جدول جو
جدول جو

معنی گوژپشتی - جستجوی لغت در جدول جو

گوژپشتی
(پُ)
صفت گوژپشت. خمیدگی. انحناء. دوتویی. گوژی:
تنی چون خرکمان از گوژپشتی
بر او پشتی چو کیمخت از درشتی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گوژپشتی
انحنا، دوتویی، خمیدگی
تصویری از گوژپشتی
تصویر گوژپشتی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوژپشت
تصویر گوژپشت
کوژپشت، آنکه به واسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد، آنکه ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد، قوزی، آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
تهیه شده از گوشت مثلاً خوراک گوشتی،
کنایه از پرگوشت، فربه مثلاً دام گوشتی،
گوشت دار مثلاً خال گوشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوژپشت
تصویر کوژپشت
کسی که به واسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد، کسی که ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد، قوزی، کنایه از آسمان، برای مثال تو ز این بی گناهی که این کوژپشت / مرا برکشید و به زودی بکشت (فردوسی - ۲/۱۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
حدبه و کوزپشت بودن. (ناظم الاطباء). خمیده پشتی. پشت دوتایی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوز، کوزپشت و کوژ شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
کوزپشتی. (فرهنگ فارسی معین). حدبه. حدب. احدباب. احدیداب. تحادب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشت خمیدگی. خمیده پشتی. و رجوع به کوژپشت، کوزپشت و کوزپشتی شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
خمیده پشت. (آنندراج). کوزپشت و احدب. (ناظم الاطباء). کوزپشت. (فرهنگ فارسی معین). حدب. احدب. حدباء. احنی. حنواء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدو گفت کاین پهلو کوژپشت
بپرسی سخن پاسخ آرد درشت.
فردوسی.
این زال کوژپشت که دنیاست همچو چنگ
از سر بریده موی و به پای اندر آمده.
خاقانی.
کشاورز را جای باشد درشت
چو نرمی ببیند شود کوژپشت.
نظامی.
و رجوع به کوزپشت و کوژ شود، بدشکل و بدترکیب. (ناظم الاطباء) ، به کنایه بسبب خمیدگی موهوم فلک را نیز کوژپشت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
همان کژ بود کار این کوژپشت
بخواهد همی بود با ما درشت.
فردوسی.
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرا برکشید و بزودی بکشت.
فردوسی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دوتا. خمیده. گوژ. گوز. منحنی. رونو. کوز. کمانی. احدب. اقوس. (منتهی الارب) :
همی بود تا خویشتن را بکشت
زهی چرخ گردندۀ گوژپشت.
فردوسی.
گیتی فرتوت گوژپشت دژم روی
بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد.
منوچهری.
این پیر گوژپشت کهن گشته شاخ گل
باز از صبا به صنعت باد صبا شده ست.
ناصرخسرو.
بود در خانه گوژپشتی پیر
زنی از ابلهان ابله گیر.
نظامی (هفت پیکر ص 183).
گفت فلان نیمشب ای گوژپشت
بر سر کوی تو فلان را که کشت.
نظامی (مخزن الاسرار ص 91).
گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژپشت
حاشا که مثل پستۀ خندان شناسمش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 795).
، مجازاً، فلک. آسمان. چرخ:
تو زین بی گناهی که این گوژپشت
مرا برکشید و به زودی بکشت.
فردوسی.
- دایۀ گوژپشت، فلک. آسمان:
بسی چون مرا زاد و هم زود کشت
که نفرین بر این دایۀ گوژپشت.
نظامی.
- گردندۀ گوژپشت، فلک. چرخ:
چنین است گردندۀ گوژپشت
چو نرمی نمودی بیابی درشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوژ پشتی
تصویر کوژ پشتی
خمیده پشتی پشت دوتایی
فرهنگ لغت هوشیار
قوز پشت: بود در خانه گوژ پشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر. (هفت پیکر)، آسمان فلک: توزین بی گناهی که این گوژ پشت مرا بر کشید و بزودی بکشت. یا دایه گوژ پشت. آسمان فلک: بسی چون مرا زاد و هم زود کشت که نفرین بر این دایه گوژ پشت. (نظامی) یا گردنده گوژ پشت. آسمان فلک: چنین است گردنده گوژ پشت چو نرمی نمودی بیابی درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژپشت
تصویر گوژپشت
خمیده پشت، منحنی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوشت ساخته از گوشت. یا خال گوشتی. خال طبیعی مقابل خال مصنوعی، پرگوشت فربه چاق: گنجشک گوشتی. یا گوسفند (گاو) گوشتی. گوسفندی (گاوی) که برای کشتن پرورش دهند کاردی: دان که من بنده را خداوندی میوه و گوشتی فرستاده است میوه در ناضج اوفتاد و کسی اندرین فصل میوه ننهاده است گوشتی ماند و من در این ماندم زانکه رعنا و محتشم زاده است گفتم ای گوسفند کاه بخور کز علفها همینت آماده است. گفت: جو گفتمش ندارم گفت: در کدیه خدای بگشاده است. (انوری)، نوعی خرما (در حاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوژپشت
تصویر کوژپشت
((پُ))
کسی که پشتش خمیده شده باشد، بدشکل، بدترکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوژپشت
تصویر گوژپشت
((~. پُ))
کسی که پشتش قوز و برآمدگی دارد
فرهنگ فارسی معین
خمیده پشت، خمیده قامت، قوز، قوزپشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گوژپشت در خواب، نشانه شکستهای غیرقابل پیش بینی است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
Meaty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
charnu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
carnudo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
berlemak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
肉感のある
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
多肉的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
בשרני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
고기 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
vleesachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
मांसल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
fleischig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
carnoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
carnoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
м'ясистий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
мясистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
mięsisty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
mnene
دیکشنری فارسی به سواحیلی