جدول جو
جدول جو

معنی گیسا - جستجوی لغت در جدول جو

گیسا
دهی است از دیه های لنگا در مازندران، (از استرآباد و مازندران رابینو ص 143بخش فارس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلسا
تصویر گلسا
(دخترانه)
مثل گل، گلسان، مانند گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عیسا
تصویر عیسا
(پسرانه)
عیسی، معرب از عبری، نجات دهنده، نام پیامبر مسیحیت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیسا
تصویر تیسا
(دخترانه)
در گویش مازندران خالص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیسا
تصویر لیسا
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی قزوین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
(دخترانه)
موی بلند زنان، موی بلندسر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیتا
تصویر گیتا
(دخترانه)
نوعی آهنگ، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیسا
تصویر نیسا
(دخترانه)
نام همسر پادشاه کاپادوکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیسا
تصویر آیسا
(دخترانه)
آی (ترکی) + سا (فارسی) زیبا، مانند ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیپا
تصویر گیپا
نوعی خوراک که برنج و لپه و گوشت را لای تکه های شکمبۀ گوسفند می پیچند و می پزند، گدک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیرا
تصویر گیرا
گیرنده، کنایه از جذاب، دلربا
فرهنگ فارسی عمید
زن ژاپنی که فنون و آداب مخصوص بزم آرایی و سرگرم ساختن مردان را فرا گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
گیس، موی بلند سر مخصوصاً موی سر زنان که از پشت گردن تجاوز کند
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 105هزارگزی شمال بندرعباس و هزارگزی شمال راه شوسۀ کرمان به بندرعباس، در محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 20 تن است، مزرعۀ نخلستان گچو جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
زمجّی ̍، زمکّی ̍، (یادداشت به خط مؤلف)، دمغزۀ مرغ، (برهان)، عسیب، (برهان) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به دمغزۀ مرغ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
به لغت زند و پازند گیاه و علف را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). قرائتی از رسم الخط پهلوی گیاه باشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
نام جزیره ای از یوگسلاوی در دریای آدریاتیک، دارای ده هزار تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
ریسنده، (ناظم الاطباء)، نعت فاعلی از ریسیدن به معنی آنکه می ریسد، (از شعوری ج 2 ص 17)، آه کشنده و افسوس خورنده، (ناظم الاطباء)، آنکه از ضعف بسیار لاغر و نزار شود، باریک ریس، (از شعوری ج 2 ص 17)
لغت نامه دهخدا
طاوس باشد، و آن پرنده ای است در هندوستان، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام نهری از شعب رود خانه پرکل در ایالت پروس شرقی و آن از دریاچۀ ویزاینی واقع در لهستان سرچشمه میگیرد و پس از تشکیل دادن دریاچۀ ویستیتر رو بشمال غربی جریان پیدا کند وپس از طی حدود یکصد هزار گز و اخذ پاره ای از انهار در طرف فوقانی اینستربورگ با نهر رومنیته یکی گردد ورود خانه پرکل را تشکیل دهد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نام پیغمبریست از پیغمبران بنی اسرائیل، (برهان)، ظاهراً مراد الیسع، الیشع (عبری، خداوند نجات میدهد یا می بیند) و او شاگرد و جانشین ایلیای نبی بود، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
این زمان و این دم و الحال، (برهان)، اکنون، این روز و این ساعت، و این لغت دری است اهل طبرستان و الوار جبال بسیار استعمال کنند، (آنندراج) (انجمن آرا)، اکنون و این روزمرۀ اهل کاشان است، (رشیدی)، گیلکی: ’هاسا’ (اکنون)، (حاشیۀ برهان چ معین)، در لغت محلی شوشتر ایسون بمعنی حالا و این زمان باشد، (لغات محلی شوشتر)، در گلپایگان نیز به معنی حال و اکنون استعمال شود
لغت نامه دهخدا
گیس، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری)، صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است، و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است، ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود، و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد، اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی:
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست،
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید:
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون،
رودکی،
به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب،
فردوسی،
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید،
فردوسی،
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان،
فرخی،
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان،
عنصری،
کابروی و مژه عزیزتر باشند
هر چند بلندتربود گیسو،
ناصرخسرو،
گیسوی من به سوی من ند و ریحانست
گر به چشم تو همی تافته مار آید،
ناصرخسرو،
گیسوی تو شهپر همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج،
سوزنی،
گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند
دانند که نز جنس همایست غلیواج،
سوزنی،
گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش،
خاقانی،
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند،
خاقانی،
حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را،
سعدی،
شیادی گیسوان بافت که من علویم، سعدی (گلستان)،
ج، گیسوان و گیسوها، ذوأبه، غسنه، غسناه، گیسو، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : جیسوان، معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد، (منتهی الارب)،
- صاحب گیسوی، دارای گیسو بودن،
- ، کنایه از علوی بودن:
گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی
گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی،
سوزنی،
- گیسوان، در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جملۀ آن را گیسو خوانند، گفته شود، سه ستارۀ گیسو (ضفیره) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند، (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید، (التفهیم بیرونی ص 115)، ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن، (التفهیم بیرونی ص 165)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
نام چنگی خسروپرویز. (از برهان قاطع) (آنندراج) (از جهانگیری). نگیسا. نکیسا. یکی از رامشگران عهد خسروپرویز است، اختراع خسروانی را بدو نسبت داده اند. (کریستن سن از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است واقع در دو فرسخ بیشتر میانۀ جنوب ومشرق دراهان به فارس، (از فارسنامۀ ناصری ص 273)
لغت نامه دهخدا
ژاپنی بزم آور چمانی زنی که تحت تعلیم و تربیت مخصوص آداب معاشرت و مشغول کردن مردان و رقص و فنون دیگر را فرا گیرد و مجالس بزم مردان را گرم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرا
تصویر گیرا
دلربا، جذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
گیس، موی بلند سراطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیسی
تصویر گیسی
دمغزه مرغ عسیب زمجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرا
تصویر گیرا
گیرنده، جذاب، فریبنده، زیبا، اثرگذار، مؤثر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
زلف، موی بلند سر زنان که از پشت گردن بلندتر باشد، جمع گیسوان
فرهنگ فارسی معین
((گِ))
هر یک از دختران ژاپنی که برای تأمین عیش و سرگرمی مردان آموزش دیده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیرا
تصویر گیرا
جذاب
فرهنگ واژه فارسی سره
چنین، مانند آن
دیکشنری اردو به فارسی
خیس، مرطوب
دیکشنری اردو به فارسی