گوهرگدازنده. آنکه گوهر را گدازد، کنایه از شیشه گران است: آخر از ریگ گوهرگدازان چنان شیشۀ صافی کردند و از شورۀ خاک جهان این قالبهای لطیف ظاهر کرده اند. (معارف بهاء ولد ص 120)
گوهرگدازنده. آنکه گوهر را گدازد، کنایه از شیشه گران است: آخر از ریگ گوهرگدازان چنان شیشۀ صافی کردند و از شورۀ خاک جهان این قالبهای لطیف ظاهر کرده اند. (معارف بهاء ولد ص 120)
گرایندۀگوهر. مایل به گوهر. مؤلف بهار عجم در معنی این کلمه نویسد: هرچند گرایش به معنی میل است لیکن چون میل بر چیز نامقدور نفع ندارد پس گرایش است که همان بسوی مقدور باشد و بنابراین گوهرگرای به معنی حاصل کننده گوهر باشد: از آن کان گوهرگرای آمدند چو کیخسروان بازجای آمدند. نظامی. چو ماند این یکی رشته گوهر بجای دگر ره شد آن رشته گوهرگرای. نظامی
گرایندۀگوهر. مایل به گوهر. مؤلف بهار عجم در معنی این کلمه نویسد: هرچند گرایش به معنی میل است لیکن چون میل بر چیز نامقدور نفع ندارد پس گرایش است که همان بسوی مقدور باشد و بنابراین گوهرگرای به معنی حاصل کننده گوهر باشد: از آن کان گوهرگرای آمدند چو کیخسروان بازجای آمدند. نظامی. چو ماند این یکی رشته گوهر بجای دگر ره شد آن رشته گوهرگرای. نظامی
گوهرافشان. گوهرنثار: همه ره گنج ریز و گوهرانداز بیاوردند شیرین را به صد ناز. نظامی. - گوهرانداز کردن، کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد: بر او از مژه گوهرانداز کرد پس از پای او نامه را باز کرد. امیرخسرو (از آنندراج)
گوهرافشان. گوهرنثار: همه ره گنج ریز و گوهرانداز بیاوردند شیرین را به صد ناز. نظامی. - گوهرانداز کردن، کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد: بر او از مژه گوهرانداز کرد پس از پای او نامه را باز کرد. امیرخسرو (از آنندراج)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دارای گوهر. دارای جواهر: خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من. مولوی (کلیات شمس). ، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم)
دارای گوهر. دارای جواهر: خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من. مولوی (کلیات شمس). ، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)