جدول جو
جدول جو

معنی گوهرفشانی - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرفشانی
(گَ / گُو هََ فَ / فِ)
عمل گوهرفشان:
به دریا مانی از گوهرفشانی
ولی آب تو آب زندگانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرافشان
تصویر گوهرافشان
گوهرریز، گوهربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرفشان
تصویر گوهرفشان
گوهرافشان، گوهرریز، گوهربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرنشان
تصویر گوهرنشان
آنچه بر آن جواهر نشانده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِ)
عمل نورفشان. رجوع به نورافشانی و نورفشان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ نِ)
مخفف گوهرنشانی. عمل گوهرنشان
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ اَ)
مخفف گوهرافشانی. عمل گوهرافشان. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ زَ)
عمل گوهرزبان. سخن گویی به فصاحت و بلاغت. تیززبانی. گشاده زبانی. سخن گفتن به گشادگی:
مه روی پوشیده در زیر میغ
به گوهرزبانی درآمد چو تیغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ زَ)
مخفف گوهرفشان:
گفتم گه عطا به چه ماند دو دست او
گفتا دو دست او به دو ابر گهرفشان.
فرخی.
ابر گهرفشان را هر روز بیست بار
خندیدن و گریستن وجذر و مد بود.
منوچهری.
رجوع به گوهرفشان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فِ)
مخفف گوهرفشانی. عمل گوهرفشان. رجوع به گوهرفشانی شود
لغت نامه دهخدا
گوهرافشان. گوهرپاش. گوهرریز. جواهرریز. جواهر نثارکننده:
همه ساله گوهر فشانی ز دو کف
همانا که تو ابر گوهرفشانی.
فرخی.
- آب گوهرفشان، آب حیات بخش. بخشندۀ جان و روان:
ز ماهی و آن آب گوهرفشان
دگر داد تاریخ تازی نشان.
نظامی.
- جام گوهرفشان، کنایه از جام و ساغر پر از شراب حیات بخش ونشاطآور:
بیا ساقی آن جام گوهرفشان
به ترکیب من گوهری درنشان.
نظامی.
- کلک گوهرفشان، کنایه از قلمی که با آن سخنان فصیح و بلیغ نویسند:
ز گوهرفشان کلک فرمانبرش
نبشته چنین بود در دفترش.
نظامی.
- خامۀ گوهرفشان، کلک گوهرفشان:
باد مسلم شده کف ّ و بنان ترا
خنجرگوهرنگار، خامۀ گوهرفشان.
خاقانی.
، کنایه از بخشنده و کریم است:
از آن تیغزن دست گوهرفشان
ز گیتی نجوید همی جز نشان.
فردوسی.
ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد
ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد.
فرخی.
، کنایه از ریزندۀ باران است:
تا صبا شد حله باف و ابر شدگوهرفشان
هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست.
کمال الدین اسماعیل.
، کنایه از سخن نغز و فصیح گوینده:
دهان و لبش بود گوهرفشان
سخن گفتنش بود گوهرنشان.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 2 ص 542).
، کنایه از شراب لعل است:
بس زر رخسار کان دریا کشان سیم کش
بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند.
خاقانی.
رجوع به گوهرافشان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ اَ)
عمل گوهرافشان:
خواندشهزاده را به مهمانی
بر سرش کرد گوهرافشانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ نِ)
عمل گوهرنشان
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوهر فشانی
تصویر گوهر فشانی
عمل گوهر افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر فشانی
تصویر گهر فشانی
عمل گوهر افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر نشانی
تصویر گوهر نشانی
عمل و شغل گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر افشانی
تصویر گوهر افشانی
عمل گوهر افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
جواهرنشان، مرصع
فرهنگ واژه مترادف متضاد