- گیسی
- دمغزه مرغ عسیب زمجی
معنی گیسی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عالم، دنیا
نوعی انگور
بیماری که بر اثر آن لکه های سپید در بدن پدید میاید
بیماری پوستی با لکه های سفید یا بی رنگ که قسمت های اطراف لکه ها پر رنگ می شود، برص
بیچارگی و بینوایی
پیسی به سر کسی آوردن: کنایه از او را رنج و عذاب دادن و رسوا و بی آبرو ساختن
به پیسی افتادن: کنایه از بیچاره، بینوا و بی آبرو شدن
بیچارگی و بینوایی
پیسی به سر کسی آوردن: کنایه از او را رنج و عذاب دادن و رسوا و بی آبرو ساختن
به پیسی افتادن: کنایه از بیچاره، بینوا و بی آبرو شدن
از مردم گیلان، گیلانی
نوعی اسب خوب منسوب به گیلان
تهیه شده از گیل، نمدی،برای مثال چو شب گیل شد در گلیم سیاه / ورا زرد گیلی سپر گشت ماه (اسدی - ۲۰۸)
نوعی اسب خوب منسوب به گیلان
تهیه شده از گیل، نمدی،
نوعی زردآلوی خوش طعم و درشت، خشک کردۀ این نوع زردآلو
یا عیسی دهقان. شراب انگوری. یا عیسی ره نشین. آفتاب، شعاع پرتو آفتاب، طبیب حاذق. یا عیسی شش ماهه. میوه ای که تا شش ماه پخته شود و برسد (عموما)، انگور (خصوصا)، یا عیسی نه ماهه. خوشه انگوری که از آن شراب سازند، شراب انگوری. یا عیسی هر درد. شراب انگوری
نوعی از زرد آلو که خوش طعم است
جهان، کره زمین، عالم سفلی
گیاه: گیایش همه بود تریاک زهر بکه سنگش ار کهربا داشت بهر
گیس، موی بلند سراطلاق میشود
در ترکیبات بکار رود و حاصل مصدر سازد بمعانی ذیل: الف - گرفتن: آب گیری بهانه گیری خمیر گیری گردگیری. ب - آلت گرفتن و استخراج: آب میوه گیری گلابگیری. توضیح در حقیقت این کلمات بصفات مختوم به گر پیوندد
بی غیرتی، بی حمیتی، نامردی
پریشانی حواس پراکندگی خاطر، حیرانی سرگشتگی، حماقت ابلهی
موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع گیسوان گیسوها: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان، موی بلند سر زنان (اختصاصا) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. (شا. لغ)، طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین (لغ.: گیسوی) یا گیسوان، جمع گیسو، یا گیسوان دیده. مژگان چشم. یا گیسوی چنگ. تارهای چنگ: گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند (حافظ. 137) یا گیسوی شمع. شعله شمع. یا گیسوی کفش. آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین. گیسوی سیاه مشکی، گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود
رفتار بد و ناهنجار، خنسی، بیچارگی
به پیسی افتادن: دچار عسرت یا تنگی معیشت شدن و به مخمصه افتادن
به پیسی افتادن: دچار عسرت یا تنگی معیشت شدن و به مخمصه افتادن
نوعی انگور
زلف، موی بلند سر زنان که از پشت گردن بلندتر باشد، جمع گیسوان
قرمساق، دیوث، بی جرأت
دنیا، جهان، کاینات
پشته، تل
جهان، دنیا، روزگار
گیس، موی بلند سر مخصوصاً موی سر زنان که از پشت گردن تجاوز کند
Bafflement, Befuddlement, Bewilderedness, Confusedness
perplexidade, confusão
Verwirrung, Verwirrtheit
zakłopotanie, zamieszanie
замешательство , смущение
замішання , розгубленість , плутанина