جدول جو
جدول جو

معنی گوهرگداز - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرگداز(نَ / نِ)
گوهرگدازنده. آنکه گوهر را گدازد، کنایه از شیشه گران است: آخر از ریگ گوهرگدازان چنان شیشۀ صافی کردند و از شورۀ خاک جهان این قالبهای لطیف ظاهر کرده اند. (معارف بهاء ولد ص 120)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرناز
تصویر گوهرناز
(دخترانه)
مرکب از گوهر (سنگ قیمتی) + ناز (زیبا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهردار
تصویر گوهردار
دارای گوهر، کنایه از دارای نژاد نیک، اصیل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ خوا / خا)
گرایندۀگوهر. مایل به گوهر. مؤلف بهار عجم در معنی این کلمه نویسد: هرچند گرایش به معنی میل است لیکن چون میل بر چیز نامقدور نفع ندارد پس گرایش است که همان بسوی مقدور باشد و بنابراین گوهرگرای به معنی حاصل کننده گوهر باشد:
از آن کان گوهرگرای آمدند
چو کیخسروان بازجای آمدند.
نظامی.
چو ماند این یکی رشته گوهر بجای
دگر ره شد آن رشته گوهرگرای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو گامْ پَ رَ)
گوهرافشان. گوهرنثار:
همه ره گنج ریز و گوهرانداز
بیاوردند شیرین را به صد ناز.
نظامی.
- گوهرانداز کردن، کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد:
بر او از مژه گوهرانداز کرد
پس از پای او نامه را باز کرد.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
جای گوهر. جای نهادن گوهر. صندوقچۀ جواهرات
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ گُ)
دارای گوهر. دارای جواهر:
خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من
ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من.
مولوی (کلیات شمس).
، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار:
جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد
دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد.
امیرمعزی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
آنکه جواهر را بگدازد، شیشه گر: آخر از ریگ گوهر گدازان چنان شیشه ای صافی کردند و از شوره خاک جهان این قالبهای لطیف ظاهر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر گدازی
تصویر گوهر گدازی
عمل و شغل گوهر گداز
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه جواهر را بگدازد، شیشه گر: آخر از ریگ گوهر گدازان چنان شیشه ای صافی کردند و از شوره خاک جهان این قالبهای لطیف ظاهر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهردان
تصویر گوهردان
جای گوهر صندوقچه جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهردار
تصویر گوهردار
شمشیر آب داده و جوهردار
فرهنگ فارسی معین