موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع گیسوان گیسوها: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان، موی بلند سر زنان (اختصاصا) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. (شا. لغ)، طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین (لغ.: گیسوی) یا گیسوان، جمع گیسو، یا گیسوان دیده. مژگان چشم. یا گیسوی چنگ. تارهای چنگ: گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند (حافظ. 137) یا گیسوی شمع. شعله شمع. یا گیسوی کفش. آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین. گیسوی سیاه مشکی، گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود
موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع گیسوان گیسوها: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان، موی بلند سر زنان (اختصاصا) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. (شا. لغ)، طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین (لغ.: گیسوی) یا گیسوان، جمع گیسو، یا گیسوان دیده. مژگان چشم. یا گیسوی چنگ. تارهای چنگ: گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند (حافظ. 137) یا گیسوی شمع. شعله شمع. یا گیسوی کفش. آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین. گیسوی سیاه مشکی، گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود
نام ناحیه و دهستانی است به مشرق آذربایجان از توابع شهرستان هروآباد، نام قصبۀ مرکز دهستان و ناحیۀ مذکور. و نیز رجوع به کیوی در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
نام ناحیه و دهستانی است به مشرق آذربایجان از توابع شهرستان هروآباد، نام قصبۀ مرکز دهستان و ناحیۀ مذکور. و نیز رجوع به کیوی در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
آن مقدار از بند کفش یا جز آن که بر پا قرار گیرد و بر زمین ساید. (یادداشت مؤلف) : ذؤابه النعل، گیسوی کفش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هلال. (اقرب الموارد). هلال، گیسوی کفش. (منتهی الارب)
آن مقدار از بند کفش یا جز آن که بر پا قرار گیرد و بر زمین ساید. (یادداشت مؤلف) : ذُؤابَهُ النعل، گیسوی کفش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هِلال. (اقرب الموارد). هلال، گیسوی کفش. (منتهی الارب)
گیرو، نام پهلوانی است ایرانی، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، نام پهلوانی بود که از ده برای بهرام گور شتروارها نار و سیب و به و دسته گل آورد و در بزمگاه بهرام هفت جام می پیاپی بخورد از مجلس بیرون آمد و بتاخت در دامنۀ کوهی پیاده شد و بخفت، کلاغی از کوه فرود آمد و چشمانش را بکند آنانکه از دنبال وی آمدند او را مرده و دیدگانش را کنده یافتند و به بهرام گور خبر بردند، وی ازشنیدن این خبر اندوهگین شد و خوردن می را حرام کرد، فردوسی این داستان را در شاهنامه چنین آورده است: بیامد همان گه یکی مرد مه و را میوه آورد لختی ز ده شتروارها نار و سیب و بهی ز گل دسته ها کرده شاهنشهی، تا آنجا که گوید: همین مه که با میوه و بوی بود ورا پهلوی نام گیروی بود به یاد شهنشاه بگرفت جام منم گفت می خواره گیروی نام بگفت این و زان هفت برهم بخورد وزان می پرستان برآورد گرد، پس از آن: برانگیخت اسب از میان گروه ز هامون همی تاخت تا سوی کوه فرود آمد از اسب جای نهفت نگه کرد در سایه واری بخفت ز کوه اندر آمد کلاغی سیاه دو چشمش بکند اندر آن خوابگاه ... آنگاه کسانی که از پی وی تاخته بودند به بهرام خبر دادند: که گیروی را چشم روشن کلاغ ز مستی بکنده ست بر پیش راغ رخ شهریار جهان زرد شد ز تیمار گیروی پر درد شد، آنگاه خروشان گفت: حرام است می در جهان سربسر اگر پهلوان است اگر پیشه ور ... فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2132)، اما در بعضی از نسخ شاهنامه نام این مرد کبروی نیز آمده و ولف در فهرست نیز همین ضبط را اختیار کرده است، احتمال دارد که این نام با کلمه ’گبر’ به معنی مرد بی ارتباطنباشد، و نیز رجوع به کبروی شود
گیرو، نام پهلوانی است ایرانی، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، نام پهلوانی بود که از ده برای بهرام گور شتروارها نار و سیب و به و دسته گل آورد و در بزمگاه بهرام هفت جام می پیاپی بخورد از مجلس بیرون آمد و بتاخت در دامنۀ کوهی پیاده شد و بخفت، کلاغی از کوه فرود آمد و چشمانش را بکند آنانکه از دنبال وی آمدند او را مرده و دیدگانش را کنده یافتند و به بهرام گور خبر بردند، وی ازشنیدن این خبر اندوهگین شد و خوردن می را حرام کرد، فردوسی این داستان را در شاهنامه چنین آورده است: بیامد همان گه یکی مرد مه و را میوه آورد لختی ز ده شتروارها نار و سیب و بهی ز گل دسته ها کرده شاهنشهی، تا آنجا که گوید: همین مه که با میوه و بوی بود ورا پهلوی نام گیروی بود به یاد شهنشاه بگرفت جام منم گفت می خواره گیروی نام بگفت این و زان هفت برهم بخورد وزان می پرستان برآورد گرد، پس از آن: برانگیخت اسب از میان گروه ز هامون همی تاخت تا سوی کوه فرود آمد از اسب جای نهفت نگه کرد در سایه واری بخفت ز کوه اندر آمد کلاغی سیاه دو چشمش بکند اندر آن خوابگاه ... آنگاه کسانی که از پی وی تاخته بودند به بهرام خبر دادند: که گیروی را چشم روشن کلاغ ز مستی بکنده ست بر پیش راغ رخ شهریار جهان زرد شد ز تیمار گیروی پر درد شد، آنگاه خروشان گفت: حرام است می در جهان سربسر اگر پهلوان است اگر پیشه ور ... فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2132)، اما در بعضی از نسخ شاهنامه نام این مرد کبروی نیز آمده و ولف در فهرست نیز همین ضبط را اختیار کرده است، احتمال دارد که این نام با کلمه ’گبر’ به معنی مرد بی ارتباطنباشد، و نیز رجوع به کبروی شود
گیس، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری)، صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است، و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است، ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود، و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد، اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی: فرنگیس بگرفت گیسو به دست به فندق گل ارغوان را بخست، مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید: از گیسوی او نسیم مشک آید وز زلفک اونسیم نسترون، رودکی، به رخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب، فردوسی، ز پرده به گیسوش بیرون کشید ز تخت بزرگیش در خون کشید، فردوسی، روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان، فرخی، تیره بر چرخ راه کاهکشان همچو گیسوی زنگیان به نشان، عنصری، کابروی و مژه عزیزتر باشند هر چند بلندتربود گیسو، ناصرخسرو، گیسوی من به سوی من ند و ریحانست گر به چشم تو همی تافته مار آید، ناصرخسرو، گیسوی تو شهپر همای نبوی دان بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج، سوزنی، گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند دانند که نز جنس همایست غلیواج، سوزنی، گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش، خاقانی، تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند، خاقانی، حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده به بام قصر برافکن کمند گیسو را، سعدی، شیادی گیسوان بافت که من علویم، سعدی (گلستان)، ج، گیسوان و گیسوها، ذوأبه، غسنه، غسناه، گیسو، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : جیسوان، معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد، (منتهی الارب)، - صاحب گیسوی، دارای گیسو بودن، - ، کنایه از علوی بودن: گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی، سوزنی، - گیسوان، در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جملۀ آن را گیسو خوانند، گفته شود، سه ستارۀ گیسو (ضفیره) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند، (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید، (التفهیم بیرونی ص 115)، ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن، (التفهیم بیرونی ص 165)
گیس، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری)، صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است، و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است، ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود، و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد، اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی: فرنگیس بگرفت گیسو به دست به فندق گل ارغوان را بخست، مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید: از گیسوی او نسیم مشک آید وز زلفک اونسیم نسترون، رودکی، به رخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب، فردوسی، ز پرده به گیسوش بیرون کشید ز تخت بزرگیش در خون کشید، فردوسی، روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان، فرخی، تیره بر چرخ راه کاهکشان همچو گیسوی زنگیان به نشان، عنصری، کابروی و مژه عزیزتر باشند هر چند بلندتربود گیسو، ناصرخسرو، گیسوی من به سوی من ند و ریحانست گر به چشم تو همی تافته مار آید، ناصرخسرو، گیسوی تو شهپر همای نبوی دان بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج، سوزنی، گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند دانند که نز جنس همایست غلیواج، سوزنی، گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش، خاقانی، تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند، خاقانی، حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده به بام قصر برافکن کمند گیسو را، سعدی، شیادی گیسوان بافت که من علویم، سعدی (گلستان)، ج، گیسوان و گیسوها، ذُوأبَه، غُسنَه، غُسناه، گیسو، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : جَیسُوان، معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد، (منتهی الارب)، - صاحب گیسوی، دارای گیسو بودن، - ، کنایه از علوی بودن: گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی، سوزنی، - گیسوان، در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جملۀ آن را گیسو خوانند، گفته شود، سه ستارۀ گیسو (ضفیره) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند، (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید، (التفهیم بیرونی ص 115)، ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن، (التفهیم بیرونی ص 165)
دهی است از دهستان بیدخت بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. واقع در 42000 گزی خاور گناباد. محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 352 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بیدخت بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. واقع در 42000 گزی خاور گناباد. محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 352 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 73000 گزی شمال قاین و سر راه مالرو و عمومی بزن آباد، محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 155 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی ایشان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 73000 گزی شمال قاین و سر راه مالرو و عمومی بزن آباد، محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 155 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی ایشان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
منسوب به عیسی. عیسائی. عیسی ّ. رجوع به عیسی شود: مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی. خاقانی. باد چو باد عیسوی گرد سم براق او از پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی. خاقانی. این قصۀ عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی. حافظ. - دین عیسوی، دین عیسی. دین نصرانی. دین ترسایان: گفت هر یک را به دین عیسوی نائب حق و خلیفۀ من توئی. مولوی. - عیسوی دم، عیسوی نفس. دارندۀ دمی چون دم عیسی. صاحب نفسی چون نفس عیسی: عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات در شکرخواب عروسان از دم و از دیم او. خاقانی. - عیسوی وار، مانا و مشابه حضرت عیسی. همچون عیسی. (ناظم الاطباء). - ، مانا و مشابه عیسویان. (ناظم الاطباء). - عیسوی هش، آنکه او را هوش و فراستی در پزشکی همانند عیسی است. که مرده زنده کند: میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش. نظامی. - مذهب عیسوی، مذهب ترسایان، که پیرو حضرت عیسی میباشند. (ناظم الاطباء). - نفس عیسوی، دم عیسوی. رجوع به عیسوی دم شود: ف تنه سامریش در دهن شورانگیز نفس عیسویش در لب شکّرخا بود. سعدی. ، مسیحی. ترسا. نصرانی. خاج پرست. صلیب پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ج، عیسویّون، عیسویّین. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به عیسی. عیسائی. عیسی ّ. رجوع به عیسی شود: مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی. خاقانی. باد چو باد عیسوی گرد سم براق او از پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی. خاقانی. این قصۀ عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی. حافظ. - دین عیسوی، دین عیسی. دین نصرانی. دین ترسایان: گفت هر یک را به دین عیسوی نائب حق و خلیفۀ من توئی. مولوی. - عیسوی دم، عیسوی نفس. دارندۀ دمی چون دم عیسی. صاحب نفسی چون نفس عیسی: عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات در شکرخواب عروسان از دم و از دیم او. خاقانی. - عیسوی وار، مانا و مشابه حضرت عیسی. همچون عیسی. (ناظم الاطباء). - ، مانا و مشابه عیسویان. (ناظم الاطباء). - عیسوی هش، آنکه او را هوش و فراستی در پزشکی همانند عیسی است. که مرده زنده کند: میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش. نظامی. - مذهب عیسوی، مذهب ترسایان، که پیرو حضرت عیسی میباشند. (ناظم الاطباء). - نَفَس عیسوی، دم عیسوی. رجوع به عیسوی دم شود: ف تنه سامریش در دهن شورانگیز نفس عیسویش در لب شکّرخا بود. سعدی. ، مسیحی. ترسا. نصرانی. خاج پرست. صلیب پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ج، عیسویّون، عیسویّین. (فرهنگ فارسی معین)
صاحب منتهی الارب در ذیل کلمه کلب آرد: گیسوی شمشیر و بند آن. و در اقرب الموارد در ذیل همین کلمه آمده است: میخ قبضۀ شمشیر و به قولی خودذؤابۀ (گیسوی) شمشیر. و شاید منظور رشته ها و منگله هایی است که به قبضۀ شمشیر برای زیبایی می بندند
صاحب منتهی الارب در ذیل کلمه کلب آرد: گیسوی شمشیر و بند آن. و در اقرب الموارد در ذیل همین کلمه آمده است: میخ قبضۀ شمشیر و به قولی خودذؤابۀ (گیسوی) شمشیر. و شاید منظور رشته ها و منگله هایی است که به قبضۀ شمشیر برای زیبایی می بندند
کنایه از تارهای چنگ. (آنندراج) (از بهار عجم) : گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند. حافظ (از آنندراج). دو روزه مهلت باقی به عیش ده شاهی چو عمر با لب ساغر گذشت و گیسوی چنگ. شاهی سبزواری (از بهار عجم)
کنایه از تارهای چنگ. (آنندراج) (از بهار عجم) : گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند. حافظ (از آنندراج). دو روزه مهلت باقی به عیش ده شاهی چو عمر با لب ساغر گذشت و گیسوی چنگ. شاهی سبزواری (از بهار عجم)
دیدن گیسوها درخواب، دلیل عز وجاه بود کسی را که گیسو دارد و سادات و زنان و توانگران را، دلیل مال است و صوفیان را دلیل بر دوستی با اهل پیغمبر (ص) است. محمد بن سیرین موی انبوه و نبافته بلند را گیسو می گویند. اگر بافته باشد طره است که طره تعبیر دیگری دارد. داشتن گیسو با شرحی که داده شد بستگی به رسم زمان دارد. وقتی بود که مردان گیسوی خود را بلند نگه می داشتند. در دوره ای نیز تنها علویان و صفویان و قلندران گیسو داشتند. در عهد صفویه گیسو مشخصه علویان بود که از احترام خاصی برخوردار بودند و هر جا می رفتند مردم مقدمشان را گرامی می داشتند ولی اینک حتی علویان صفویان نیز موی بلند را نمی خواهند و نمی پسندند. پس درباره گیسوی مردان حکم کلی نمی توان یافت اما برای زنان گیسو همیشه بوده و خواهد بود. گیسو برای زن عزت و آبرو و احترام خانوادگی است. اگر زنی در خواب ببیند گیسوی آراسته و بلند دارد نیکو است و خبر از این است که در خانواده و نزد شوهر عزیز و محترم تر خواهد شد. اگر زنی گیسوی کوتاه داشته باشد و در خواب ببیند گیسویش بلند شده تعبیر همانست که نوشتم اما اگر زنی در بیداری موی بلند داشته باشد و در خواب ببیند کوتاه شده عزت و احترام خود را از دست می دهد و سبک می شود. برای مردان نیز موی بلند و گیسو آبرو و شان و جاه و مقام است ولی اگر موی خویش را کوتاه ببیند دلیل بی آبروئی و تنزل شان و مقام نیست زیرا رسم کنونی این است که مردان گیسو نمی گذارند. اگر زنی در خواب ببیند که گیسویش را قیچی کرده اند یا در عالم خواب این ادراک برای او باشد که گیسویش قیچی شده و یا ببیند که قیچی را با گیسویش آشنا کرده اند خوب نیست زیرا آن زن بد نام می شود و مورد اتهام و افترا قرار می گیرد. این تعبیر فقط برای قیچی شدن است نه کوتاه شدن. منوچهر مطیعی تهرانی
دیدن گیسوها درخواب، دلیل عز وجاه بود کسی را که گیسو دارد و سادات و زنان و توانگران را، دلیل مال است و صوفیان را دلیل بر دوستی با اهل پیغمبر (ص) است. محمد بن سیرین موی انبوه و نبافته بلند را گیسو می گویند. اگر بافته باشد طره است که طره تعبیر دیگری دارد. داشتن گیسو با شرحی که داده شد بستگی به رسم زمان دارد. وقتی بود که مردان گیسوی خود را بلند نگه می داشتند. در دوره ای نیز تنها علویان و صفویان و قلندران گیسو داشتند. در عهد صفویه گیسو مشخصه علویان بود که از احترام خاصی برخوردار بودند و هر جا می رفتند مردم مقدمشان را گرامی می داشتند ولی اینک حتی علویان صفویان نیز موی بلند را نمی خواهند و نمی پسندند. پس درباره گیسوی مردان حکم کلی نمی توان یافت اما برای زنان گیسو همیشه بوده و خواهد بود. گیسو برای زن عزت و آبرو و احترام خانوادگی است. اگر زنی در خواب ببیند گیسوی آراسته و بلند دارد نیکو است و خبر از این است که در خانواده و نزد شوهر عزیز و محترم تر خواهد شد. اگر زنی گیسوی کوتاه داشته باشد و در خواب ببیند گیسویش بلند شده تعبیر همانست که نوشتم اما اگر زنی در بیداری موی بلند داشته باشد و در خواب ببیند کوتاه شده عزت و احترام خود را از دست می دهد و سبک می شود. برای مردان نیز موی بلند و گیسو آبرو و شان و جاه و مقام است ولی اگر موی خویش را کوتاه ببیند دلیل بی آبروئی و تنزل شان و مقام نیست زیرا رسم کنونی این است که مردان گیسو نمی گذارند. اگر زنی در خواب ببیند که گیسویش را قیچی کرده اند یا در عالم خواب این ادراک برای او باشد که گیسویش قیچی شده و یا ببیند که قیچی را با گیسویش آشنا کرده اند خوب نیست زیرا آن زن بد نام می شود و مورد اتهام و افترا قرار می گیرد. این تعبیر فقط برای قیچی شدن است نه کوتاه شدن. منوچهر مطیعی تهرانی