کسی که به واسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد، کسی که ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد، قوزی، کنایه از آسمان، برای مثال تو ز این بی گناهی که این کوژپشت / مرا برکشید و به زودی بکشت (فردوسی - ۲/۱۸۶)
کسی که به واسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد، کسی که ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد، قوزی، کنایه از آسمان، برای مِثال تو ز این بی گناهی که این کوژپشت / مرا برکشید و به زودی بکشت (فردوسی - ۲/۱۸۶)
کوزپشتی. (فرهنگ فارسی معین). حدبه. حدب. احدباب. احدیداب. تحادب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشت خمیدگی. خمیده پشتی. و رجوع به کوژپشت، کوزپشت و کوزپشتی شود
کوزپشتی. (فرهنگ فارسی معین). حَدَبه. حَدَب. احدباب. احدیداب. تحادب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشت خمیدگی. خمیده پشتی. و رجوع به کوژپشت، کوزپشت و کوزپشتی شود
خمیده پشت. (آنندراج). کوزپشت و احدب. (ناظم الاطباء). کوزپشت. (فرهنگ فارسی معین). حدب. احدب. حدباء. احنی. حنواء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بدو گفت کاین پهلو کوژپشت بپرسی سخن پاسخ آرد درشت. فردوسی. این زال کوژپشت که دنیاست همچو چنگ از سر بریده موی و به پای اندر آمده. خاقانی. کشاورز را جای باشد درشت چو نرمی ببیند شود کوژپشت. نظامی. و رجوع به کوزپشت و کوژ شود، بدشکل و بدترکیب. (ناظم الاطباء) ، به کنایه بسبب خمیدگی موهوم فلک را نیز کوژپشت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : همان کژ بود کار این کوژپشت بخواهد همی بود با ما درشت. فردوسی. تو زین بیگناهی که این کوژپشت مرا برکشید و بزودی بکشت. فردوسی (از انجمن آرا)
خمیده پشت. (آنندراج). کوزپشت و احدب. (ناظم الاطباء). کوزپشت. (فرهنگ فارسی معین). حَدِب. احدب. حدباء. احنی. حنواء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بدو گفت کاین پهلو کوژپشت بپرسی سخن پاسخ آرد درشت. فردوسی. این زال کوژپشت که دنیاست همچو چنگ از سر بریده موی و به پای اندر آمده. خاقانی. کشاورز را جای باشد درشت چو نرمی ببیند شود کوژپشت. نظامی. و رجوع به کوزپشت و کوژ شود، بدشکل و بدترکیب. (ناظم الاطباء) ، به کنایه بسبب خمیدگی موهوم فلک را نیز کوژپشت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : همان کژ بود کار این کوژپشت بخواهد همی بود با ما درشت. فردوسی. تو زین بیگناهی که این کوژپشت مرا برکشید و بزودی بکشت. فردوسی (از انجمن آرا)
دوتا. خمیده. گوژ. گوز. منحنی. رونو. کوز. کمانی. احدب. اقوس. (منتهی الارب) : همی بود تا خویشتن را بکشت زهی چرخ گردندۀ گوژپشت. فردوسی. گیتی فرتوت گوژپشت دژم روی بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد. منوچهری. این پیر گوژپشت کهن گشته شاخ گل باز از صبا به صنعت باد صبا شده ست. ناصرخسرو. بود در خانه گوژپشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر. نظامی (هفت پیکر ص 183). گفت فلان نیمشب ای گوژپشت بر سر کوی تو فلان را که کشت. نظامی (مخزن الاسرار ص 91). گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژپشت حاشا که مثل پستۀ خندان شناسمش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 795). ، مجازاً، فلک. آسمان. چرخ: تو زین بی گناهی که این گوژپشت مرا برکشید و به زودی بکشت. فردوسی. - دایۀ گوژپشت، فلک. آسمان: بسی چون مرا زاد و هم زود کشت که نفرین بر این دایۀ گوژپشت. نظامی. - گردندۀ گوژپشت، فلک. چرخ: چنین است گردندۀ گوژپشت چو نرمی نمودی بیابی درشت. فردوسی
دوتا. خمیده. گوژ. گوز. منحنی. رونو. کوز. کمانی. اَحْدَب. اَقْوَس. (منتهی الارب) : همی بود تا خویشتن را بکشت زهی چرخ گردندۀ گوژپشت. فردوسی. گیتی فرتوت گوژپشت دژم روی بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد. منوچهری. این پیر گوژپشت کهن گشته شاخ گل باز از صبا به صنعت باد صبا شده ست. ناصرخسرو. بود در خانه گوژپشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر. نظامی (هفت پیکر ص 183). گفت فلان نیمشب ای گوژپشت بر سر کوی تو فلان را که کشت. نظامی (مخزن الاسرار ص 91). گرچه کَشَف چو پسته بُوَد سبز و گوژپشت حاشا که مثل پستۀ خندان شناسمش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 795). ، مجازاً، فلک. آسمان. چرخ: تو زین بی گناهی که این گوژپشت مرا برکشید و به زودی بکشت. فردوسی. - دایۀ گوژپشت، فلک. آسمان: بسی چون مرا زاد و هم زود کشت که نفرین بر این دایۀ گوژپشت. نظامی. - گردندۀ گوژپشت، فلک. چرخ: چنین است گردندۀ گوژپشت چو نرمی نمودی بیابی درشت. فردوسی
قوز پشت: بود در خانه گوژ پشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر. (هفت پیکر)، آسمان فلک: توزین بی گناهی که این گوژ پشت مرا بر کشید و بزودی بکشت. یا دایه گوژ پشت. آسمان فلک: بسی چون مرا زاد و هم زود کشت که نفرین بر این دایه گوژ پشت. (نظامی) یا گردنده گوژ پشت. آسمان فلک: چنین است گردنده گوژ پشت چو نرمی نمودی بیابی درشت
قوز پشت: بود در خانه گوژ پشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر. (هفت پیکر)، آسمان فلک: توزین بی گناهی که این گوژ پشت مرا بر کشید و بزودی بکشت. یا دایه گوژ پشت. آسمان فلک: بسی چون مرا زاد و هم زود کشت که نفرین بر این دایه گوژ پشت. (نظامی) یا گردنده گوژ پشت. آسمان فلک: چنین است گردنده گوژ پشت چو نرمی نمودی بیابی درشت
منسوب به گوشت ساخته از گوشت. یا خال گوشتی. خال طبیعی مقابل خال مصنوعی، پرگوشت فربه چاق: گنجشک گوشتی. یا گوسفند (گاو) گوشتی. گوسفندی (گاوی) که برای کشتن پرورش دهند کاردی: دان که من بنده را خداوندی میوه و گوشتی فرستاده است میوه در ناضج اوفتاد و کسی اندرین فصل میوه ننهاده است گوشتی ماند و من در این ماندم زانکه رعنا و محتشم زاده است گفتم ای گوسفند کاه بخور کز علفها همینت آماده است. گفت: جو گفتمش ندارم گفت: در کدیه خدای بگشاده است. (انوری)، نوعی خرما (در حاجی
منسوب به گوشت ساخته از گوشت. یا خال گوشتی. خال طبیعی مقابل خال مصنوعی، پرگوشت فربه چاق: گنجشک گوشتی. یا گوسفند (گاو) گوشتی. گوسفندی (گاوی) که برای کشتن پرورش دهند کاردی: دان که من بنده را خداوندی میوه و گوشتی فرستاده است میوه در ناضج اوفتاد و کسی اندرین فصل میوه ننهاده است گوشتی ماند و من در این ماندم زانکه رعنا و محتشم زاده است گفتم ای گوسفند کاه بخور کز علفها همینت آماده است. گفت: جو گفتمش ندارم گفت: در کدیه خدای بگشاده است. (انوری)، نوعی خرما (در حاجی