جدول جو
جدول جو

معنی گیتوی - جستجوی لغت در جدول جو

گیتوی
دنیوی
تصویری از گیتوی
تصویر گیتوی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیتی
تصویر گیتی
(دخترانه)
دنیا، جهان، عالم، جهان، عالم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیتی
تصویر گیتی
جهان، دنیا، روزگار
فرهنگ فارسی عمید
گیسو، رجوع به گیسو و گیس شود، در نزد صوفیه طریق طلب را گویند به عالم هویت که حبل المتین عبارت از آن است، (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گیرو، نام پهلوانی است ایرانی، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، نام پهلوانی بود که از ده برای بهرام گور شتروارها نار و سیب و به و دسته گل آورد و در بزمگاه بهرام هفت جام می پیاپی بخورد از مجلس بیرون آمد و بتاخت در دامنۀ کوهی پیاده شد و بخفت، کلاغی از کوه فرود آمد و چشمانش را بکند آنانکه از دنبال وی آمدند او را مرده و دیدگانش را کنده یافتند و به بهرام گور خبر بردند، وی ازشنیدن این خبر اندوهگین شد و خوردن می را حرام کرد، فردوسی این داستان را در شاهنامه چنین آورده است:
بیامد همان گه یکی مرد مه
و را میوه آورد لختی ز ده
شتروارها نار و سیب و بهی
ز گل دسته ها کرده شاهنشهی،
تا آنجا که گوید:
همین مه که با میوه و بوی بود
ورا پهلوی نام گیروی بود
به یاد شهنشاه بگرفت جام
منم گفت می خواره گیروی نام
بگفت این و زان هفت برهم بخورد
وزان می پرستان برآورد گرد،
پس از آن:
برانگیخت اسب از میان گروه
ز هامون همی تاخت تا سوی کوه
فرود آمد از اسب جای نهفت
نگه کرد در سایه واری بخفت
ز کوه اندر آمد کلاغی سیاه
دو چشمش بکند اندر آن خوابگاه ...
آنگاه کسانی که از پی وی تاخته بودند به بهرام خبر دادند:
که گیروی را چشم روشن کلاغ
ز مستی بکنده ست بر پیش راغ
رخ شهریار جهان زرد شد
ز تیمار گیروی پر درد شد،
آنگاه خروشان گفت:
حرام است می در جهان سربسر
اگر پهلوان است اگر پیشه ور ...
فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2132)،
اما در بعضی از نسخ شاهنامه نام این مرد کبروی نیز آمده و ولف در فهرست نیز همین ضبط را اختیار کرده است، احتمال دارد که این نام با کلمه ’گبر’ به معنی مرد بی ارتباطنباشد، و نیز رجوع به کبروی شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان کوهنبان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 61هزارگزی شمال باختری راور و 17هزارگزی شمال راه فرعی کوهنبان به راور، سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام ناحیه و دهستانی است به مشرق آذربایجان از توابع شهرستان هروآباد، نام قصبۀ مرکز دهستان و ناحیۀ مذکور. و نیز رجوع به کیوی در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 37هزارگزی شمال خاوری کرمان و2هزارگزی باختر راه مالرو شهداد به کرمان، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 145 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصولات آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جهان، کرۀ زمین، عالم سفلی، (از برهان قاطع) (از بهار عجم) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، کرۀ خاکی، کرۀ ارض:
ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزم ساز و گرد نستوه،
رودکی،
هموار خواهی کرد گیتی را
گیتی است کی پذیرد همواری،
رودکی،
گیتیت چنین آمد گردنده بدین سان
هم باد برین آمد و هم باد فرودین،
رودکی،
دقیقی چار خصلت برگزیده ست
به گیتی در ز خوبی ها و زشتی،
دقیقی،
ابوسعد آنکه از گیتی بدو بربسته شد دلها
مظفر آنکه شمشیرش ببرد از دشمنان پروا،
دقیقی،
به سوی زواره یکی بنگرید
کزین سان شگفتی به گیتی که دید،
فردوسی،
به گیتی رونده بود کام اوی
به منشورها بر بود نام اوی،
فردوسی،
ز بهر جهاندار شاه کیان
ببستند گردان گیتی میان،
فردوسی،
از حسن رای تست که گیتی گوای تست
گیتی سرای تست ز کیماک تا خزر،
فرخی،
ولیکن تو از آن ترسی که چون گیتی ترا گردد
شمار گیتی از تو باز خواهد داور سبحان،
فرخی،
شه گیتی ز غزنی تاختن برد
بر افغانان و بر گبران کهبر،
عنصری،
شاهی که ز مادر ملک و مهترزاده است
گیتی بگرفته ست و بخورده ست و بداده ست،
منوچهری،
بی من نتوان کردن شادی و طرب هیچ
زیرا که بدین گیتی اصل طرب این است،
منوچهری،
تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و ساکردی،
عسجدی،
به گیتی عاشقی بی غم نباشد
خوشی و عاشقی باهم نباشد،
(ویس و رامین)،
چو گیتی را به آسانی توان خورد
چه باید با همه کس دشمنی کرد،
(ویس و رامین)،
هر آن گاهی که گیتی گشت بی من
مرا چه دوست در گیتی چه دشمن،
(ویس و رامین)،
سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس
کز همه نعمت گیتیش یکی صبر ندیم،
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390)،
دل از آز گیتی چه پرکرده ای
از او چون بری آنچه ناورده ای،
اسدی،
گیتی بشنو که می چه گوید
با بی دهنی وبی زبانی،
ناصرخسرو،
گیتی بسان خاطر بی غفلت
پرنور نفع و خیر ازیرا شد،
ناصرخسرو،
صبح صادق عرصۀ گیتی رابه نور جمال خویش منور گردانید، (کلیله و دمنه)،
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبودجامه شد از ماتم وفا،
خاقانی،
شاه بود آگه که وقتی ماهی و گاو زمین
کلی اجزای گیتی را کنند ازهم جدا،
خاقانی،
خدایا تا جهان را آب و رنگ است
فلک رادور و گیتی را درنگ است،
نظامی،
- ترکیبات:
گیتی آرا، گیتی آرای، گیتی آراستن، گیتی آفریدن، گیتی آفرین، گیتی افروز، گیتی افزای، گیتی افروختن، گیتی افروزی، گیتی پرور، گیتی پژوه، گیتی پسند، گیتی پناه، گیتی خدای، گیتی خدیو، گیتی خرام، گیتی خور، گیتی دار، گیتی داور، گیتی ستان، گیتی شناس، گیتی فروز، گیتی فزای، گیتی کرده، گیتی گرد، گیتی گروه، گیتی گشا، گیتی گشای، گیتی نکوه، گیتی نما، گیتی نمای، گیتی نورد، در هریک از این ترکیبات رجوع به ردیف خود شود،
- آن گیتی، آخرت، آن جهان:
اگر رحمت نیاری من بمیرم
در آن گیتی ترا دامن بگیرم،
(ویس و رامین)،
- این گیتی، این دنیا، این جهان،
- دو گیتی، این دنیا و آن دنیا، دنیا و آخرت، دو جهان:
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکوکار گردی برکردگار،
فردوسی،
دو گیتی را نهاد و راستی کرد
به مویی اندر او کژی نیاورد،
(ویس و رامین)،
- سفله گیتی، گیتی پست و دون:
به چشمم ندارد خطر سفله گیتی
به چشم خردمند ازیرا خطیرم،
ناصرخسرو،
، روزگار، (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (فرهنگ شعوری) (بهار عجم) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
همچنان گیتی که دارد آبگین
چون بماند داستان من برین،
رودکی،
خوشا نبیذ غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله،
شاکر بخاری (از لغت فرس)،
ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی
همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر،
عنصری،
یکی مهره باز است گیتی که دیو
ندارد به ترفند او هیچ تیو،
عنصری،
به گیتی در آن است درویشتر
کش از آز بر دل گره بیشتر،
اسدی،
شدستم ز انده گیتی مسلم
چو گشتم ز انده عزلت ممکن،
خاقانی،
هرآنکه گردش گیتی به کین او برخاست
بغیر مصلحتش رهبری کند ایام،
سعدی،
، بمجاز، حیات و زندگی و عمر:
که گیتی سپنج است و جاوید نیست
فری برتر از فر جمشید نیست،
فردوسی،
که فرجام، روز تو هم بگذرد
خنک آنکه گیتی به بد نسپرد،
فردوسی،
، کنایت از وضع و اوضاع:
چو گیتی چنان دید شاپور گرد
عنان کئی بارگی را سپرد،
فردوسی،
، در تداول حکمت اشراق، گیتی به معنی عالم ظلمانی جسمانی است، شیخ اشراق گوید: جهان به دو گونه تقسیم شود، مینوی و آن جهان نورانی روحانی است و گیتی آن عالم ظلمانی جسمانی، رجوع به حاشیۀ حکمه الاشراق چ کربن ص 157 شود، عالم ماده، ناسوت، عالم فنا، گلی است بسیار خوشبوی که از دریای بصره آورند، (برهان قاطع)، رجوع به گیتی آرای شود
لغت نامه دهخدا
موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع گیسوان گیسوها: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان، موی بلند سر زنان (اختصاصا) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. (شا. لغ)، طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین (لغ.: گیسوی) یا گیسوان، جمع گیسو، یا گیسوان دیده. مژگان چشم. یا گیسوی چنگ. تارهای چنگ: گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند (حافظ. 137) یا گیسوی شمع. شعله شمع. یا گیسوی کفش. آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین. گیسوی سیاه مشکی، گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیتی
تصویر گیتی
جهان، کره زمین، عالم سفلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیتی
تصویر گیتی
دنیا، جهان، کاینات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیتی
تصویر گیتی
عالم، دنیا
فرهنگ واژه فارسی سره
آفاق، جهان، دنیا، دهر، عالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد