- گیسودار
مرکب از: گیسو+ دار (دارنده)، (حاشیۀ برهان چ معین)، دارندۀ گیسو، گیسو و گیس دار، ذوذؤابه، آنکه مویهای سر وی دراز باشد، (از ناظم الاطباء)، کنایه از سید باشد، (برهان)، به مناسبت آنکه علویان در قدیم گیسو داشتند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، مولازاده، (برهان) (آنندراج)، مولازاده یعنی پسر غلام، (غیاث اللغات)، پیرزاده، (برهان قاطع) (آنندراج)،
- هفت گیسودار، بنات نعش، هفت اورنگ:
چون دو لشکر درهم افتادند چون گیسوی حور
هفت گیسودار چرخ از گرد معجر ساختند،
خاقانی،
،
نام ستاره ای نحس که مانند گیسوی دراز برآید و قدما او را از ثوانی نجوم شمرده و می گفتند بخاری است متصاعد از زمین که چون به کرۀ نار رسد بسوزد یک سوی آن غلیظ و دیگر سوی تنگ یعنی رقیق بود و سوی رقیق را ذؤابه و سوی غلیظ را ذنب می نامیدند، رجوع به ذوذؤابه شود
- هفت گیسودار، بنات نعش، هفت اورنگ:
چون دو لشکر درهم افتادند چون گیسوی حور
هفت گیسودار چرخ از گرد معجر ساختند،
خاقانی،
،
نام ستاره ای نحس که مانند گیسوی دراز برآید و قدما او را از ثوانی نجوم شمرده و می گفتند بخاری است متصاعد از زمین که چون به کرۀ نار رسد بسوزد یک سوی آن غلیظ و دیگر سوی تنگ یعنی رقیق بود و سوی رقیق را ذؤابه و سوی غلیظ را ذنب می نامیدند، رجوع به ذوذؤابه شود
