلگه، معتدل، مرطوب ومالاریائی. دارای 78 تن سکنه. آب آن از نهر ولیسم. محصول آنجا لبنیات. شغل اهالی گله داری و راه آن مالرواست. تابستان عموم اهالی برای نگاهداری گله های خود به دیلمان میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
پسر اوکتای قاآن پسر چنگیز. پس از مرگ پدر به کوشش مادرش توراکینا به سال 644 هجری قمری به مقام قاآنی رسید و پس از یک سال و کسری حکومت در ماه ربیعالاّخر 647 هجری قمری درگذشت. (تاریخ مغول ص 147، 152 به بعد) (تاریخ مفصل ایران ص 154، 151 تألیف عباس اقبال) (زامباور ج 2 ص 360)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
به زبان گیلان، مردم عامی و روستایی و رعیت را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (فرهنگ شعوری) ، از اهل گیلان. گیلانی. گیلی. جیلی. جیلانی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان، واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری سراوان و 31هزارگزی جنوب راه فرعی کوهک به سراوان، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر، و سکنۀ آن 70 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، ساکنان آن از طایفۀ زند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک شهرستان لار، واقع در 130هزارگزی خاور بستک، محلی دامنه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 90 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک شهرستان لار، واقع در 128هزارگزی شمال خاور بستک، محلی در دامنۀ کوه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 95 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 105هزارگزی شمال بندرعباس و هزارگزی شمال راه شوسۀ کرمان به بندرعباس، در محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 20 تن است، مزرعۀ نخلستان گچو جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ لو)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 5500 گزی شمال باختر فیروزآباد و هزارگزی شوسۀ شیراز به فیروزآباد. محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 241 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. خرابه های معروف به آتشکده مربوط به دورۀ ساسانیان در 1500گزی شمال آن واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بزمان بخش زرند شهرستان کرمان، واقع در 12هزارگزی شمال زرند و 7هزارگزی خاور راه مالرو زرند به راور، محلی دامنه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 674 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
حلزون: لیسک ر بین زبر لاله برگ یازان هر سو کشف آسا سرا. (دهخدا. مجموعه اشعار 113)، نرم تنی از رده شکمپاییان و از دسته پولمونه ها که خاک زی است و دارای گونه های مختلف میباشد و در سراسر کره زمین میزید. شکل خارجی حیوان شبیه حلزون صدفش پهن و نازک است و دنباله ای از مانتو روی صدف را میپوشاند بطوریکه بدن حیوان ظاهرا برهنه بنظر میرسد (صدف حلزون مارپیچی است و حیوان در موقع استراحت و یا احساس خطر بدنش راداخل صدف مخفی میکند و در موقعی که حیوان حرکت مینماید صدف مارپیچی حیوان بر پشتش قرار دارد)، این حیوان بمزارع صیفی و بقولات حمله میکند ویکی از آفات این گیاهان است ازاین جهت باید با آن مبارزه کرد. در پزشکی از اجساد این جانوران شربتی تهیه میکنند که بنام شربت لیماس موسوم است و ضد بیماریهای ریوی تجویز میشود لیسه لیشک
فرهنگ لغت هوشیار
ژاپنی بزم آور چمانی زنی که تحت تعلیم و تربیت مخصوص آداب معاشرت و مشغول کردن مردان و رقص و فنون دیگر را فرا گیرد و مجالس بزم مردان را گرم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
فرانسوی باجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلک
تصویر گیلک
در اصطلاح مردم گیلان، روستایی و بومی و رعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشک
تصویر شیشک
شیشاک و گوسپند یکساله
فرهنگ لغت هوشیار
اندکی پیش، نوعی پارچه یا جامه: پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دانست و جامه و ابزار. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
ترکی خر ترکی خر خر الاغ: (زر نابش فتد بکف بی شک بخرد تو بره برای ایشک) (دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
((گِ))
هر یک از دختران ژاپنی که برای تأمین عیش و سرگرمی مردان آموزش دیده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیلک
تصویر گیلک
((لَ))
منسوب به گیلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشک
تصویر شیشک
((شَ))
گوسفند شش ماهه یا یک ساله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشک
تصویر شیشک
شیشاک، رباب چهار تار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
((شَ))
خر، الاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
((ش))
باجه، دریچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه
فرهنگ واژه فارسی سره