جدول جو
جدول جو

معنی گویدرق - جستجوی لغت در جدول جو

گویدرق(گَ)
دهی است از دهستان کاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 8هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به سراسکند. واقع در دره و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 250تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میگردد. محصول آن غلات، نخود و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. در دو محل به فاصله یک کیلومتری به نام کویدرق بالا و پایین مشهور است و سکنۀ کویدرق بالا 113 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گودرز
تصویر گودرز
(پسرانه)
از پهلوانان عهد کاوس و کیخسرو و یکی از پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشواد از پهلوانان نامدار شاهنامه و همزمان با رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گودره
تصویر گودره
نوعی مرغابی،
بچۀ گاو و گوزن، کودر، گودر، برای مثال کف یوز پر مغز آهوبره / همه چنگ شاهین دل گودره (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو رَ / رِ)
مخفف گاویاره. گلۀ گاو. ظاهراًمصحف گوباره باشد. رجوع به گاباره و گاوباره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرغی است که بیشتر بر کنارهای آب نشیند. (برهان). مرغی باشد که بر آب بنشیند. (صحاح الفرس) ، چیزی را نیز گویند که خرق و التیام نپذیرد، یعنی از هم جدا نشود و به هم نیاید، و این معنی در فلکیات جاری است، لاغیر. (برهان). ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام دو پهلوان دیگر است از ایران: یکی پسر قارن بن کاوۀ آهنگر که حکومت صفاهان کرد و دیگری پسر کشواد که پدر گیو باشد. (برهان). و نیز نام دو پهلون بوده از ایران، یکی نام پسر قارن بن کاوۀ آهنگر که حکومت اسپاهان داشت، دویم پسر کشواد که پدر گیو است. (فرهنگ جهانگیری، نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه). و نام دوتن از پهلوانان ایران که نوشته نیز خطاست، گودرزبن کشوادبن قارن بن کاوه پدر گیو سپهسالار ایران بود و پسران بسیار داشته، حالات او در تواریخ خاصه شاهنامه مسطور و منظوم است. فردوسی در مدح و صفت گودرز گفته:
خجسته سپهدار بسیارهوش
همش رای و دانش همش جنگ و جوش
خداوند کوپال و تیغ بنفش
فرازندۀ کاویانی درفش.
(از انجمن آرا).
بنابه روایت فردوسی در عهد کیان پس از خاندان سام نیرم خاندان گودرز کشوادگان اهمیت بسیار دارد.
مؤسس این خاندان پهلوانی ’کشواد زرین کلاه’از پهلوانان عهد فریدون بود و پسر او گودرز پهلوان بزرگ و مدبر عهد کاوس و کیخسرو است که هفتادوهشت پسرو نبیره داشت و علم کاویان در دست خاندان او بود. پهلوان ترین افراد خاندان او گیو که پس از رستم هماورد نداشت. ’بانوگشسپ سوار’ دختر رستم را به زنی گرفت و از او بیژن پدید آمده بود... گودرز و گیو و بیژن از پادشاهان و بزرگان اشکانی بوده اند که به تدریج در روایات ملی ایران راه یافته و در شمار پهلوانان درآمده اند. نام گودرز و پسرش گیو بر گوترزس و پدرش گئو (در مآخذ رومی) که هر دو از اشکانیانند قابل تطبیق است... اما گودرز گیو که مورخان رومی او را ’گوترزس گئوپوتروس’ نامیده اند یکی از رجال بزرگ و نام آور عهد اشکانی معاصر آرتابانس (اردوان) سوم هژدهمین پادشاه اشکانی پسر ارد دوم و از بزرگترین طرفداران و متنفذین عهد اوست که بر ناحیۀ هیرکانیا (گرگان) دست داشت و در تمام مدت حیات اردوان سوم از او اطاعت میکرد. چنانکه از سکه های گوترزس (گودرز) برمی آید این پادشاه خود را شاهنشاه آریانا و قهرمان اردوان معرفی میکرد و همین لقب خود معرف درجۀ شجاعت گودرز و اهمیت او در پادشاهی اردوان سوم است... چنانکه گفته ام گودرز اشکانی و خاندان او در روایات ملی ما نفوذ بسیار یافته اند و اثر تمام اعمال و روابط ایشان با امرای دیگر اشکانی مانند واردانس و ولگش اول در شاهنامۀ استاد طوس به نحو عجبیی آشکار است.
داستان این خاندان ظاهراً در شمال ایران خاصه هیرکانیا شهرت بسیار داشت و مدتها پیش از عهد فردوسی در داستانهای ملی ما راه جست. این داستانها کاملاً صورت پهلوانی داشت و به نوعی بود که کاملاً در روایات حماسی میتوانست راه جوید و شخص گودرز نیز بر اثر شجاعت و جنگاوری خود لیاقت راه جستن بدین روایات حماسی را داشت، چه این مرد به نابروایت تاسیتوس پادشاهی شجاع بود. تاسیتوس شرحی درباب حملۀ شجاعانۀ گودرز به آل قارن ذکر کرده است. گودرز به جنگاوری خود مباهات میکرد، چنانکه در سکه هایی که از او مانده نه تنها خود را شاه شاهان آریان نامیده بلکه به عنوان قهرمان خاندان آرتابان (اردوان) نیز یاد کرده است. گودرز یکی از پادشاهان معدود اشکانی است که برای اثبات وفاداری او به آیین ملی اسناد تاریخی در دست است. تاسیتوس گفته است که گودرز در پرستش هرکولس مبالغه میکرد و یقیناً مراد از این هرکولس ورثرغنه فرشتۀ اوستایی است که نویسندۀ رومی بنابر عادت نویسندگان رومی و یونانی نام او را با رب النوع معادل وی در اساطیر مذهبی خویش تطبیق کرده است. گویا یکی از جهات نفوذ گودرز و خاندان او در روایات ملی و کتب مذهبی عهدساسانی همین امر باشد زیرا در این صورت موبدان و روحانیون زرتشتی حرمت و اهمیت بسیاری برای او قائل بودند. هر دو اشارت تاسیتوس که فوقاً نقل شده دلیل بر پهلوانی و دلاوری گودرز و به همین دلیل است که گودرز در عین پیری از پهلوانان بزرگ در شاهنامه شمرده شده وفرزندان او نیز همه صاحب سجایای پهلوانان و جنگجویان بزرگ هستند. حدیث جنگهای تاریخی گودرز و خاندان اونیز به صورتهای نوی در شاهنامه دیده میشود. بنابر آنچه در تاریخ گودرز و خاندان او دیده ایم برای این خاندان دو دوره وجود دارد، یکی دورۀ ترقی و پیشرفت و دیگر دورۀ انحطاط و زوال. در دورۀ اول گودرز و گودرزیان به پیشرفتهایی نایل آمده آل قارن را شکست دادندو واردانس را از میان بردند (اما نه مستقیماً) و تخاریان را به جای خود نشاندند و در زدوخورد با ولگش اول نیز تا درجه ای پیروز شدند و او را به صلح با خود راضی کردند اما در دورۀ دوم بر اثر مهاجرت طوایف کوشان و زدوخورد با طوایف شمال و شمال شرق قدرت خاندان گودرز رو به زوال نهاد و آخر کار از میان رفت. این هر دو دوره و جنگها و اعمال گودرزیان به درستی در شاهنامه دیده میشود منتهی تا درجه ای با داستان طوس آمیخته است.
در نخستین جنگی که ایرانیان به سرداری طوس با تورانیان کرده اند، هنگام عبور سپاه ایران از کلات، فرود برادر کیخسرو به تفصیلی که خواهیم دید کشته شد. این شاهزادۀ جوان و دلیر علی التحقیق همان واردانس (تلفظ رومی) اشکانی است که ناگهان به قتل رسید، در شاهنامه مسبب واقعی قتل این شاهزاده طوس دانسته شد ولی قتل فرود مستقیماً به دست بیژن و رهام دو تن از افراد آل گودرز صورت گرفته است. بنابر روایات تاریخی واردانس را ناگهان به قتل آورده اند و گودرز به ظاهر دراین کار دخالتی نداشت و تنها گناه وی این بود که ازمنسوبان خویش در مخالفت با واردانس ممانعتی ننمود. در شاهنامه نیز گودرز مستقیماً در جنگ با فرود دخالتی نکرده است و دو تن از خاندان او بی اطلاع وی مرتکب این قتل شده اند... تا اینجا درباب پیروزیهای خاندان گودرز سخن گفته ام اما چنانکه میدانیم در شاهنامه (داستان فرود) پس از کشتن پلاشان و رویاروی شدن سپاه ایران و توران به خاندان گودرز لطمه و آسیب بزرگی رسید و بیست وپنج کس از ایشان از میان رفتند و از آن جمله است بهرام پسر گودرز که داستان او در شاهنامه از قطعات بسیار زیبا و دل انگیز است. در جنگهای دیگر یعنی جنگ هماون و داستان جنگ گودرز با پیران نیز بسیاری ازفرزندان گودرز از میان رفتند و گودرز به کین هفتاد پسر پیران را کشت. در جنگهای اخیر گاه آثار ضعف و انحطاط گودرز به صورت گریختن گودرز با ایرانیان و پناه بردن به کوهها آشکار میشود و آخر کار بزرگترین مرد خاندان گودرز در شاهنامه یعنی گیو همراه کیخسرو ناپدید شد و بدین طریق با پایان یافتن داستان کیخسرو داستان خاندان گودرز نیز پایان می یابد. در شاهنامه یک دسته از دشمنان ایران و از یاران و معاضدان تورانیان کشانیانند که کاموس و اشکبوس کشانی میان آنان از همه معروف ترند و چنانکه میدانیم در جنگ کاموس گیو و در جنگ با اشکبوس رهام که هر دو پسر گودرز بودند از کشانیان ستوه شدند و تنها با دخالت رستم غائله از میان رفت. این کشانیان که خاندان گودرز از عهدۀ ایشان برنیامدند همان قوم کوشانند که بنابر روایات تاریخی باحملات خود مایۀ ضعف خاندان گودرز شده اند.
در اوستا بزرگترین کار طوس از میان بردن خاندان واسک (ویسه) است اما این افتخار در شاهنامه نصیب گودرز و پسرش گیو شده است. این انتقال که مخالف نص صریح اوستا است نشان میدهد که قوم پارت و اهالی مشرق ایران به گودرزیان علاقۀ بسیار داشتند و ازاین روی یکی از اعمال بزرگ پهلوانی را بدانان نسبت دادند. علاوه بر این تصور میرود که یکی از علل انتساب کار بزرگ طوس به گودرز خلطی است که میان اسم اوستایی واسک و نام پارتی وسه سس (تلفظرومی) شده است. وسه سس که نام او قابل اشتباه با نام ویسه است از سرداران ولگش اول بود و علی الظاهر میان او و گودرز خلافی وجود داشته است. چنانکه از مآخذ تاریخی برمی آید گودرز پسر گیو است اما در شاهنامه گیو پهلوان پسر گودرز دانسته شده و عین این حالت در متون پهلوی نیز وجود دارد و معلوم نیست معکوس کردن قضیه از کجا نشأت کرده است. (از حماسه سرایی در ایران تألیف صفا چ 2 صص 575- 581). رجوع به مدخل قبل شود:
چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر
چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر.
فردوسی.
چو گودرز و کشواد بر میسره
شده کوه آهن همه یکسره.
فردوسی
نام دو پادشاه است از ملوک اشکانی: اول نام پسر شاپور که ولیعهد پدر خویش بود و در زمان او معابد و مساجد بسیار خراب شد و ظلم و جور به غایت رسید و او پنجاه وهفت سال پادشاهی کرد و عیسی علیه السلام در زمان او به وجود آمد، و دوم پسر ایران شاه که بعد از پدر پادشاه شد و سی سال پادشاهی کرد. (برهان) (از جهانگیری). نام دو پادشاه است از اشکانیان، یکی گودرزبن بلاش، دیگر گودرزبن نرسی، و آنچه صاحب جهانگیری در این باب نوشته اشتباه است، آنکه مساجد و معابد و بیت المقدس را خراب کرده رهام پسر گودرز بوده. (انجمن آرا). پس ازکشته شدن بردان گودرز را به شاهی انتخاب کردند و او بر تخت نشست. گودرز میتوانست بی منازع سلطنت کند ولی از جهت خشونت و قساوتش مورد بغض و کینۀ پارتیها گردید. در این حال جنگهایی شروع کرد که در آن بهره مندنبود و این معنی هم مردم را از او ناراضی داشت (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 11 بند 10) ، در نتیجه، ناراضی ها در 49 میلادی سفرایی نزد کلودیوس قیصر روم فرستادند تا مهرداد پسر ونن و نوۀ فرهاد چهارم را به ایران بیاورند. سفرا مأمور بودند بگویند که پارتیها از مفاد عهدی که بین پارت و روم بسته شده بی اطلاع نیستند ونمی خواهند آن عهد نقض شود، بر ضد خاندان اشکانی هم نیستند، فقط مایلند که به جای یک نفر اشکانی، اشکانی دیگر بنشیند، زیرا سلطنت گودرز برای نجبا و مردم پارت از جهت ظلم و تعدیات او قابل تحمل نیست. کلودیوس اجازه داد پارتیها مهرداد را به شاهی برگزینند، مهرداد به ایران روانه شد، در بین اربیل و بغداد لشکریان او با گودرز تلاقی کردند و سرانجام مهرداد اسیر شد و او را در زنجیر نزد گودرز آوردند. شاه با مهرداد ملایم تر از آنچه انتظار میرفت رفتار کرد و به جای آنکه او را بکشد او را خارجی و رومی خواند نه اشکانی و برای اینکه او هیچگاه نتواند بر تخت نشیند، امر کرد گوشهای او را بریدند، زیرا در ایران قدیم کسی که ناقص بود نمی توانست بر تخت نشیند. پس از این فتح طولی نکشید که گودرز درگذشت. تاسی توس گوید که از مرض فوت کرد (سالنامه ها، کتاب 12 بند 14) ، ولی یوسف فلاویوس عقیده داشت که بر اثر توطئه ای به قتل رسید. (تاریخ یهود، کتاب 20 فصل 3 بند4). درباب این شاه باید گفت که او فتح خود را نسبت به مهرداد جاویدان کرده ولی نه مانند ونن که به طرز رومی مدالهایی سکه زد بلکه مانند داریوش بزرگ با حجاریها و کتیبه ای در کوه بیستون. تفاوتی که دیده میشده در زبان کتیبه ای است که به جای پارسی قدیم یونانی است. سلطنت گودرز از 42 میلادی شروع شد ولی از جهت سختی و تعدی و قساوتش او را از سلطنت خلعکردند و در مدت چهار سال (از 42 تا 46 میلادی) سلطنت کرد. پس از آن از 46 میلادی باز گودرز به تخت نشست و در 51م. درگذشت. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 صص 2418- 2423). در سلسلۀ اشکانی جز این گودرز، گودرز دیگری سراغ نداریم. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
دگر بودگودرز از اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 30000 گزی شمال خاوری سقز و کنار رود خانه جغتو. کوهستانی و سردسیر و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به معنی کودر است که غلۀ خودرو باشد. (برهان) (رشیدی) ، بچۀ گاو. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) :
به کشتن نیارد کسی گودره
وز آن گوسفندی که باشد بره.
زراتشت بهرام (از رشیدی و آنندراج).
، بچۀ گوزن، نوعی از مرغابی. (برهان) :
پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز
شیر از تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 297).
کف یوز، پر مغز آهوبره
همه چنگ شاهین، دل گودره.
عنصری (از لغت فرس ص 459).
رمان یوز، یازان بر آهوبره
نگون ساخته چرخ بر گودره.
اسدی.
تا باز باز جود تو پرواز درگرفت
زفتی به غوطه رفت به کردار گودره.
سوزنی
پوست گوساله. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تیره ای از ایل بلوچ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93). از ایلات کرمان و بلوچستان و مرکب از 80 خانوار است که در سردسیر الاله زار، بردسیر و کنگار و گرمسیر و جیرفت و رودبار مسکن دارند و زبانشان بلوچی و فارسی است. (مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
مخفف گاویار مرکب از گو به معنی گاو و بقر + یار، پسوند معاونت. گاوبان. گوگل بان مخفف گاوباره. دوست دارندۀ گاو. (آنندراج). گوبار. رجوع به گاوباره و گوباره شود
لغت نامه دهخدا
از جمله دانشمندانی است که به سال 1880 میلادی به کشف و خواندن خط میخی وان (شهری در مشرق آسیای صغیر موفق گردید. (ایران باستان ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(گُ جَ / جِ)
دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر. واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف و یک هزارگزی شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. در محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 540 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال و چوب است. معصوم زاده ای به نام سید محمد دارد که در کنار شوسه در اراضی این ده واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وْ دَ)
صاحب آنندراج و شعوری (ج 2 ورق 310) آن را به معنی کرمکهایی نوشته اند که در آب مکون شوند. اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 2000 گزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد. کوهستانی و گرم سیر مالاریایی است. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات و خرما و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل. دارای 296 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 320 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، گردو و توت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
مخفف گاویاری. عمل گویار. یاری کردن گاو. نگهبانی گاو کردن. رجوع به گاویاری شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ رَ)
دهی است از دهستان کلیبر بخش شهرستان اهر واقع در7هزارگزی جنوب کلیبر و 4هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل و دارای 165 تن سکنه است. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است جزء دهستان دیکله بخش هوراند شهرستان اهر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل. دارای 284 تن سکنه میباشد. از دو رشته چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات و سردرختی. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آن گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ رَ)
دهی است جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز با 116 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش کلاردشت شهرستان نوشهر در 3 هزارگزی شمال باختری حسن کیف. کوهستانی و سردسیر با 460 تن سکنه، از ایل خواجوند. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی گله داری و زراعت و تهیۀ زغال و چوب. صنایع دستی زنان قالیچه و شال و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل است و 169 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 123 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مالک بن ذی یارق. جد قبیلۀ خبذع است
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 54 هزارگزی شمال باختری شوسف و 6 هزارگزی شمال باختری کلاته نو و دارای 56 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی است از دهستان آجرلو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 46هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 14هزارگزی خاور راه شوسۀ صائین دژ به میاندوآب واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 10 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان خرق حومه بخش شهرستان قوچان. واقع در 40هزارگزی جنوب باختری قوچان. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 193 تن است. آب آن از چشمه وقنات تأمین میشود. و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ صَ)
یا قورم دیلق. دهی است از دهستان چهاردانگۀ بخش هوراند شهرستان اهر واقع در 13 هزارگزی شمال هوارند و 29 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 109 تن است. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و گردو و توت و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان نبت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار، واقعدر 75000گزی باختر نیک شهر و کنار راه مالرو بنت به کالک. هوای آن گرم و دارای 200 تن سکنه است. آب آنجااز قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما، برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه شیرانی بنت هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گی وَ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 14هزارگزی جنوب رزن و 6 هزارگزی خاور رزن به همدان. محلی جلگه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 375 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوب، صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ویَ)
دهی است جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه 238 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گویاری
تصویر گویاری
شغل گاوبان نگاهبانی گاو محافظت گاو
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبان گاو پرورنده گاو محافظ گاو گاویار: پس بگاوبان گفت که این فرزند (فریدون) را بتو خواهم سپرد
فرهنگ لغت هوشیار
بچه گاو گوساله: به کشتن نیارد کسی گودره وزان گوسفندی که باشد تره. (زرتشت بهرام)، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی مرغابی: پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز شیراز تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی